دلنوشته
الهی خوشا آنان که در جوانی شکسته شدند که پیری خود شکستگی است.(آیت الله حسن زاده آملی)
عاشقان رفتند وچشم اشک باری ماند ومن از غم بی حاصلی ها کوله باری ماندومن
یک بیابان تشنه لب روییده از هرم شهید شرح داغ آفتاب بی مزاری ماندو من
کاروان عشق در حرکت است وحسین (ع) آنراقافله سالاری می کند نوای حسین هزارو چهارصد سال است که در گوشها می پیچید (هل من ناصر ینصرنی) آیا کسی هست که مرا یاری کند . آیا علمداری هست که علمداری کند اما من وتو دستهای آلوده خود را در گوشهایمان گذاشته ایم و وانمود می کنیم که نمی شنویم .آری قافله در راه وصال است وهر از چند گاهی کبوتری سفید رنگ که بو وعطر پاکی می دهد از آسمان کربلا می گذرد وخونین رنگ می شود وبه کاروان عشق می رسد .مارا چه کار باحسین مارا همین بس که در منجلاب گناه هان غرق شویم وبه اعمال ظاهر مان مغرور شویم امان از این ظاهر امان از این اعمال بی محتوا فغان از ادعاهای توخالی فغان از این خدا پرستی دروغین ما.
دنیا این پیر زن حقه باز واین عجوزه شیطان صفت مارا گمراه کرده است .کارمان شده فقط خوردن وخوابیدن و…نمی دانم به چه امید زندگی می کنیم به چه امید روز وشب می کنیم!
وقتی که شب می خوابیم به چه عشقی صبح می کنیم فردا بیاید که چه شود ؟اصلا نه اینکه یک روز می آید که از این دنیا می رویم .بچه که هستیم هی روز شماری می کنیم کی برویم مدرسه بعد از آن دانشگاه وبعد ازدواج و…
براستی این روزو شبهای تکراری ما اگر محتوا (که همان خدا باشد) نداشته باشد زندگی ما چه زندگی زشتی خواهد شد .چه زندگی وحشتناکی می شود .اگر اینگونه باشد در چه سیاهچال خوفناکی زندانی شده ایم راستش را بخواهید همین طور هم هست .
ما اسیر هستیم اسیر خودمان اسیر هواو هوسهایمان .بیچاره دلبستگی به دنیا و وامانده نگاههای این وآن .نماز که می خوانیم می گوییم بگذار بگویند فلان کس هم بله روزه که می گیریم می گوییم بگذار بگویند چه آدم با صفاییست ….
کاروان رفت وتودر خواب وبیابان در پیش کی روی ره زکه پرسی چه کنی چون باشی
واقعا ما کی می خواهیم براه بیفتیم ؟آیا کسی هست که راه را به ما نشان دهد ؟آری !وقت ما تنگ است آن بزرگ می فرمود حتی یک ساعت دیر است .
نا امیدت نکنم من به لطف خدا قصد دارم کوله بارم را جمع کنم وبا توکل بر خدا وتوسل به ائمه (ع) راه بیفتم تو هم اگر می خواهی بیا . بیا باهم برویم به دیدن خدا .اما کمی سخت است راه دشوار است گردنه ها در پیش است راهزن ها در کمینند.اما آنها که رفته اند می گویند میشود رفت فقط اخلاص می خواهد صبر می خواهد عشق می خواهد وخلاصه ی کلام تقوا می خواهد من رفتم دیر نشود دوست عزیز دیر نشود.
دلنوشته طلبه پایه دوم