جایگاه ویژه شهدای مدافع حرم
شهیدی که در زمان عدم وجود پیامبر و امامان و غیبت امام معصوم به شهادت رسیده باشد شهید اکبر بوده و جهاد او نیز جهاد اکبر است چون در زمان غیبت امام معصوم از روی آیات و روایات و با حکم فقیه پا در میدان جنگ میگذارد و به شهادت می رسد…
آیت الله انصاریان
سلام برشهدا...
سلام برشهدا
20آبان سالروز شهادت شهید تهرانی مقدم و یارانش
شهید تهرانی مقدم: روی قبرم بنویسید اینجا مدفن کسی است که میخواست اسرائیل را نابود کند.
ازدواج به سبک شهدا
نماز شکر
میلاد پیامبر اکرم(ص) بود که مهریه را معین کردند. همان روز هم با حضور فامیل ها یک مراسم عقد ساده برگزار کردیم. صیغه عقد را که خواندند، رفتیم با هم صحبت کنیم.دیدیم دنبال چیزی می گردد؛ گفت: «اینجا یه مُهر هست؟» پرسیدم«مُهر برای چی؟ مگه نماز نخوندی؟!» گفت: «حالا تو یه مُهر بده.» گفتم: «تا نگی برای چی می خوای، نمی دم.» می خواست نماز شکر بخواند که خدا در روز میلاد رسول الله به او همسر عطا کرده! ایستادیم و با هم نماز شکر خواندیم.
راوی: همسر شهید عبدالله میثمی
برگی از خاطرات شهدا...
ابراهيم و جواد توانستند تا شب بيست و يك آذرماه 61هجده مجروح و نُه نفر از شهدا را از منطقہ نفوذ دشمنخارج و به عقب منتقل ڪنند.
حتے پيڪر يك شهيد را درست از فاصلہ ده مترے يك سنگر عراقے با شگردے خاص به عقب منتقل ڪردند.
ابراهيم وقتے پيڪرهاے شهدا رو بہ عقب منتقل ڪرد در عين خستگے خيلے خوشحال بود. مےگفت: “ديگہ شهيد يا مجروحے تو منطقہ دشمن نبود. هر چے بود آورديم “. بعد گفت: ” امشب چقدر چشم هاے منتظر رو خوشحال ڪرديم. مادر هر ڪدوم از اين شهدا ڪه سر قبر بچه هاشون برن ثوابش براے ما هم هست".
من بلافاصلہ از موقعيت استفاده ڪردم و گفتم:"آقا ابرام يہ سوال دارم: خودت چرا دعا مي كنے ڪه گمنام باشے ؟
انگار ڪه منتظر اين سوال نبود، يہ لحظه سڪوت ڪرد و گفت: “من مادرم رو آماده ڪردم. گفتم منتظر من نباشہ حتي گفتم برام دعا بڪنه كہ گمنام شهيد بشم"، ولے باز جوابے رو ڪه مے خواستم نگفت.
برگرفته از ڪتاب سلام برابراهیم هادے
به سبک شهدا...
وﻗﺘﯽ تو جبهه ﻫﺪﺍﯾﺎﯼ ﻣﺮﺩﻣﯽ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺩﺭ ﻧﺎﯾﻠﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﺎﺯﮐﺮﺩﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﯾﮏ ﻗﻮﻃﯽ ﺧﺎﻟﯿﻪ ﮐﻤﭙﻮﺗﻪ ﮐﻪ ﺩﺍﺧﻠﺶ ﯾﮏ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﺳﺖ، ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ:
ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﺳﻼﻡ، ﻣﻦ ﯾﮏ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺩﺑﺴﺘﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻢ. ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻤﮏ ﺑﻪ ﺭﺯﻣﻨﺪﮔﺎﻥ ﺟﺒﻬﻪ ﻫﺎﯼ ﺣﻖ ﻋﻠﯿﻪ ﺑﺎﻃﻞ ﻧﻔﺮﯼ ﯾﮏ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﻫﺪﯾﻪ ﺑﻔﺮﺳﺘﯿﻢ. ﺑﺎ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﺍﺯ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺑﻘﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺑﺨﺮﻡ. ﻗﯿﻤﺖ ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﻫﺎ ﺭﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ، ﺍﻣﺎ ﻗﯿﻤﺖ ﺁﻧﻬﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﮔﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ، ﺣﺘﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﮔﻼﺑﯽ ﮐﻪ ﻗﯿﻤﺘﺶ 25 ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺍﺭﺯﺍﻥ ﺗﺮ ﺑﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﺨﺮﻡ.
ﺁﺧﺮ ﭘﻮﻝ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺳﯿﺮﮐﺮﺩﻥ ﺷﮑﻢ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺖ. ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﮐﻨﺎﺭﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺑﺎ ﺩﻗﺖ ﺍﻥ ﺭﺍ ﺷﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﺗﻤﯿﺰﺗﻤﯿﺰﺷﺪ. ﺣﺎﻻﯾﮏ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﺩﺍﺭﻡ، ﻫﺮﻭﻗﺖ ﮐﻪ ﺗﺸﻨﻪ ﺷﺪﯾﺪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺁﺏ ﺑﺨﻮﺭﯾﺪ ﺗﺎﻣﻦ ﻫﻢ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺑﺸﻮﻡ ﻭ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪ ﻫﺎ ﮐﻤﮑﯽ ﮐﻨﻢ.
ﺑﭽﻪ ﻫﺎﺗﻮ ﺳﻨﮕﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺁﺏ ﺗﻮﯼ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﻧﻮﺑﺖ ﻣﯽﮔﺮﻓﺘﻨﺪ، ﺁﺏ ﺧﻮﺭﺩﻧﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﺭﯾﺨﺘﻦ ﭼﻨﺪ ﻗﻄﺮﻩ ﺍﺷﮏ ﺑﻮﺩ…
“شهيد حسين خرازى”
جامانده...:
در کمپ 12 زندان های عراق در کنار شعبان نائیجی بودم. آن بسیجی اهل آمل بود؛ فردی متقّی، متعبّد و باایمان. همیشه سر وقت و با شور و حال خاصی نماز می خواند.
بعثی ها از نماز خواندن او می ترسیدند؛ آمدند و او را تهدید کردند که دست از این گونه نماز خواندن بردارد.
بار دیگر او را در حال نماز زیر رگبار ضربه های کابل و شلاق گرفتند. به او گفتند: «شما ایرانی ها کافر و مجوسید؛ چرا نماز می خوانید»؟
شهیدمجتبی علمدار
سال 1361 در هنرستان در رشته اتومکانیک مشغول به تحصیل شد. از همان روزهای اول تحصیل تلاش کرد تا به جبهه اعزام شود. اما چون سن و سالش کم بود موافقت نمی کردند. بعد از مدتی تصمیم گرفتیم برای اعزام به جبهه اقدام کنیم. چون سن من و مجتبی کم بود. برای همین فتوکپی شناسنامه را دستکاری کردیم. یکی دوسال آن را بزرگتر کردیم. علاوه بر سن، قد و قامت ما هم کوتاه بود. ریش های ما هم سبز نشده بود.
راهی پادگان آموزشی شدیم. اما به ما گفتند: «همه شما قبول نمی شوید. آن هایی را که سن و سال کمتری دارند، برمی گردانند.» شروع کردند به خواندن اسم ها. چند نفری بخاطر کوتاه بودن قد و نوجوان بودنشان قبول نکردند. خیلی نگران شدم. اورکت نفر بغلی را که جثه درشتی داشت گرفتم و روی اورکت خودم پوشیدم. روی زمین شن و سنگریزه هم زیاد بود. من و مجتبی با آنها در مقابل خودمان یه تپه کوچکی درست کردیم.
تا اسم ما را خواند. رفتیم روی تپه ای که ساخته بودم و گفتم بله. آن بنده خدا گفت خوبه بشین. مجتبی هم همین کار را کرد. او هم انتخاب شد. این چنین توانستیم به آرزوی بزرگمان که حضور در جبهه ها بود برسیم.
کتاب علمدار، صفحه 24 الی 25
دفاع از ولی فقیه حاضر از آن زیباتر است
شهید سید مرتضی آوینی :
شهادت در رکاب امام خمینی زیباست اما دفاع از ولی فقیه حاضر از آن زیباتر است؛ خون دادن برای امام خمینی زیباست، اما خون دل خوردن برای امام خامنه ای از آن هم زیباتر است.
عفت و حیا شهیدابراهیم هادی
باشگاه کشتی بودیم که یکی از بچهها به ابراهیم گفت:
«ابرام جـون! تیپ و هیکـلت خیلی جالـب شده. توی راه که میاومدیدو تا دختر پشت سرت بودند و مرتب از تو حرف میزدند».
بعد ادامه داد: «شلوار و پیرهن شیک که پوشیدی، ساک ورزشی هم که دست گرفتی، کاملاً معلومه ورزشکاری!» ابراهیم خیلی ناراحت شد.
رفت توی فکر. اصلا توقع چنین چیزی را نداشت.
جلسه بعد که ابراهیم را دیدم خندهام گرفت؛ پیراهن بلند پوشیده بود و شلوار گشاد! به جای ساک ورزشی هم کیسه پلاستیکی دست گرفته بود.
تیپش به هر آدمی میخورد غیر از کشتیگیر.
بچهها میگفتند: «تو دیگه چه جور آدمی هستی! ما باشگاه میایم تا هیکل ورزشکاری پیدا کنیم.
بعد هم لباس تنگ بپوشیم. اما تو با این هیکل قشنگ و رو فُرم، آخه این چه لباس هائیه که می پوشی؟!» ابراهیم به این حرف ها اهمیت نمی داد و به بچه ها توصیه می کرد: «ورزش اگه برای خدا باشه، عبادته؛ به هر نیت دیگهای باشه، فقط ضرره».
کتاب سلام بر ابراهیم، ص41
امــام عــلـی (علیـه السـلام)
زکات زیبایی، عفت و پاکدامنی است.
غررالحـكم،ص 256
جایگاه ویژه شهدا
شهیدی که در زمان عدم وجود پیامبر و امامان و غیبت امام معصوم به شهادت رسیده باشد شهید اکبر بوده و جهاد او نیز جهاد اکبر است چون در زمان غیبت امام معصوم از روی آیات و روایات و با حکم فقیه پا در میدان جنگ میگذارد و به شهادت می رسد…
آیت الله انصاریان
خاطرات شهـــدا
حــــج ،حسین خرازی
آخــرین بار تو مـدینہ هم دیگر را دیدیم. رفتہ بودیم بقیع. نشستہ بود تڪیہ داده بود بہ دیـوار. گفتم « چے شده حاجے ؟ گرفتہ ای ؟ » گفت « دلم مونده پیش بچہ ها. » گفتم « بچہ های لشڪر ؟ » نشنید. گفت « ببین ! خــدا ڪنہ دیگہ برنگردم. زندگے خیلے برام سخت شده. خیلے از بچہ هایے ڪہ من فـرمانده شـون بودم رفتہ ن ؛ علی قوچانے رضا حبیب اللهی، مصطفے یادتہ؟ دیگہ طاقت نـدارم ببینم بچہ ها شهید مےشن، من بمـونم. » بغضش ترڪید. سـرش را گذاشت روے زانوهاش. هیچ وقت این طوری حـرف نمے زد.
یادگاران، جلد هفت، ص 44
شهیدی که به دستور صدام دو نیم شد
شهید “علی اکبر اقبالی دوگاهه” از خلبانان دوران دفاع مقدس سوار بر جنگنده به سمت عراق و شهر استراتژیک بغداد حرکت کرد.
بسیاری از مناطق نظامی ارتش عراق را به آتش کشید. خوشحال از اینکه سیلی محکمی به صدام زده است. مسیر هوایی موصل را برای ورود به ایران انتخاب کرد ولی در مسیر هوایی برگشت هواپیمایش هدف اصابت موشک دشمن قرار گرفت و سقوط کرد.
فرارشهید عبدالحسین برونسی
فرارشهید عبدالحسین برونسی
سربازیش را باید داخل خانه ی جناب سرهنگ می گذراند.
آن هم زمان شــــاه وقتی وارد خانه شد و چشمش به زن نیمه عریان سرهنگ افتاد بدون معطلے پا به فرار گذاشت.
و خودش را برای جریمه ای که انتظارش را می کشید، آماده می کرد.
جریمه اش تمیز کردن تمام دستشویی های پادگان بود.
18دستــشویی که در هر نوبت 4 نفر مامور نظافتشان بودند
هفت روز از این جریمه سنگین می گذشت که سرهنگ برای بازرسی آمدو گفت:
بچه داهاتی سر عقل اومدی؟
عبدالحسین گفت:
این 18 توالت که سهله، اگه سطڸ بدی دستم و
بگی همه این آشغالهارو خالی کن تو بشکه و ببر توی بیابون و تا آخر سربازی هم کارت همین باشه با کمال میل قبول می کنم؛ اما دیگه تو اون خونه پام رو نمی زارم!
کتاب خاک های نرم کوشک،ص16
11شهریور سالروز شهادت محمود کاوه
گذری بر زندگی شهید کاوه
ولادت
به سال 1340 هـ .ش در مشهد در خانوادهای مذهبی و دوستدار اهل بیت عصمت و طهارت(علیهمالسلام) متولد شد. پدرش که از کسبة متعهد به شمار میرود، در دوران ستمشاهی و اختناق، با علما و روحانیون مبارز، از جمله حضرت آیت الله خامنهای (مدظلهالعالی) و شهیدان هاشمینژاد و کامیاب ارتباط داشت؛ وی که برای تربیت فرزندش اهمیت زیادی قایل بود، محمود را همراه خود به مجالس و محافل مذهبی و نماز جماعت میبرد و از این راه، او را با مکتب اهل بیت و تعالیم انسانساز اسلام آشنا کرد.
دست قطع شده
به من گفته بود تا زنده هست جایی نقل نکنم.
حسین گفت:
وقتی دستم قطع شد، درد نگرفت؛
یک حال خوشی به من دست داد؛ حال پرواز…
صدایی از ملکوت به من گفت: حسین آقا می آیی یا می مانی؟
با خودم گفتم می خواهم هنوز بجنگم، خمینی تنهاست، من سرباز اویم، هنوز جنگ تمام نشده.
در همین حالات بودم که افتادم زمین درد به تمام تنم سرایت کرد و در بدنم پیچید.
راوی :مادر شهیدحسین خرازی
شهیدی که سنگ مزارش همیشه مرطوب به گلاب است....(شهید عطری)
شهید سید احمد پلارک
نام پدر: عباس
تولد: ۷ اردیبهشت ۱۳۴۴ تهران
شهادت: ۲۲ فروردین ۱۳۶۶ شلمچه
مزار : بهشت زهرا(س).قطعه۲۶،ردیف۳۲،شماره 22
به او میگویند :شهید عطری
خیلیها سر مزار شهید سید احمد پلارک نذر و نیاز میکنند و از خدای او حاجت و شفاعت میخواهند…
از سنگ قبرش همیشه عطر گلاب و گل های معطر ترشح میکند، و مزارش همییییشه نمناک است..طوری که
هربار مزار شهید را خشک کنی چند دقیقه بعد از طرف دیگر مزارش شروع به مرطوب شدن با گلاب میکند…
مادرش اینطور نقل کرده که پسرش در مدت عمرش سه کار را هرگز ترک نکرد:
چگونه شهید از دنیا برویم ؟!
چگونه شهید از دنیا برویم ؟!
پیامبر اعظم (ص) فرمودند:
مَن سَألَ اللّهَ الشَّهادَةَ بِصِدقٍ بَلَّغَهُ اللّهُ مَنازِلَ الشُّهَداءِ و إن ماتَ عَلى فِراشِهِ.
پيامبر(ص) فرمود:هركس صادقانه ازخداوند شهادت بخواهد،خداوند او را به مقام شهيدان مى رساند
هر چند در بستر بميرد .
ميزان الحكمه ، ح 9788