یه خیابون بهشتی
السلام علیک یا حسین (ع)
بوی پیراهن خونین کسی می آید ؛این خبر را برسانید به کنعانیها ……..
کمتر از چهل روز مانده تا ماه غم ،ماه عزا،ماه پیرنهای سیاه ….
هنوز بین الحرمین نرفته بودم ازیه در دیگه وارد حرم امام حسین (ع) شدم وقتی چشمم به ضریح افتاد زبونم بند اومد فقط سکوت ،نگاه واشک بود به خاطر فضای سنگین حرم اومدم بیرون از خودم بدم میومد که چرا نتونستم با امام حسین (ع)
حرف بزنم وچرا؟ وچرا ؟….
هنوزتووجودم اون حسی که میگن هرکی بره کربلا دوست نداره برگرده به وجود نیومده بود اصلا نمی تونستم اونجا رو درک کنم تا اینکه یکی از شبها با دسته عزاداری کاروانمون وارد بین الحرمین شدم
وای ….خدایا اینجا کجاست بی اختیار این جمله رو زمزمه کردم :
((یه خیابون بهشتی اسمش بین الحرمین )) تازه فهمیدم کجا هستم اینجا آخر دنیاست یه طرف امام حسین(ع) یه طرف ابالفضل العباس بی اختیار شروع میکنی به دویدن بین دو حرم وتازه اون حس عجیب که دیگه فکر میکنی بدون کربلا نمیتونی زندگی کنی میاد سراغت .
وباور میکنی(( ناکام اونی که کربلا رو نبینه از دنیا بره ))
حرم حضرت عباس وضریحش چقدر متواضع وافتادست وبا دیدنش نا خود آگاه یاد آب میفتی وعطش….
خیمه گاه،تل زینبیه وگودی قتلگاه واینجاست که میفهمی مصیبت حضرت زینب بزرگترین مصیبتهاست وبا اشک وآه جگر سوز میگی امان از دل زینب !
شنیدن کی بود مانند دیدن …..
باید ببینی تا عاشق پرواز بشی …
تشنه آب فراتم ای عجل مهلت بده تا بگیرم در بغل قبر شهید کربلا
ررر
خدایا کجایی؟
مردی با خود زمزمه کرد :خدایا با من حرف بزن !
یه سار شروع به خواندن کرد …..اما مرد نشنید !
مرد فریاد برآورد ،خدایا با من حرف بزن …..
آذرخش در آسمان غرید ……اما مرد اعتنایی نکرد !
مرد به اطراف خود نگاه کرد وگفت :پس تو کجایی بگذار تو را ببینم …..
ستاره ای درخشید اما مرد ندید !
مرد فریاد کشید خدایا یک معجزه به من نشان بده ….
کودکی متولد شد ،اما مرد باز توجهی نکرد !
مرد در نهایت یأ س فریاد زد : خدایا خودت را به من نشان بده و بگذار تو را ببینم ….
از تو خواهش می کنم ……پروانه ای روی دست مرد نشست !
و او پروانه را پراند وبه راهش ادامه داد.
ما خدا را گم می کنیم ……در حالی که او در کنار نفسهای ما جریان دارد .
خدا اغلب در شادیهای ما سهیم نیست ….
تا به حال چند بار خوشیهایت را آرام وبی بهانه به او گفته ای ؟؟؟
تا به حال به او گفته ای چقدر خوشبختی ؟؟؟
که چقدر همه چیز خوب است ؟؟؟
که چه خوب که او هست ؟؟؟
خدا همراه همیشگی سختیها وخستگیهای ماست
زمانی که خسته ودرمانده به طرفش می رویم .
خیال می کنیم تنها زمانی که به خواسته خود برسیم او مارا دیده وحس کرده ،
اما گاهی بی پاسخ گذاشتن برخی از خواسته های ما
نشانگر لطف بی اندازه ی او به ماست خورشید را باور دارم حتی اگر نتابد
به عشق ایمان دارم حتی اگر آن را حس نکنم به خدا ایمان دارم
حتی اگر سکوت کرده باشد.
تا خدا هست جایی برای نا امیدی نیست .
از همه نزدیکتر
- من در پیدایی خدای خود به هر جا سر کشیدم .وبا بالهای عشق به هر آسمانی پر کشیدم
- ،نگاهم به دنبال همه هستی ها دوید ،به ژرفای دل وجان ،به همه ذرات وجود ، به عالم درون ،
- به بودن خویش ،به آفاق و انفس ،بر فرود وبر فراز ،بر اوج وحضیض وبه همه جا ،
- ناگاه همه هستی دهان گشود وفریاد برآورد که گم شده اینجاست .
- من نگاه کردم گاهی با چشم دل وگاهی با دیده ی
- جان که نه پرده ای بود نه حجابی !
- آنگاه جلوه های خدایم را دیدم که هیچ جای عالم خالی ازاو نبود .
- اورا دیدم که گم شده نیست غایب نیست پنهان نیست واز هرچه ظاهر است ظاهر تر بود .
- او مستور نبود پنهان نبود دور نبود او از خود من به من نزدیکتر بود.
یاس سفید
بهار بی صبرانه مشتاق آمدن توست وقلبم جویبار اشکهایی که هر روز وشب برای فراق تو ریخته می شوند.
یاس سفیدم !بیا که با ظهورت آیه (والنهار اذا تجلی ) تأ ویل گردد ،
بیا که چشمه سا ر وجودم سخت خشکیده و فریا د العطش برآورده ،
بیا تا از نرگس چشمانت عطری برای سجاده ام بگیرم ،
بیا ومرا زائر شهر قاصدکها کن .
بیا ! دلم برای ورود هر عشقی غیر از عشق تو بن بست است
ودیده ام جز برای فراق تو نمی بارد ،
بیا که هجر تو آیه (ان عذابی لشدید ) را تفسیر می نماید .
آقا جا ن !به حق کوچه وچادر خاکی بیا ،
بیا که سید علی ما تنهاست وچاهی ندارد که غصه هایش را با او در میان بگذارد ،
بیا ورأس سبز شاپرکهایی باش که در جستجوی قبر یاس سرگردان کوچه های هاشمیند ،
ای پیدا ترین پنهان من !
تا توبیایی مروارید چشمانم را برای سلامتیت صدقه می دهم وبرای آمدنت روزه سکوت می گیرم
وبا جام وصال تو افطار می نمایم ،نذر کره ام که بیایی تا جان شیرین را فرش قدمهایت نمایم ،
پس بیا که نذر خود را ادا کنم ،
ای آفتاب عمر !تو بیایی انتظار را قاب می کنم وبر لوح دلم می کوبم ،
فریاد را حبس می کنم وبه سکوت اجازه حضور می دهم ،
در نبود تو جام تلخ فراق را سر می کشم وسر به دوش هجران می نهم وبرای آمدنت دعا می کنم….
احسن الحال
بهار شد در میخانه باز باید کرد به سوی قبله عاشق نماز باید کرد
اینکه آغاز را چگونه آغاز کنم نیاز به یک حس تولد ،رویش یا بهتر است بگویم نیاز به بهار دارد.
شاید باید از بهار وزیباییهای آن چنان سخن گفت که سرمای زمستان گذشته
را از تن های سرمازده بدر کرد اما چونکه شب وروز معرف همدیگرند ،هر خنده ای را هم گریه ای
واضح تر خواهد کرد،چرا که شادی سال نو را درک نکرده اند ،اندوه پزمردن مادر زمین وزمان ،
یاس کبود دوران ،زهرا(س) بهار آقا مهدی (عج) را به پاییز می گراید وما را هم عزادار وغمگین .
اما خیر کثیر بودن این بزرگوار چنان مشهود است که حتی ایام وفاتش هم برای ما خیر است .
بهار ما سرشار از اتفاقات ناب است که یکی دیگری را زینت می دهد چنان که میلاد زهرا (س)
شهادتش را روشن تر می سازد .او معلم عالم بشریت از آغاز تا پایان ،که شهادت آیت الله مطهری
دنباله رو ی رسالت زهرا (س) روز معلم را رقم زد هر چه در کوچه باغهای بهار پیش می رویم
ولادت ها وشهادت ها حالت چهره هایمان را دگرگون می کند اما هر چه هست خدا ،
ایمان و ولایت هسته ی همه ی مناسبت ها ست تا جایی که رحلت امام خمینی (ره) عزم ما
را در نگهبانی از ولایت فقیه استوارتر می کند ومعنای برانگیخته شدن را برای ما مفهوم تر وروشن تر
می سازد تا حادثه ی بعثت سرنوشت ساز پیامبر اکرم (ص) را بهتر درک کنیم باشد که
در این بهار احسن الحال ما آراستن اخلاقمان به خلق وخوی زهرایی وزینبی باشد
تا روزی عقلمان را تمام وکمال به معرفت امام عصر بیاراییم
وجانمان را به کمالات آن انسان کامل آرایش کنیم.
بهار پیشاپیش مبارک.
خدای من
خدای من …
تو میدانی ………….خوب میدانی که امیدم ! ….تکیه گاهم ! …. تویی …….. تنها خود وجود سرشار از مهرت ست …
خدای من …
تو ضعف های روح مرا می دانی … تو محدودیتهای روح و جان مرا می دانی … تو تاب تحمل دل پر شورم را میدانی … تو خالق منی ! … تو آفریننده ی این تن و روحی ! … پس یقین دارم که ! … تو بر همه حالات و روحیات من آگاهی مهربانا …
بزرگوارا …
تنها تویی که بر روح و روانم … بر همه جزییات زندگی ام واقفی …
خدایا …
از تو می خواهم خودت با دستان سرشار از عشقت … با مهربانی بی حد و کرانت … بهترین ها را برایم به ارمغان بیاوری …
بهترین هایی که با بودنشان آرامشی ژرف در روح و روانم راه یابد .
بهترین هایی که با حضورشان…..باعث شوند که عشق تو را بچشم …… و آرامشی همیشگی از آنم شود .
خدای مهربان من …
غیر از تو که را دارم ؟! …
غیر از تو کیست که عنایت و توجه اش به من همیشگی باشد ؟! …
غیر از تو مهربانی ، بزرگی ، بخشنده ای برای من نیست ……. برای من نیست ….. برای من نیست …… دریاب این را بزرگوار خوب من ……. دریاب ای همه امیدم …..
با یاد تو زنده ام …… با یاد توست که لحظه لحظه قلبم می تپد …. با امید به مهر توست !
پس بر من رحم کن !
میدانی که بیش از پیش به تو نیازمندم ….
محتاج آن عشق بی حساب …..
محتاج آن مهر بی حد ….
محتاج آن لطف بی کرانم !
الهی و ربی من لی غیرک…
در ساحل غمت تا چند نشینیم
روزهای تاریک ما سرشار از نبودن توست ،با این همه شب وروزها ،این عطر نام توست که آرام بخش دلها ی ماست .
ای عزیز !نامت که بر زبان ما می رود عطری روح انگیز از نسیم کویت برای ما به ارمغان می آورد وپرستوها وپروانه های پریشان زندگی مان را به شوق کوی صفایت به پرواز می آورد نام تو خورشید شبهای ظلمانی ماست نامت ،تلاوت کلام شیرین ودلربای الهی است وبهانه نغمه سرایی قناریان هر صبح با نام تو ویاد توست که گل شقایق در هر سحرگاه بعد از نمازمان در چشم وکلام ما می روید وشب هنگام به امید فجر ظهورت ،گلبرگ پلکهامان را می بندد.
آری !به راستی نامت روح وحیات زندگانی است، هر روز خورشید با امید ظهور به مهربانی نور می افشاند ودل سرد زمین را به گرمای جانبخش خود حیات می بخشد هر ستاره کبوتری است رها شده بر مدار نام تو وهر قاصدک ،پیغام رسانی کوچک ،که از ظلمت غمناک تو خبر می آورد.
بیا که ساقه های چشمان ما در انتظار باران مهربانی تو سبز مانده اند .بیا وبه بلندای صنوبر وبه استواری سپیدار وبه لطافت ومهربانی گل یاس ،گوشمان را به سلامی نبوی آشنا کن.
آقا جان! در ساحل غمت تا چند نشینیم .
دلنوشته طلبه پایه دوم
دلنوشته
پرواز
در سوی کوچه خیال در جستجوی جرعه نابی هستم که التیام بخش روح خسته ام باشد روح خسته ای که بال وپرش شکسته ودر گوشه ای از دیار هستی کلبه ای ساخته شاید امشب درزیر نور مهتاب بتوانم ستارگان هستی را بشمارم ودر گوشه مرداب با صدای قورباغه ها ووزغ ها همراه شوم وبا جیر جیرک ها در تاریکی شب ترانه می سرایند هم آواز شوم.
امشب در امتداد سیاهی شب نوشته هایم را که در سطر سطر وجودم جاری است به ماهی های مرداب هدیه خواهم داد تا امیدی برای ظفر باشد.
با مرغ حق تا صبحدم ،حق حق خواهم گفت شاید که مرحمی باشد برای پر شکسته ای که بر سر وی تکیه کرده ودر امید دیدن فرداست.
در امتداد زمان گم می شوم وبه صبحدمی نه چندان سرد می رسم .
روح خسته ام آرامشی عجیب یافته ودستان یخ زده ام قوت گرفته ،دیگر از تاریکی و وحشت خبری نیست مرغکی زیبا گوشه ای از تاک را اختیار کرده ونوید صبح را می دهد .گویی هستی جان تازه گرفته زخم های روح من نیز التیام یافت .
حال نیز آماده پروازم .پرواز…….
دلنوشته طلبه پایه دوم
نکنه شرمنده بشم
با خودم گفتم ،می خوام یه روز ،فقط یه روز از این روزهایی که در پیش دارم رو صرف فکر کردن به این موضوع کنم که اگه درست گفته باشن واون امام مهربون به همین زودیها بیا دمن چی کا ر می کنم وچه حالی بهم دست می ده ،چه چیزی دارم که بهش کمک کنم نکنه شرمنده بشم ، نکنه هر کاری ازم بخواد بلد نبا شم ،نه درست وحسابی درس خونده باشم ونه یه کاری رو خوب بتونم انجام بدم .
اگه بهم بگه تو رفیق ما هستی بیا بهمون کمک کن خیلی خوشحال میشم اما اگه الان تمرین نکنم وخودم رو آماده نکنم ،اگه سرچیزای کوچیک گیر داشته باشم اونوقت اگه بهش بگم آقاجون یه کم وقت بده تا کارامو جمع وجور کنم چی بهم می گه …(فکر نمی کنی خیلی بد می شه ؟ بی انصافی نیست ؟) می دونی به چه نتیجه ای رسیدم ؟
خوب دوست من خودت یه فکری بکن ،می فهمی اون روز به خودم چه قولی دادم .
خدا جون کمکم کن.
دلنوشته طلبه پایه دوم
گوش کن!
گوش کن! صدای پای اشک ،نفس نفس عطش وغریو تشنگی ستاره ها را می شنوی .
نگاه کن! کران تا کران کفر ، موج در موج سیاه ،یک دشت خار ،یک صحرا پستی …
ببین! فرات چشمها ،نینوای سینه ها را سیراب می کند!
نگاه کن!شیب تند بهشت ،آبشار نور سرخ،بارش ابر اشگ از زمین به دامان آسما ن.
بیا !بیا به جستجو برویم …یک بغل صدف زیر خاکستر است.
بیا زیر دریای شکسته نیزه ها،شکسته تیر ها ،روی رملها ی سرخ وشکسته به جستجوی رد پا برویم….
دلنوشته طلبه پا یه دوم
ماه بهمن
یکی از بهترین ماههای سال ماه بهمن ماه آزادی میهن است .مردم خوب ایران دوشا دوش هم بر حاکمان ظلم وجور وفساد خرو شیدند و با قطره قطره خون جوانا ن این مرزو بوم
بر شمشیر جباران مظلو م ستیز پیروز شدند وبهمن مبدأ نوروزی دیگر شد.
مردم ایران قدر این نعمت بزرگ را می دانند زیرا دین وآزادی را ارزان به دست نیاوردند وثابت قدم و قاطع وسنگین است .
این ملت شریف یاد می کنند روزی که بهمن گل به بار آورده بود وزمستانی ککه با خود بهار آورده بود ،منکران گفتند با یک گل نمی گردد بهار اما ما دیدیم یک گل با خود صد بهار آورده بود ،مهر روشن بر سیاهی چیره شد ورهبر خوب وعزیز ومهربان در آغوش ملت جا گرفت و انقلاب او همه دنیا را گرفت.
وبا آمدن امام خورشید حقیقت از افق سرزد و(والفجر) که سوگند خدای ازلی است روشنگر حقیقتی است که با آل علی است.
دلنوشته پایه اول
والفجر
سالگرد انقلاب انقلابی باشکوه که با شور وشعور مرد م پا به عرصه گذاشت ،انقلابی که در دل تاریکی مثل آفتاب عالم تاب طلوع و پلیدی وسیاهی غروب کرد
یک فجر دیگر ،یک پیروزی دیگر ،
فجر قدرت یابی مستضعفین ،فجر دگر گونی معیارها ،فجر عزت وافتخار وفجر نور افشانی قرآن ودین .
انقلاب از راه رسید ودر بزرگی وشکوهش عقل عالم انگشت حیرت به دندان گرفت ،انقلاب آمد وبساط زروزور را برچید ونعره الله اکبرشیر مردان دلیر بیشه زار ایران زمین ریشه در عالم دوانید .
والفجر ……آری والفجر را اگر از عمق جان بخوانی راز شبهای مبارزه وپیروزی رادرمیابی .
دست نوشته طلبه پایه دوم
دلنوشته
الهی خوشا آنان که در جوانی شکسته شدند که پیری خود شکستگی است.(آیت الله حسن زاده آملی)
عاشقان رفتند وچشم اشک باری ماند ومن از غم بی حاصلی ها کوله باری ماندومن
یک بیابان تشنه لب روییده از هرم شهید شرح داغ آفتاب بی مزاری ماندو من
کاروان عشق در حرکت است وحسین (ع) آنراقافله سالاری می کند نوای حسین هزارو چهارصد سال است که در گوشها می پیچید (هل من ناصر ینصرنی) آیا کسی هست که مرا یاری کند . آیا علمداری هست که علمداری کند اما من وتو دستهای آلوده خود را در گوشهایمان گذاشته ایم و وانمود می کنیم که نمی شنویم .آری قافله در راه وصال است وهر از چند گاهی کبوتری سفید رنگ که بو وعطر پاکی می دهد از آسمان کربلا می گذرد وخونین رنگ می شود وبه کاروان عشق می رسد .مارا چه کار باحسین مارا همین بس که در منجلاب گناه هان غرق شویم وبه اعمال ظاهر مان مغرور شویم امان از این ظاهر امان از این اعمال بی محتوا فغان از ادعاهای توخالی فغان از این خدا پرستی دروغین ما.
دنیا این پیر زن حقه باز واین عجوزه شیطان صفت مارا گمراه کرده است .کارمان شده فقط خوردن وخوابیدن و…نمی دانم به چه امید زندگی می کنیم به چه امید روز وشب می کنیم!
وقتی که شب می خوابیم به چه عشقی صبح می کنیم فردا بیاید که چه شود ؟اصلا نه اینکه یک روز می آید که از این دنیا می رویم .بچه که هستیم هی روز شماری می کنیم کی برویم مدرسه بعد از آن دانشگاه وبعد ازدواج و…
براستی این روزو شبهای تکراری ما اگر محتوا (که همان خدا باشد) نداشته باشد زندگی ما چه زندگی زشتی خواهد شد .چه زندگی وحشتناکی می شود .اگر اینگونه باشد در چه سیاهچال خوفناکی زندانی شده ایم راستش را بخواهید همین طور هم هست .
ما اسیر هستیم اسیر خودمان اسیر هواو هوسهایمان .بیچاره دلبستگی به دنیا و وامانده نگاههای این وآن .نماز که می خوانیم می گوییم بگذار بگویند فلان کس هم بله روزه که می گیریم می گوییم بگذار بگویند چه آدم با صفاییست ….
کاروان رفت وتودر خواب وبیابان در پیش کی روی ره زکه پرسی چه کنی چون باشی
واقعا ما کی می خواهیم براه بیفتیم ؟آیا کسی هست که راه را به ما نشان دهد ؟آری !وقت ما تنگ است آن بزرگ می فرمود حتی یک ساعت دیر است .
نا امیدت نکنم من به لطف خدا قصد دارم کوله بارم را جمع کنم وبا توکل بر خدا وتوسل به ائمه (ع) راه بیفتم تو هم اگر می خواهی بیا . بیا باهم برویم به دیدن خدا .اما کمی سخت است راه دشوار است گردنه ها در پیش است راهزن ها در کمینند.اما آنها که رفته اند می گویند میشود رفت فقط اخلاص می خواهد صبر می خواهد عشق می خواهد وخلاصه ی کلام تقوا می خواهد من رفتم دیر نشود دوست عزیز دیر نشود.
دلنوشته طلبه پایه دوم
دامن می تکانم از اندوه
مولا جان! تو مثل ماه در شب ،تنهایی و مانند خورشید در روز .گفتم خورشید،ابرهایی یادم آمد که به تنهایی ما و تو دامن می زند.ابرهایی که بارانشان دلتنگی است و درد را در ما به بار می آورند.ابرهایی که عذاب مردم آخرالزمان شده اند.
قرار بود با یاد توکام دوستانم را شیرین کنم.عید تو را به آنها شادباش بگویم و یادشان بیاورم که تنهایی شان پایانی خوش دارد.قرار بود به دوستانم ،که در سرمای تنهایی کز کرده اند،بگویم بهار در راه است.کسی می آید که می تواند ورق زندگیمان را برگرداند و به دنیا سرو سامان بدهد.او حاصل مهربانی خداست.رودها زلالی را از او به ارث برده اند و ماه و خورشید نور را.
دست به زانو می گیرم و«یاعلی» می گویم و بلند می شوم.دامن می تکانم از اندوه تا تنهایی ام را بشکنم.
لبیک
الهی ! آن بیعت که بسته ایم ، بیعت با موعود غایب توست و این لبیک که به روح الله گفته ایم ، تجدید پیمانی است با تو از ازل تا آدم ،از آدم تا ابراهیم ، از ابراهیم تا خاتم و از غدیر خم تا هل من ناصر عاشورا و از عاشورا تا به امروز.
مصلح کل
ای نظام دو جهان بسته به تار مویت انس بگرفته دل ما به سر گیسویت
دیده گر قابل آن نیست که بیند رویت سوی عالم نظری ای دل عالم سویت
درهمه عالم و آدم به خیال تو خوشیم درشب هجربه امیدوصال تو خوشیم
به خدابارفراق تو کشیدن سخت است جرعه ای ازمی وصل توچشیدن سخت است
هرسخن جز سخنی ازتوشنیدن سخت است همه رادیدن وروی توندیدن سخت است
ای ز نور تو دل و دیده فروزان ما را در غم خویش ازاین بیش مسوزان مارا
مصلح کل تویی و صلح به نام تو بود رجعت آل علی بعد قیام تو بود
این شب تیره به پایان رسد انشاءالله یوسف مصر به کنعان رسد انشاءالله
سخنی بارهبرم
اهل کوفه نبودن یعنی بدانی :
تا <حسین >نیامده ،ولی امر<مسلم>
است.
آقا جان ما اهل کوفه نیستیم آری اهل کوفه نیستیم!
ومی دانیم که تا امام عشقمان،تاسروروسالارمان ،تا امام موعودمان نیامده ولی امرمان شمایید وتا آخرین نفس ایستاده وجانمان را در رکاب شما تقدیم حضرت مهدی (عج) می کنیم.ما ایستاده وچشم امید به روزی دوخته ایم که پرچم انقلاب اسلامی بادستان مبارک شما در انقلاب مهدی (عج)به دستان مبارک حضرت حجت (عج) سپرده شود ….
تا انقلاب مهدی نهضت ادامه دارد
ای حسرت جان وتنم
تنها دلیل بودنم آه ای شهادت العجل آه ای شهادت العجل
چشم من وامر ولی جان من وسید علی ای مقتدایم چشمان تو مومن شدم بر ایمان تو
(اللهم عجل لولیک الفرج)
طلبه پایه دوم
راه زیارت
دلتنگم ،دلتنگ حسین ،آه حسین …حسین….حسین…
این روز ها کبوتر کوچک قلبم همراه قافله اسرا به هرسو پر می کشد .
این دل تنگم عقده ها دارد گو ییا میل کربلا دارد
دلم مهجور مانده در غربت کربلا واسرا،بلبل جان عاشقم مظتر است هوای گلزار نینوا راکرده آه حسین جان!
آری کربلا قربانگاه عشاق است وهر وجب از خاکش قصه ها وغصه ها دارد .
یا حسین عشق کربلا دارم شوق دیدار نینوا دارم
وای بر روزی که دل زینب در کربلا لرزید .
وای بر روزی که کوفیان در کربلا مهمان خود را لب تشنه کشتند.
آسمان وزمین نیز اندر ماتم حسین خون گریستند.
رقیه جان!ای گل باغ رسول از چه روپژمرده ای ،بلبل گلزار حسین ز چه خا موش گشته ای.
صورت چون ماه تو شد کبود از ضرب سیلی در قفای قافله می دویدی با آه وناله بابا حسین….بابا حسین …..
دنیا صراط آخرت است ودر آن هر کسی با رشته حب به امام خویش بسته است.
عالم همه در طواف عشق است ودایره دار این طواف ،حسین است.
صحرای بلا به وسعت تاریخ است .هنوز صدای هل من ناصر حسین به گوش می رسد…..
الرحیل ،الرحیل !یاران شتاب کنید.
اینک کبوتر دلم در این سفر
آسمانی به کربلا رسیده آه کربلا
…کربلا…
دلنوشته طلبه پایه دوم