اما کدام عشق؟
تقدیم به مستان بی ادعای عشق
سخنم را در باره عشق آغاز می کنم ،مارا به جرم عشق مواخذه می کنند گویی نمی دانند که عشق گناه نیست اما کدام عشق،خداوندا!معبودا!عاشقا! مرا که آفریدی عشق به مادر را به من یاد دادی اما بزرگتر شدم دیدم دیگر عشق اولیه مرا ارضاء نمی کند پس عشق به پدر ومادررا به ودیعت نهادی مدتی گذشت دیگر عشق را آموخته بودم اما به چه چیز عشق ورزیدن را ،به دنیا عشق ورزیدم به مال ومنال دنیا عشق ورزیدم به درس خواندن عشق ورزیدم ام همه اینها بعد از مدت کمی جای خود را به عشق حقیقی و اصیل داد،یعنی عشق به تو فهمیدم که عشق به تو پایدار است ودیگر عشقها عشقهای دروغین است .فهمیدم لا ینفع مال ولا بنون فهمیدم وقتی شرایط عوض شودیفرالمومن اخیه وصاحبته وبنیه وامه وابیه .پس به عشق به تو دل بستم .
بعداز چندی که با تو معاشقه کردم به یکباره به خود آمدم و دیدم من کوچکتر از آنم که عاشق تو باشم وتو بزرگتر از آنی که معشوق من قرار بگیری فهمیدم در این مدت که فکر می کردم من عاشق تو بودم اشتباه می کردم این تو بودی که عاشق من بودی ومرا می کشاندی ،گاهی اوقات در دام شیطان افتاده ام ولی باز به راه راست آمده ام حال میفهمم این تو بودی که عاشق بنده ات بوده ای وهرگاه صید شیطان شده تو دام شیطان را پاره کرده ای وهرشب به انتظار او نشسته ای تا بلکه یک شب اورا ببینی حال می فهممکه تو عاشق صادق بنده ات هستی.بنده را چه عاشق تو شود .
آری تو عاشق من بودی وهرشب مرا بیدار می کردی و به انتظار یک صدا از جانب معشوقت می نشستی اما من بدبخت ناز می کردم ومی خوابیدم اما تو دست بر نمی داشتی وآنقدر به این کار ادامه می دادی تا بالاخره من گریز پای را به چنگ می آوردی ومن فکر می کردم با پای خود آمدم وچه خیال باطلی این کمند عشق تو بود که به گردن من افتاده بود.
مرا که به چنگ آوردی به صحنه جهادم آوردی تا بدور از هر گونه هیاهو با من نرد عشق ببازی ومن در کار تو حیران بودم واز کرم تو تعجب می کردم آخر تو بزرگ بودی ومن کوچک ،تو کریم بودی ومن لئیم توجمیل بودی ومن قبیح تو مولا بودی ومن بنده ومن شرمنده از این همه احسان تو بودم .
کمند عشقت را محکمتر کردی ومرا به خط مقدم عشق بردی ودر آنجا شراب عشقت را به من نوشاندی وچه نیکو شرابی بود ومن هنوز از لذت آن شراب مستم .
این بار تو بودی که ناز می کردی پیاله ام را به طرفت دراز کردم وتقاضای جرعه ای دیگر کردم اما پیاله ام را شکستی هر چه التماس کردم جامی دیگر بده تا از حجاب جسمانی بیاسایم ندادی وزیر لب به من خندیدی وپنهانی عشوه کردی اکنون من خمارم وپیاله به دست هنوز در انتظار جرعه ای دیگر از شراب عشقت به سر می برم .
ای عاشق من !ای اله من! پیاله ام را پر کن ومرا در خماری نگه مدار تو که یک عمر به انتظار نشسته بودی حالا که به من رسیدهای چرا کام دل بر نمی گیری ؟
تو که از بیع وشراع متاع عشق دم می زدی چرا هم اکنون مرا در انتظار گذاشته ای اگر بدانم که خریدار متاعم نیستی واگر بدانم که پیاله ام را پر نمی کنی پیاله را خود می شکنم ومتاعم را به آتش می کشم تا در آتش حسرت بسوزی وانگشت حیرت به دندان بگزی.
به آهی گنبد خضرا بسوزم جهان را جمله سرتاپا بسوزم
بسوزم یا که کارم را بسازی بفرمایی بسازی یا بسوزم
( دلنوشته شهید ناباغاتی)
باز هم مرا بپذیر
باز هم مرا بپذیر
به نام خداوند مهربان، باز هم مرا بپذیر ،بپذیر به حضور گرامیت که تو بخشاینده مهربانی .
الهی میدانم که به درونم آگاهی وبه آشکارم دانا .می دانم که باید گناه نکنم ،می دانم شیطان دشمن من است ،می دانم عمرم در گذر است واین نفسها هرگز باز نخواهد گشت .
خدای عزیزم ،خیلی چیز ها می دانم اما چه کنم که فراموش کارم ،این چه وجود آسمانی است که با رسوخ شیطانی به درونش تبدیل به مرداب ومنجلاب شده.
قلبم را میبینم ،زنگار گرفته که هر چه آن را بسابی انگار تار وپودش زنگ وغبار است دلم را میبینم که باید عاشق می شد اما عاصی شد.
الهی !فقط به خودت پناه می برم ،باید آزاد شوم ،روحم می تواند پرواز کند انگار که بالهایش شکسته شده ،گناه گناه بالهایش را شکسته .
کتاب توبه را خواندم ،نوشته بود توبه هر شخصی به خود و مرتبه وجودیش بستگی دارد.
فرد معمولی از کناه توبه می کند ،خاصان از مکروهات وخاص الخاص از غفلت ،چه می شد اگر من گنهکار هم زمانی از غفلتم توبه می کردم ونه از گناهم.
چه می شد من هم مانند خیلی از علما در قنوت نماز شبم دعای ابوحمزه ثمالی می خواندم ودر سجده هایم کمیل ومی توان به آنجا رسیدفقط باید گناه نکرد.
خدا لعنت کند شیطان نا بکار را. حس می کنم چون عاشق نیستم ورابطه دوستانه وعاشقانه با محبوب ندارم و بیهوده ام وزندگی ام عبث می گذرد اصلا وجود یک انسان بدون عشق معنا ندارد.
الهی آنقدر گناه وجودم را گرفته و چهره ام را کدر وسیاه نموده که خجالت می کشم دعا کنم.
دوست دارم دوستیمان را به خاطر بی وفایی من نشکن وخودت کمک کن که غیرتمند وبا وفا بمانم .
آید ان روز که پرواز کنم تا بردوست.
(دلنوشته طلبه شهید چراغی )
بسیج در امتداد حرکت عاشوراویادواره شهیده ناهید فاتحی کرجو
السلام علیک یا ابا عبدالله
مراسم هفته بسیج همزمان بامراسم سوگواری امام حسین (ع) وشهادت امام سجاد (ع) باعنوان <بسیج در امتداد حرکت عاشورا> وهمچنین یادواره شهیده بزرگوار شهیده ناهید فاتحی کرجووپخش بروشور زندگینامه شهیده بزرگوار
با حضور حجه الاسلام والمسلمین حاج آقا خاکسار
ومداح اهل بیت (ع) جناب آقای محرمی وبادعوت از عموم روز سه شنبه مورخ 7/9/91در مدرسه علمیه حضرت فاطمه (س) شهرستان سقزبرگزار گردید.
این برنامه با تلاوت چند آیه از کلام الله مجید ، ارائه شعر ومقاله آغازشد ودر ادامه حاج آقا خاکسار به ایراد سخنرانی در مورد هجرت وقیام امام حسین (ع) ورشادتهای بسیجیان دلباخته امام حسین (ع) و مسولیت خطیر طلاب بسیجی پرداخته وفرمودند:(عاشورا،نه یک شب برای کاروان حسین (ع)که آخرین درجات قرب رحمانی ،آخرین مرحله کمالات انسانی،نه یک قیام که قیام جنود رحمانی در مقابل جنود شیطانی ،نه یک شب که یک فرهنگ ومکتب حسینی (ع)است.امام قیام کرد جهت احیای اقامه نماز وامر به معروف ونهی از منکر ،امام حسین (ع)تمام فرزندان،یاران واهل بیت خویش را در مسلخ عشق به قربانگاه برد تا صفحه تاریخ را از وجود یزیدیان محو کند.)
وهمچنین مختصری به زندگی شهیده ناهید فاتحی کرجو معروف به سمیه کردستان اشاره کرده وبه طلاب بسیجی گفتند وظیفه خطیر شما امروز در سنگر علم ودانش کردستان همچون شهید ه فاتحی می باشد که دیروز با مبارزات سیاسی خویش از سنگر اسلام دفاع کردوبه درجه والای شهادت نائل گردید پس شما نیز با کسب علوم اسلامی از میهن اسلامی دفاع کنید وبا به روز کردن وبومی کردن علوم اسلامی دست بیگانگان را از کشور مان ،ایران اسلامی دور کنید.
بیاای دل از اینجا پر بگیریم
بیا ای دل از اینجا پر بگیریم
دل من یه بار دیگه شکفتن تجربه کن دیدن وشنیدن ونگفتن تجربه کن
دل من بهار اومد بیدار شو از خواب خزون خودت وبه کاروان سرخ لاله برسون
میشه از اینجا باز هم گوی سعادت ببری من تا سه راهی سرخ شهادت ببری
میشه از اینجا دوباره محرم مکه مکه بشی میشه از اینجا دوباره محرم فکه بشی
دل به دریا میزنم ،به دریای خون می زنم لابلای نیزارها به موج مجنون میزنم
اومدم اینجا بگردم خودم وپیدا کنم اومدم جونی گمشدم پیدا کنم
اومدم سر بزنم به خیمه اهل سحر اومدم به صاحب خیمه بگم منم ببر
نسیم پاک دو کوهه دلم صفا میده به خدا خاک دوکوهه بوی کربلا میده
به خدا فرشته ها به اینجاها سر میزدن دور سجاده مردان خدا سر میزدن
دو کوهه محرمه ،اونهمه سینه زن کوشن صبح امروز چی شده میوندارا کفن پوشن
به خدا دیدنی بود جشن حنا بندونشون سر ناگفته ای بود رولبای خندونشون
آقاجون بهار اومد فصل شهادت گل پیش پات پرپر شدن همیشه عادت گل
کی میاد جمعه ای که پشت سر رهبرمون پیش پات به خط بشن گردانای لشکرمون
(ای کاش روزگار فرج چشم باز کنم تاببینم دست رهبر در دست دلبر است)
سخن بزرگان
امام خمینی(ره)
«محرم، ماه نهضت بزرگ سید شهیدان و سرور اولیای خداست که با قیام خود در مقابل طاغوت، تعلیم سازندگی و کوبندگی به بشر داد و راه فنای ظالم و شکستن ستم کار را در فدایی دادن و فدایی شدن دانست».
«محرم است. این محرم را زنده نگه دارید! ما هر چه داریم، از این محرم است و از این مجالس. مجالس تبلیغ ما هم از محرم است؛ این قتل سیدالشهداء و شهادت اوست. اگر این مجالس وعظ و خطابه و عزاداری و اجتماعات سوگواری نبود، کشور ما پیروز نمی شد».
«هزار و چهارصد سال است که با این منبرها، با این روضه ها و با این مصیبت ها و با این سینه زنی ها اسلام را حفظ کرده اند».
مقام معظم رهبری
«امام حسین(ع)، از لحاظ عملی درس بزرگی به همه تاریخ اسلام داد و در حقیقت، اسلام را، هم در زمان خودش و هم در هر زمان دیگری بیمه کرد. هر جا فسادی از آن قبیل باشد، امام حسین(ع) در آنجا زنده است، با شیوه و عمل خود دارد می گوید که شما باید چکار کنید. تکلیف این است. لذا باید یاد امام حسین(ع) و یاد کربلا زنده باشد؛ چون یاد کربلا، این درس عملی را جلوی چشم می گذارد».
دلتنگی های شبانه
امشب از تو می نویسم .
می نویسم بر روی گلبرگهای گل شقایق ..
تمام لحظات آن سالها را بیاد می آورم
می نویسم از رفتنت.
رفتنی که همانند پرواز پرندگان عاشق بود ..
در زیر غرش گلوله های توپ و تانک رفتنت چه زیبا بود
جان دادنت چه غریبانه بود …
شمیم گلهای بهشتی را بیاد می آورم ..
همه جا پر شده بود از گلهای یاس …
انگار که بیدار شدی .
می نویسم از جدایی
از جان دادن تو و جانگداختن خویش ..
می نویسم ..
گر چه خورشید آن زمان دیگر طلوع نمی کند اما در کور سوی غروب زندگیم می نویسم .
برای ان سالهای عاشقی ..
آن سالهای مهربانی ..
بروی فلبم از آخرین لحظات رفتنت می نویسم
تو رفتی و سالهاست که اشکهای غمناک من به دریای پر تلاطم دنیا می ریزد ..
وقتی رفتی آسمان لبریز شد از گلهای شقایق
و زمین از رفتنت بارها و بارها زانوی غم به بغل گرفت ..
می نویسم از دل
از دل پر خون
می نویسم تا مبادا فراموش کنم بی سرو سامانی خویش را ..
می نوسم تا دل از یاد نبرد ان صداقتها را …
آن عهد و پیمان را
باید قلم را ببوسم که مونس تنهایی من است
مونس دردهای نهفته در قلب تاریک و حسرت کشیده من است
پس بیا بسیجی بمان
راسته حاج آقا روح الله ،عطاری سید علی را بلدی؟ آنجا همیشه بوی گل سرخ می دهد .بالای درب مغازه نوشته :
گل محمدی باش تا احتیاج به ادکلن انگلیسی پیدا نکنی ،تو که می خواهی بوی گل نرگس بدهی ،گل یاس را تا به حال بو کرده ای ؟
می خواهی در این گلستان بوی عطر محمدی بدهی ،بوی یاس بدهی،پس بیا بسیجی بمان .
شهادت سلوک انسانهای خبر داریست که از شدت خبر کاری جز شهادت ندارند و برایشان چاره ای نمی ماند جز شهادت .
اگر شهیدان شهادت ندهند ،به خوش خیالهای مودد،بی خبران خواب آلود وخویشان خمیازه خواب،چگونه باید ثابت کرد که غیرت حقیقتدارد،دین حقیقت دارد،خدا حقیقت دارد….
محرم
باز هم هر روز عاشورا و هر جا کربلا
ای حسین فاطمه این کینه هامان را ببین
قلب مجروح درون سینه هامان را ببین
یازده خورشید را کشتند و داغ تو فزون
تکه تکه زین ستم آیینه هامان را ببین
گرچه شد خورشید ما در پرده ی غیبت ولی
می رسد نورش ز ماه حضرت سید علی
باز هم هر روز عاشورا و هر جا کربلا
باز هم فتنه، اگرچه هست حجت ها جلی
ازجنس الماس
الماس اگر چه از همه جوهرها شفافتر است ،سخت تر نیز هست. ماندن در صف اصحاب عاشورایی امام عشق تنها با یقین مطلق ممکن است …
وای دل! تو را نیز از این سنت لا یتغیر خلقت گریزی نیست. نپندار که تنها عاشوراییان را بدان بلا آزموده اند و لا غیر…
صحرای بلا به وسعت همه تاریخ است و کار به یک «یا لیتنی کنت معکم» ختم نمی شود. اگر مرد میدان صداقتی ،نیک در خویش بنگر که تو را نیز با مرگ انسی این گونه هست یا خیر! اگر هست که هیچ ،تو نیز از قبله داران دایره طوافی ،واگر نه… دیگر به جای آنکه با زبان «زیارت عاشورا» بخوانی،در خیل اصحاب آخر الزمانی حسین (ع) با دل به زیارت عاشورا برو.
ختم صلوات
ختم شش میلیون صلوات تقدیم به شیر خوار امام حسین(ع)
سهم هریک از ما شش صلوات می باشدشما عاشقان حسینی نیزمی توانیدهمراه با ما ،دراین ختم صلوات شرکت نمایید.
انشاءالله حضرت علی اصغر (ع) شفیع روز قیامتمان باشند.
دل نوشته
خداوندا !
مگر نهاینکه من نیز چون تو تنهایم
پس مرا دریاب
و به سوی خویش بازگردان ،
دستان مهربانت را بگشا
که سخت نیازمند آرامش آغوشت هستم …
تصویر کدام عکس شهید بر دیوار اتاق حضرت آقاست؟
مسعود تقویم زیبایی را که در نوع خود در آن زمان بی نظیر بود، با خود آورده بود تا تقدیم آقا کند. سررسید جالب «یاد یاران» با تصاویر رنگی شهدا که در نوع خود اولین بود. آقا، سررسید را گذاشت جلویش و شروع کرد به تورق. برای هر کدام از شهدا که تصویرش را می دید، خاطره یا نکته ای می گفت.
از شهید «سیدمجتبی هاشمی» که فرمود: «آقا سید برای خودش در آبادان حال و هوایی داشت.» تا شهید «عباس بابایی» که آقا خواب زیبایی را که چند شب قبل از آن شهید دیده بود، تعریف کرد.
شهید «محمود کاوه» که آقا از آشنایی اش با خانواده آن عزیز در مشهد گفت و شهیدان دستواره که چند روز قبل از آن، به سر مزار آن سه برادر شهید رفته بود و …
هر کدام از تصاویر زیبا، احساس آقا را با خود همراه داشت. مثلا عکس شهید «علی اشمر» – قمرالاستشهادیین لبنان - برای آقا خاطره آخرین دیدار پدر آن شهید و برادر بزرگ تر او محمد را به همراه داشت، که حاج منیف گفته بود:«آقا، من حاضرم همین پسرم محمد را هم به راه اسلام و ولایت فدا کنم.» و آقا که بر پیشانی محمد بوسه زده بود؛ و چندی بعد، محمد اشمر در عملیات مقاومت جنوب لبنان، با گلوله صهیونیست ها که بر پیشانی اش نشست، به شهادت رسیده بود.
از بقیه بگذریم.
همه اینها را گفتم تا به این جا برسم.
آقا در بین صحبت هایش فرمود:
«تصویر شهیدی در اطاق من هست که بسیار زیباست و خیلی به آن علاقه دارم.»
وقتی پرسیدم متعلق به کدام شهید است؟ ایشان فرمود که نامش را نمی دانم. سپس به آقا میثم – فرزندش - گفت که برود و آن عکس را بیاورد.
دقایقی بعد که صحبت ها درباره عظمت شهدا گل انداخته بود، آقا گفت:
«حتما باید شما اون عکس رو ببینید.»
سپس رو به میثم کرد و مجددا گفت: «شما برو اون عکس شهید رو از اطاق من بیار.»
که آقا میثم رفت و سرانجام عکس را آورد.
کارت پستال کوچکی بود از شهیدی با بادگیر آبی، که بر زمین تفتیده شلمچه آرام گرفته بود.
آن عکس را قبلا دیده بودم. عکسی بود که «موسسه میثاق» منتشر و پخش کرده بود. زیر آن هم نام شهید را نزده بودند.
عکس را که آورد، آقا با احترام و ادب خاصی آن را به دست گرفت و رو به ما نشان داد. همان طور که آن را جلوی چشم ما گرفته بود، فرمود:
«شما به چهره این شهید نگاه کنید، چقدر معصوم و زیباست … الله اکبر … من این را در اطاق خودم گذاشته ام و به آن خیلی علاقه دارم.»
ناگهان یاد کلامی از دوست عزیزم «حسین بهزاد» افتادم.
چندی قبل از آن، حسین همان عکس را نشانم داد و نکته بسیار مهمی را تذکر داد. آن شهید جوان با سربند خود لوله اسلحه اش را بسته بود و …
به آقا گفتم:
«آقا، یک نکته مهمی در این عکس هست که مظلومیت او را بیشتر می رساند.»
آقا نگاه عمیقی به عکس انداخت و با تعجب پرسید که آن نکته چیست؟ که حرف حسین بهزاد را گفتم:
« این بسیجی، با سربند خود لوله اسلحه اش را بسته که گرد و خاک وارد لوله اسلحه نشود. یعنی این شهید هنوز به خط و صحنه درگیری نرسیده و با اسلحه اش هنوز تیر شلیک نکرده است.»
با این حرف، آقا عکس را جلوتر برد و در حالی که نگاهش را به آن عزیز دوخته بود، با حسرت و با حالتی زیبا فرمود:
« الله اکبر … عجب … سبحان الله … سبحان الله »
دست آخر، آقا مسعود زرنگی کرد و از آقا خواست تا اجازه دهد عکس آن شهید را به عنوان یادگار به او بدهد. آقا هم پذیرفت و روی دست راست شهید بر عکس، امضا کرد و به عنوان یادگار به مسعود داد.
تصویر شهید هادی ثناییمقدم
دیدن این مطلب باعث شد تا این خاطره آقا را درباره شهید را ذکر کنم.
مزار این شهید کجاست؟
چندی پیش در یکی از خبرگزاریها مطلبی پیرامون این شهید به همراه نامش منتشر شد که باعث گردید این تصویر این شهید از گمنامی در بیاید.
هادی ثناییمقدم یازدهم تیرماه 1351 در شهرستان لنگرود به دنیا آمد. این نوجوان بسیجی روز 23 دیماه سال 1365 در منطقه عملیاتی «شلمچه» به شهادت رسید اما پیکرش هیچگاه بازنگشت.
ظاهرا در گلزار شهدا، نمایشگاه عکسی از شهدای کشورمان برپا بوده است. مادر شهید ثناییمقدم به تصاویر شهدا نگاه میکند و به یک عکس خیره میشود و ناگهان فریاد میزند این هادی منه…. این هادی منه… .
غزه همان کربلاست
کودکان غزه را با همین شکوه و اقتدار در میان خک وخون تپیده اید .
مگر نه این است که اسلام را سر بریده اند ؟مگر نه این است که پسرانشان را می کشند و زنانشان به اسارت می برند که در آن عذابی عظیم است اگر بدانی ؟
مگر نه اینست که <تباه وبزه> در خشکی ودریا به خاطر کرده های <ما ومردم> آشکار گشته است که فرزندان <قرده والخنازیر > برادران وخواهرانمان را در غزه و کرانه ی باختری وقدس شرقی وچه وچه وچه گردن می زنند ودر خونشان غسل می کنند
وما همچنان تماشاگریم.
مناظره عقل وعشق
عقل می گوید بمان عشق می گوید برو …واین هردو ،عقل وعشق را ،خداوند آفریده است تا وجود انسان در حیرت میان عقل وعشق معنا شود .آنان که رو به سوی قبله خویش نماز می گذارند معنای حرمت حرم امن را چه می دانند؟
کعبه قبله احرار است ،امام برای اعمال حج احرام بسته اند ولکن اینان احرام بسته اند تا شمشیرهای آخته خویش را از چشم ها پنهان دارند….شکستن حرمت حرم خدا برای آنان که کعبه را نمی شناسند چندان عظیم نمی نماید و اگر با آنان بگویی که امام حسین (ع)برای پرهیز از این فاجعه مکه را ترک گفته است در شگفت خواهند آمد…اما آن که می داند حرم خدا نقطه پیوند زمین و آسمان است در می یابد که شکستن حرمت حرم آن همه عظیم است که چیزی را با آن قیاس نمی توان کرد.
صبح شد بانگ الرحیل بر خاست و قافله عشق عازم سفر تاریخ شد…
خدایا ،چگونه ممکن است که تو این باب رحمت خاص را تنها گشوده باشی که در شب هشتم ذی الحجه سال شصتم هجری مخاطب امام بوده اند ،و دیگران را از این دعوت محروم خواسته باشی ؟
پس چه جای تردید ؟
راهی که آن قافله عشق پای در آن نهاد راه تاریخ است و آن بانگ الرحیل هر صبح در همه جا بر می خیزد واگر نه این راحلان قافله عشق ،بعد از هزار وسیصد و چهل و چند سال به کدام دعوت است که لبیک گفته اند.
الرحیل ! الرحیل !
اکنون بنگر حیرت میان عقل وعشق را !
اکنون بنگر حیرت عقل را وجرأت عشق را!بگذار عاقلان ما را به ماندن بخوانند … راحلان طریق عشق می دانند که ماندن نیز در رفتن است .جاودانه ماندن در جوار رفیق اعلی واین اوست که ما را کشکشانه به خویش می خواند.
اگر او را ببینم.....
اگر او را ببینم به او می گویم:
دریا به دریا کوه به کوه ،صبح به صبح در انتظار تو پیمودم
اگر اورا ببینم به او می گو یم :
چه بگویم باید از غم نگفته ها گفت ……..
مولای من اکنون این دلهای مشتاق در انتظار عدل تواند.
در انتظار جوانه زدن کلمه حق ،ای ستاره عدل بیا وچشم دلمان را به قدومت روشن کن .
اگراورا ببینم به او می گویم :
جمعه ها صدها نگا ه بر آسمان خیره می شوند .جمعه ها هزاران دل منتظر ،از شوق به سرآمدن انتظار ،در قفس تنگ سینه برایت می تپد .
ای صاحب جمعه ها بیا ودلتنگی غروب جمعه ها را بر طرف ساز .
اگر او را ببینم به او می گویم :
به تو می اندیشم ،من در این تنهایی ،به تو می اندیشم که بدون حضور تو یک یک گلها خشکیده اند ،که کاج بلند صبحگاهان به صدای خوش باد هیچ لبیک نگفت وقناری در باغ ،بوته گل سرخ ومرد در گوشه سرد وتاریک قهر کرد با همه اهل زمین
به تو می اندیشم
کاش می شد که سرانجام تورا می دیدم وتو با عطر گل یاس به ما می گفتی :
که محبت زیباست ،که درخت گل سرخ هر کجا می تواند باشد
کاش می شد که سرانجام تو را می دیدم
اگر اورا ببینم به او می گویم
جسارت دیدن گفتن وپرواز فقط همین .
اعلان عزا
روز چهارشنبه مورخ 91/08/24 طلاب مدرسه حضرت فاطمه (س) در فضایی معنوی با نصب کتیبه و پرچمهای عزاداری به استقبال ایام سوگواری ابا عبدالله الحسین (ع) رفته و حوزه علمیه را سیاه پوش کردند.
زمزمه قرآنی و قرائت نماز
روز دوشنبه مورخ 91/08/22 برگزاری طرح زمزمه ی قرآنی و قرائت نماز و کیفیت و چگونگی آن در ضمن تشکیل کلاس عمومی توسط استاد ارزیاب و بیان فضیلتهای قرائت قرآن و آثار معنوی قرائت صحیح و حضور قلب هنگام اقامه نماز ،همچنین پخش بروشور و نصب پوستر های قرآنی به اطلاع تمامی طلاب مدرسه ی حضرت فاطمه (س) رسید.
زمزمه قرآنی وقرائت نماز
روز یکشنبه مورخ 91/08/21 جلسه ی شورای مدرسه جهت توجیه اسا تید ارزیاب و هماهنگی برگزاری طرح زمزمه ی قرآنی و قرائت نماز تشکیل وبرگزار شد.