دلنوشته
پرواز
در سوی کوچه خیال در جستجوی جرعه نابی هستم که التیام بخش روح خسته ام باشد روح خسته ای که بال وپرش شکسته ودر گوشه ای از دیار هستی کلبه ای ساخته شاید امشب درزیر نور مهتاب بتوانم ستارگان هستی را بشمارم ودر گوشه مرداب با صدای قورباغه ها ووزغ ها همراه شوم وبا جیر جیرک ها در تاریکی شب ترانه می سرایند هم آواز شوم.
امشب در امتداد سیاهی شب نوشته هایم را که در سطر سطر وجودم جاری است به ماهی های مرداب هدیه خواهم داد تا امیدی برای ظفر باشد.
با مرغ حق تا صبحدم ،حق حق خواهم گفت شاید که مرحمی باشد برای پر شکسته ای که بر سر وی تکیه کرده ودر امید دیدن فرداست.
در امتداد زمان گم می شوم وبه صبحدمی نه چندان سرد می رسم .
روح خسته ام آرامشی عجیب یافته ودستان یخ زده ام قوت گرفته ،دیگر از تاریکی و وحشت خبری نیست مرغکی زیبا گوشه ای از تاک را اختیار کرده ونوید صبح را می دهد .گویی هستی جان تازه گرفته زخم های روح من نیز التیام یافت .
حال نیز آماده پروازم .پرواز…….
دلنوشته طلبه پایه دوم