حکیم و دختر لجباز
در زمان های قدیم یک دختر از روی اسب میافتد و استخوان لگن باسنش از جایش در میرود. پدر دختر هر حکیمی را به نزد دخترش میبرد، دختر اجازه نمیدهد کسی دست به باسنش بزند. هر چه به دختر میگویند حکیم ها بخاطر شغل و طبابتی که میکنند محرم بیمارانشان هستند، اما دختر زیر بار نمی رود و نمیگذارد کسی دست به باسنش بزند. به ناچار دختر هر روز ضعیف تر و ناتوانتر میشود تا اینکه یک حکیم باهوش و حاذق میگوید: «به یک شرط من حاضرم بدون دست زدن به باسن دخترتان او را مداوا کنم.»
پدر دختر با خوشحالی زیاد قبول میکند و به حکیم میگوید: «شرط شما چیست؟»
حکیم میگوید: «برای این کار من احتیاج به یک گاو چاق و فربه دارم. شرط من این هست که بعد از جا انداختن باسن دخترت، گاو متعلق به خودم شود؟»
پدر دختر با جان و دل قبول میکند و با کمک دوستان و آشنایانش چاقترین گاو آن منطقه را به قیمت گرانی میخرد و گاو را به خانه حکیم میبرد. حکیم به پدر دختر میگوید: «دو روز دیگر دخترتان را برای مداوا به خانه ام بیاورید.»
پدر دختر با خوشحالی برای رسیدن به روز موعود دقیقه شماری میکند. از آنطرف حکیم به شاگردانش دستور میدهد که تا دو روز هیچ آب و علفی را به گاو ندهند. شاگردان همه تعجب میکنند و میگویند گاو به این چاقی ظرف دو روز از تشنگی و گرسنگی خواهد مرد. حکیم تاکید میکند نباید حتی یک قطره آب به گاو داده شود.
دو روز میگذرد گاو از شدت تشنگی و گرسنگی بسیار لاغر و نحیف میشود. خلاصه پدر دختر با تخت روان دخترش را به نزد حکیم میآورد. حکیم به پدر دختر دستور میدهد دخترش را بر روی گاو سوار کند. همه متعجب میشوند، چاره ای نمیبینند باید حرف حکیم را اطاعت کنند. بنابراین دختر را بر روی گاو سوار میکنند. حکیم سپس دستور میدهد که پاهای دختر را از زیر شکم گاو با طناب به هم گره بزنند؟ همه دستورات مو به مو اجرا میشود، حال حکیم به شاگردانش دستور میدهد برای گاو کاه و علف بیاورند.
گاو با حرص و ولع شروع میکند به خوردن علف ها، لحظه به لحظه شکم گاو بزرگ و بزرگ تر میشود، حکیم به شاگردانش دستور میدهد که برای گاو آب بیاورند؟ شاگردان برای گاو آب. میریزند، گاو هر لحظه متورم و متورم میشود و پاهای دختر هر لحطه تنگ و کشیده تر میشود دختر از درد جیغ میکشد. حکیم کمی نمک به آب اضاف میکند گاو با عطش بسیار آب مینوشد. حالا شکم گاو به حالت اول برگشته که ناگهان صدای ترق جا افتادن باسن دختر شنیده میشود.
جمعیت فریاد شادی سر میدهند. دختر از درد غش میکند و بیهوش میشود. 98دقیقه بعد دختر خانم مثل روز اول سوار بر اسب به تاخت مشغول اسب سواری میشود و گاو بزرگ متعلق به حکیم میشود. آن حکیم ابوعلی سینا بوده است.
شاه مردان
ابنابی الحدید از دانشمندان معروف و مشهور اهل سنت، در قرن هفتم و شارح برجسته نهجالبلاغه در ضمن بر شمردن فضایل علی(ع)میگوید:
“چه بگویم دربارۀ مردی که دشمنانش به فضایل و مناقب وی اعتراف می کنند و هرگز برای آنان مقدور نشد، که مناقبش را انکار نموده و فضایلش را بپوشانند!"
آن گاه می افزاید: “… بنی امیّه، زمامداری اسلام را در شرق و غرب روی زمین به دست آوردند و با هر نوع حیله گری در خاموش ساختن نور او کوشیدند و هرگونه لعن و افترا را بر علی(ع) بالای منابر ترویج نمودند، هر کس که او را مدح و توصیف می کرد، مورد تهدید قرار می گرفت. هر روایتی که فضیلت علی(ع) را بازگو می کرد، ممنوع ساختند. حتی از نامگذاری به نام علی جلوگیری کردند. همه این اقدامات و تلاشها جز ظهور عظمت و جلالت شخصیت علی(ع) نتیجه ای در پی نداشت… در حقیقت این همه نابکاریهای بنی امیه مانند پوشانیدن آفتاب با کف دست بود… . حال من چه بگویم دربارۀ مردی که همۀ فضیلت ها به او منتهی می شود و هر مکتب و هر گروهی خود را به او منسوب می نماید. آری اوست رئیس همۀ فضیلت ها… .
شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 1
گریه ستارخان
ستارخان در خاطراتش می گوید:
من هیچوقت گریه نکردم،
چون اگر گریه می کردم آذربایجان شکست می خورد و اگر آذربایجان شکست می خورد ایران شکست می خورد…!
اما در زمان مشروطه یک بار گریستم؛ و آن زمانی بود که 9 ماه در محاصره بودیم بدون آب و بدون غذا؛ از قرارگاه آمدم بیرون، مادری را دیدم با کودکی در بغل، کودک از فرط گرسنگی به سمت بوته علفی رفت و بدلیل ضعف شدید بوته را با خاک ریشه می خورد، با خودم گفتم الان مادر کودک مرا فحش می دهد و می گوید لعنت به ستارخان.!!
اما مادر، فرزند را در آغوش گرفت و گفت:
“اشکالی ندارد فرزندم، خاک می خوریم، اما خاک نمی دهیم.”
آنجا بود که اشک از چشمانم سرازیر شد …
اولین شهید ایرانی در جنگ بوسنی و هرزگوین
شهید رسول حیدری
تاریخ تولد: 1339/1/1
تاریخ شهادت: 1372/3/19
محل شهادت: ورودی شهر کاکانی بوسنی و هرزگوین
مزار شهید: گلزار شهدای ملایر
رهبر معظم انقلاب خطاب به خانواده شهید رسول حیدری فرمودند:
ما دلمان برای از دست دادن این عزیز و سایر عزیزان می سوزد، لکن سعادتی از این بالاتر نیست و نمی شود که جوانی برود داخل میدان و شهید شود.
من بارها گفته ام میدان بوسنی، جنگ اسلام وکفر تنها نیست، بلکه از این بالاتر است، دروازه ورود به غرب و اروپا است، آنجا مسأله اش بالاتر از جنگ عراق و ایران است.
کسی که برود آنجا و محیط امن خانواده را رها کند مقامش خیلی بالاتر است.خداوند به او اجر دهد، خداوند به شما هم اجر بدهد. البته دلهای شما ملتهب است. خداوند این داغ را کم کند و اجر به شما عطا کند…
چگونگی شهادت
شهید رسول پس ازسال ها مجاهدت و تلاش در راه حق،در روز عید غدیر سال 1372 (19 خرداد 72) درکشور بوسنی هرزگوین و در بوسنیای مرکزی واقع در شهر ویسوکو متوجه شدند که منطقه ای از جاده وسیوکو توسط نیروهای کروات (HVO) آلوده شده و این مسیر، مسیر عبور ایرانیان بود. ایشان دستور دادند که تا اطلاع ثانوی کسی از این مسیر عبور نکند و خود به همراه یکی از رزمندگان بوسنی به آن منطقه رفتند تا آن جا را موردبررسی قرار دهند و به کمین نیروهای کروات که در آن زمان با نیروهای مسلمان در حال جنگ بودند رفتند و پس از مقاوت شجاعانه به فیض عظیم شهادت نایل آمدند و به بزرگ ترین آرزوی خود رسیدند.
۵ اسفند روز بزرگداشت "خواجه نصيرالدين طوسي"
۵ اسفند روز بزرگداشت دانشمند شهير امامي “خواجه نصيرالدين طوسي”
ابوجعفر محمدبن محمد معروف به خواجه نصيرالدين طوسي و ملقب به استاد البشر و محقق طوسي در سال 597 ق در طوس به دنيا آمد. وي در ابتدا علوم عقلي و نقلي و حكمت مشاء را آموخت و در سالهاي بعد رياضيات، فقه، فلسفه، نجوم و ادبيات را خواند به طوري كه در علوم روز به تبحر و استادي تمام رسيد. وي چند سال پس از واقعه حمله سپاهيان چنگيزخان مغول، به قلعه اسماعيليه پناه برد و در آنجا نيز از تاليف و نگارش باز نايستاد. با غلبه سپاه مغول بر اسماعيليان، خواجه نصيرالدين به خدمت هلاكوخان مغول پيوست و با استفاده از نفوذ خود، از كشتار مردم و دانشمندان و تخريب آثار فرهنگي و علمي و غارت شهرها و روستاها جلوگيري نمود. پس از فتح بغداد و سقوط عباسيان، خواجه نصير ماموريت يافت تا رصدخانه مراغه را ترتيب دهد. او جماعتي از رياضيدانان بزرگ گردآورد و كار احداث رصدخانه را در سال 657 ق آغاز كرد. خواجه، با اين كار، عالمان بزرگ زمان را كه پراكنده بودند در يك مكان، جمع كرد و همچنين كتابخانهاي عظيم در محل رصدخانه مراغه احداث نمود. اين عالم سترگ براي تهيه كتابهاي مورد نظر، كتبي از بغداد، شام و شمال آفريقا و اطراف و اكناف ايران فراهم نمود و كتابخانهاي با بيش از چهارصد هزار جلد كتاب، ايجاد كرد. عمر خواجه از اين پس در خدمات علمي گذشت. خواجه نصيرالدين، يكي از بزرگترين بنيانگذاران كلام شيعه و پيشاهنگ بزرگ فلسفه مشّاء بود و ضمن تاييد حكمت ابنسينا، به شرح مشكلات اشارات پرداخت. وي همچنين آثار متعددي را در علوم مختلف به نگارش درآورد كه اخلاق ناصري، تجريد العقايد، ذيج ايلخاني، اوصاف الاشراف، اساسُ الاقتباس و تذكره نصيريه و بيش از شصت اثر ديگر در اصول دين، اخلاق، منطق، هندسه، هيئت، نجوم و عروض و شعر از آن جملهاند. خواجه نصيرالدين سرانجام در سال 672 در 75 سالگي، شانزده سال پس از تاسيس رصدخانه درگذشت و در كاظمين به خاك سپرده شد.
علی اکبر حضرت زهرا(س)
بین بچه ها اختلاف افتاده بود. فشار دشمن هم روز به روز بیشتر می شد. من روحانی اردوگاه بودم . هر چه تلاش کردم اختلاف ها را کم کنم نتوانستم . بعثی ها آزاد باش چهار آسایشگاه را کردند یک ساعت . جیره آب وغذایمان را هم کم کردند. بعضی ها مریض شدند.
یک شب دلم شکست . دست به دامن حضرت زهرا(س) شدم و ازش کمک خواستم . خواب دیدم در بیابانی سرگردانم. خسته و ناامید بودم. گریه ام گرفت. بانویی نورانی آمد، پرسید«چرا گریه می کنی» گفتم «گرفتار و خسته ام». گفت «نگران نباش ، فردا علی اکبرم را به کمکت می فرستم». از خواب پریدم . نیمه شب بود. بعضی ها از صدای گریه ام بیدار شده بودند. پرسیدند«چی شده؟»
چیزی نگفتم و خوابیدم . فردا ، نزدیکی های ظهر شنیدم چند اسیر را به اردوگاه آورده اند. می گفتند یکی شان آقای ابوترابی است . آن موقع حاج آقا را نمی شناختم . وقتی دیدمش ، با اشتیاق دستم را در دست هاش گرفت و از وضع اردوگاه پرسید. همه چیز را برایش تعریف کردم . خلاصه کلی با هم حرف زدیم . در آخر پرسیدم «می شه نام کوچک شما رو بدونم؟»
گفت «علی اکبر».
یاد خوابم افتادم. حال عجیبی بِهِم دست داد. با خودم می گفتم آیا حاج آقا تعبیر خواب من است .
خیلی نگذشت که اوضاع را درست کرد.
خاطره ای از: حسین مروتی
طلاقی که سلطان محمد خدابنده را شیعه کرد
جَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ/ با بهترين شيوه با آنان مجادله کن نحل/125
روزی سلطان محمد خدابنده بر همسر خود خشمگین شد و در یک جمله او را سه طلاقه کرد، ولیکن خیلی زود پشیمان شد؛
لذا علماء اهل سنت را گردآورد و نظر آنها را جهت این مشکل پرسید.
آنها گفتند: چاره نیست جز اینکه فرد دیگری با او ازدواج کند و او را طلاق دهد تا پس از آن، شما بتوانید باز او را به زوجیت خود درآورید.
سلطان گفت: این کار بر من بسیار گران است، آیا در این مسأله هیچ قول دیگری ندارید؟ گفتند: نه
آنگاه یکی از وزرای سلطان گفت: در شهر حلّه عالمی است که چنین طلاقی را باطل میداند، خوب است سلطان آن عالم را احضار کند و شاید مشکل را حل کند.
عالمان سنّی گفتند: علامه حلی، مذهب باطلی دارد و رافضیان افرادی بیخرد و کم عقل هستند و اصلاً در شأن سلطان نیست که چنین مرد سبک سر و بی عقلی را به حضور بپذیرد.
سلطان گفت: احضار او بی فائده نیست.
چون علامه حاضر شد، قبل از حضور او، علماء مذاهب چهارگانه اهل سنّت در نزد سلطان حاضر بودند.
هنگامی که علامه(ره) وارد مجلس شد، بدون هیچ ترس و واهمهای نعلین خود را به دست گرفت و داخل در جمع شد و با صدای بلند گفت: السلام علیکم و آنگاه یک راست به سمت سلطان رفته و درکنار سلطان نشست. علماء سنی حاضر در مجلس گفتند: آیا ما به شما نگفتیم که شیعیان افرادی سبک سر و بی خرد هستند؟
سلطان گفت: درباره اعمال او از خودش سؤال کنید. آنها به علامه گفتند: چرا سلطان را سجده نکردی و آداب و تشریفات را انجام ندادی؟
برخوردامیرالمؤمنین (علیه السلام)بافرد هتاک
امیرالمؤمنین (علیه السلام) با فردی که در جمع به ایشان هتاکی کرد چه برخوردی کردند؟
امیرالمؤمنین(علیه السلام) بر منبر بود. به مردم فرمود: قبل از اینکه مرا در میان خود درنیابید هرچه سؤال دارید از من بپرسید و هرچه بپرسید من جواب میدهم.
یک وقت دیدند شخصی که قیافهاش نشان میداد از عربهای یهودی است، از گوشه مجلس بلند شد، شروع کرد با خشونت صحبت کردن: ای آدم پر مدّعا که چیزی را که نمیدانی ادعا میکنی! این حرفها چیست که از همه جا از من بپرسید؟! آیا واقعاً تو میتوانی هرچه از تو بپرسند جواب بدهی؟! شروع کرد به هتّاکی کردن نسبت به حضرت علی (علیه السلام)با اینکه خلیفه است.
مثل اینکه او میدانست که حضرت علی (علیه السلام) چه روشی دارد و کسی نیست که اگر کسی به او فحش هم بدهد فوراً بگوید گردنش را بزنید. چون جسارت کرد، اصحاب یک مرتبه از جا حرکت کردند و میخواستند به او حمله کنند. فوراً حضرت علی (علیه السلام) جلوشان را گرفت.
فرمود: با فشار، حجج الهی را نمیشود اقامه کرد. حرفی زده و به من گفته؛ سؤالی دارد بگذارید بیاید پیش من سؤالش را بکند. اگر جواب دادم خودش از عملش پشیمان میشود.
شدیداً جلوی آنها را گرفت. «گم شو»، «کتکش بزنید»، «پدرت را درمیآوریم»، «این فضولیها یعنی چه» حجج الهی اقامه نمیشود. اگر میخواهید حجت الهی را اقامه کنید راهش این نیست، راهش «نرمش» و «ملایمت» است، چون سروکار با دل است، سروکار با فکر است، سروکار با روح است.
استاد شهید مطهری، سیری در سیرۀ نبوی، ص۱۹۶
انس باقرآن
ارنست رنان فرانسوی:
نویسنده، مورخ و متفکر بزرگ فرانسوی که علاوه بر بسیاری از فعالیت های علمی و تاریخی، تألیفاتی در خصوص زبان های سامی دارد. میگوید:
در کتابخانه شخصی من هزاران جلد کتاب سیاسی، اجتماعی، ادبی و غیره وجود دارد، که همه آنها را بیشتر از یک بار مطالعه نکرده ام و چه بسا کتابهایی که فقط زینت کتابخانه من می باشند، ولی یک جلد کتاب است که ،همیشه مونس من است و هر وقت خسته میشوم و میخواهم درهایی از معانی و کمال بر روی من باز شود، آن را مطالعه می کنم و از مطالعه زیاد آن خسته و ملول نمی شوم.
این کتاب، قرآن کتاب آسمانی مسلمین است.
لباسی برای امیرالمومنین(ع)
امام على(ع) در بازار ، به دکانی که لباس می فروخت رسیدند و به فروشنده گفتند:
“دو جامه مى خواهم به قیمت پنج درهم.”
فروشنده به ناگاه از جاى بر خواست و گفت:
“فرمانبردارم يا امير المؤمنين!”
امیرالمومنین وقتی فهمید فروشنده او را شناخته است، از او چيزى نخريد و به جاى ديگر رفت.
امام علی به فروشنده ای دیگر رسيد و گفت:
“دو جامه می خواهم به پنج درهم.”
فروشنده گفت:
“دو جامه دارم ، آنكه بهتر از ديگرى است، به قیمت سه درهم می دهم و آن ديگری را به دو درهم.”
امام على(ع) لباس ها را خریدند و به غلام خود (قنبر) گفتند :
“لباسی که به سه درهم می ارزد برای تو باشد.”
قنبر گفت:
“شما به منبر می روید و برای مردم سخن می گویید و لباسی که گران تر است ، براى شما مناسبتر است”
امام على(ع) گفتند:
“نه ! تو جوانى و شور جوانى داری. من از پروردگارم شرم دارم كه خودم را بر تو برترى دهم . زیرا از حضرت محمد صلی الله علیه و اله و سلم شنيده ام:
“برای زيردستان خود ، همان لباسی را تهیه کنید كه خود می پوشيد و همان خوراکی را به آنها بدهید كه خود می خوريد.”
الغارات صفحه 46
امام خمینی و شستن لباس زن مستمند
مرحوم آقای اسلامی تربتی که همسایه امام خمینی در قم بود، نقل می کرد:
روزی با امام در حال رفتن به درس مرحوم آقای شاه آبادی بودیم، فصل زمستان بسیار سردی بود از کنار مدرسه حجتیه عبور می کردیم، دیدیم خانمی کنار رودخانه نشسته و دارد پارچه ها و کهنه هایی را می شوید. نمی دانم مال خودش بود یا کلفت بود. می دیدیم که یخ های رودخانه را می شکست و کهنه می شست، بعد دستش را از آب بیرون می آورد و مقداری با دمای بدنش گرم می کرد و دوباره لباس می شست.
امام قدری به او نگاه کرد بعد به من فرمود: «شما بروید بعد من می آیم».
عرض کردم چه کاری دارید؟ اگر امری هست بفرمایید.
گفتند: «نه، شما بروید» و خودشان ایستادند و به کمک آن خانم لباسهارا شستند و کنار گذاشتند و چیزی هم یادداشت کردند که بعد معلوم شد آدرس آن خانم مستمند را از او گرفته بودند.
هرچه از ایشان پرسیدم قضیه چه بود فرمودند: «چیزی نبود».
بعد معلوم شد به آن خانم گفته اند: «شما بیایید منزل، من دستور می دهم آب گرم کنند و دیگر شما اینجا نیایید. با آب گرم لباس بشویید و خود من هم کمک تان می کنم»
منبع: کتاب “برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)"، گردآورنده غلامعلی رجایی، ج۱، ص ۲۱۲
نه جمادیالاول شهادت "شمس الدين محمد بن حامد مَكّي عاملي" معروف به "شهيد اول"(786 ق)
ابوعبداللَّه شمس الدين محمد بن حامد بن احمد مَكّي عاملي، معروف به “شهيد اول"، در سال 734 ق در يكي از روستاهاي جبل عامل در لبنان به دنيا آمد.
اجداد شمس الدين تا چندين پشت از علما و فقها بوده و فرزندان اين خاندان از دانشمندان و اهل كمال و معرفت ميباشند. شمس الدين در محضر عالمان بزرگواري همچون فخرالمحققين، سيدعميد الدين و سيد ضياءالدين به مدارج بالاي علمي دست يافت و از آن پس به تدريس و تأليف مشغول شد. شهيد اول از افراد زيادي اجازهي روايت گرفته و خود نيز شاگردان متعددي را پرورش داده است.
داستان قنبر ، غلام حضرت امیرالمومنین(ع)
جوان کافری عاشق دختر عمویش شد. عمویش پادشاه حبشه بود .
جوان نزد عمو رفت و گفت:
عمو جان من عاشق دخترت هستم. آمده ام برای خواستگاری…
پادشاه گفت: حرفی نیست ولی مهر دختر من سنگین است. گفت: هرچه باشد من می پذیرم.
شاه گفت: در شهر مدینه دشمنی دارم که باید سر او را برایم بیاوری، آن وقت دختر از آن تو.
جوان گفت: عمو جان این دشمن تو نامش چیست؟
گفت: بیشتر او را به نام علی بن ابیطالب می شناسند. جوان فوراً اسب را زین کرده با شمشیر و نیزه و تیر و کمان و سنان راهی شهر مدینه شد.
به بالای تپه شهر که رسید دید در نخلستان جوانی عربی درحال باغبانی و بیل زدن است. نزدیک جوان رفت گفت: ای مرد عرب تو علی را میشناسی؟
دروغ هرگز!
کیومرث صابری معروف به گل آقا در خاطرات خود از رئیس جمهور شهید ایران محمدعلی رجایی چنین میگوید:
در زیر عکس معروفی که یک پیرمرد چانه ایشان را گرفته است، ما از قول آن پیرمرد نوشته بودیم “من از تو حمایت می کنم ولی از تو می خواهم که بروی و اسلام را پیاده کنی".
این تنها پوستر انتخاب ریاست جمهوری او بود. طرح و متن این پوستر از من بود. من دیدم اگر این متن را از زبان آن پیرمرد بیاورم خیلی گیرایی دارد، ولی ایشان با متن مخالفت کرد و گفت: این دروغ است. چون این پیرمرد در این دیدار چیز دیگری به من گفت و مطلبش این نبود.
هرچه ما با اصرار زیاد به او گفتیم این یک کارتبلیغی است. ایشان گفت: نه! چاپ این عکس به تنهایی و بدون متن کافی است.
سيره شهيد رجايى، ص۳۹۲.
نگاهی به آثار مکتوب مولای متقیان...
امام علی در مدت پر حادثه عمر خویش، آثاری خلق کرد و آن ها را به جامعه اسلامی عرضه داشت که با کاوش منابع گوناگون
می توان این آثار را از آن او دانست:
۱-کتاب جامعه که بنا بر روایت ابوبصیر،امام علی در آن احکام اسلامی را از زبان پیامبر نوشته و حاوی مسائل حلال و حرام در موضوعات گوناگون و چه بسا جزمی بوده است که از این اثر به عنوان کتاب علی نیز یاد شده است.
۲- صحیفه امام علی که در آن احکامی متفاوت و اختصاصی تر از آنچه در جامعه گفته شد،از پیامبر شنیده و نگارش کرده است.
۳-صحیفة الدولة کتاب دیگری است که امام علی از زبان پیامبر و با املای آن حضرت، درباره حوادث پس از رحلت و رویدادهای بعدی نگاشته است.
۴-مصحف امام علی چنان که گذشت امام علی در آن قرآن مجید را بر اساس شأن نزول آیات جمع آوری کرده بود و به اعتراف علمای اهل سنّت،از ارزش فراوانی برخوردار بوده است.
۵-کتاب جفر و دیوان شعر از آثار دیگری است که به مولا منسوب می باشد.
۶-بخش دیگری از آثار امیرالمومنین مربوط به ادعیه است که آن را برای ارتباط با خدا و مناجات با پروردگار نوشته و یا آن ها را عملاً پس از ادای فرایض بر زبان آورده است.
مهم ترین آن ها عبارتند از:
دعای کمیل،دعای توسّل،دعای ابوحمزه ثمالی،صباح،جوشن و …
از میان آثار به جای مانده از امام علی مشهورتر از همه مجموعه ای است که تحت عنوان نهج البلاغه گردآوری شده و در قرن چهارم،توسط یکی از علما به نام سیّد رضی تنظیم گردیده و از آن پس این اثر نفیس و گنجینه بی پایان مورد بهره برداری فراوان علمی ادبی دانشمندان قرار گرفته و تعدادی از عالمان شهیر شیعه و سنّی به تحقیق آن پرداخته و بر آن شرح و تفسیر نوشته اند.
از جمله آن ها می توان به شرح محمّد عبده، ابن ابی حدید،قطب راوندی،
محمدتقی جعفری،محمد دشتی و تحقیق ارزشمند استاد مطهّری اشاره کرد.
احادیث فراوان نبوی از حضرت امیر نقل شده که با توجه به پیوند بسیار نزدیک امام علی با پیامبر،بنا بر اقرار عالمان اهل سنّت،تعداد این احادیث دست کم دوازده هزار حدیث است.
منابع:
مکاتیب الرسول/ج ۲/صفحات ۸۸ و ۷۲
بحارالانوار/ج ۲۸/ص ۷۳
مفاتیح الجنان/عباس قمی
سیری در نهج البلاغه
علی السنة المحمدیه/ص ۲۰۴
وقتی امام(ره) برای آزادی نواب عمامه اش را زمین می زند..
حاج آقا روح الله خیلی تلاش کرد مانع اعدام نواب صفوی و یارانش شود اما نتوانست آقای بروجردی را قانع کند. شنیده شده در این ماجرا خیلی به آقای بروجردی اصرار کرد و حتی عمامه اش را هم زمین زده بود و گفته بود: «آقا از این سید حمایت کنید میخواهند اعدامش کنند.» شنیده شده که به سه نفر از شخصیت های مشهور هم نامه نوشت، تاثیری نداشت. ناراحت و عصبانی به خانه برگشت عبایش را به گوشه ای پرتاب کرد. همسرش پرسید نتوانستید کاری بکنید. گفت: نخیر! ایشان میگوید من کاری به این کارها ندارم.
نواب صفوی و یارانش را اعدام کردند. تعدادی ایراد میگرفتند که باید حرمت لباس حفظ میشد و با لباس روحانیت اعدام نمیشد. اما حاج آقا میگفت باید روحانی با لباس روحانیت شهید شود تا مردم بفهمند و آگاه شوند که این ها در صحنه هستند. فرزندش آقا مصطفی خمینی در یادداشت هایش نوشته است: «فدائیان اسلام در سکوت مرگبار علما تیرباران شدند.» و فرزند دیگرش احمدآقا خمینی میگوید پدرش از اعدام نواب و یارانش و سکوت علما خیلی ضربه روحی خورد.
دایرهالمعارف مصوّر تاریخ زندگی امام خمینی، جعفر شیرعلینیا، نشر سایان، صفحه ۶۱
سالگرد رحلت استاد اخلاق تهران
سالگرد وفات حضرت آیت الله مجتهدی تهرانی است.(۸۶/۱۰/۲۳) عالمی که همه او را به سبک خاص سخنرانی ها و رفاقت هایش با جوانان می شناسند.
در متن وصيتنامه آيت الله مجتهدي تهراني آمده است:
اينجانب احمد شهرت مجتهدي تهراني فرزند باقر تاريخ تولد 1302 خورشيدي پس از اقرار به يگانگي خداوند و اعتقاد به ارسال 124 هزار پيغمبر عليهم السلام كه 313 نفر آنها مرسل و پنج نفر ايشان اولوالعزم هستند و اقرار به خاتم النبين و المرسلين بودن وجود مقدس پيغمبر اسلام (ص) كه بعد از آن حضرت پيغمبري نخواهد آمد و اقرار به كتب آسماني خاصه قرآن مجيد كه از دستبرد و تحريف مصون و محفوظ مانده و اقرار به امامت دوازده امام (ع) كه اول ايشان حضرت علي بنابي طالب (ع) و آخر ايشان حضرت مهدي صاحب العصر و الزمان (عج) كه زنده و غايب مي باشند و انشاءالله به امر الهي ظهور خواهند فرمود.
و اقرار به مرگ، سوال در قبر، قيامت، حساب نامه عمل ،صراط، ميزان، بهشت، جهنم و خلاصه اقرار به آنچه كه مرحوم شيخ صدوق رحمه الله در كتاب اعتقادات نوشتهاند، دارم، در حالت صحت جسم و سلامت اعضا و از روي عقل و كمال رغبت و اختيار بدون كوچكترين جبر و اكراهي وصيت مينمايم …
از طلاب مدرسه حلاليت مي طلبم، آقايان مدرسين ان شاءالله با جديت تمام به درسها مشغول باشند و مقبره حقير در خود مدرسه است. ان شاءالله شب هاي سينه زني چند نفر «كنار قبر حقير روضه بخوانند و طلب مغفرت نمايند.»
والسلام عليكم و رحمة الله بركاته
احمد مجتهدي تهراني
پای پرواز
آیتالله مرعشی نجفی(ره):
زمانی كه در نجف بودیم، یك روز مادرم گفتند: «پدرت را صدا بزن تا تشریف بیاورد برای نهار.» حقیر رفتم طبقه فوقانی؛ پدرم در حال مطالعه خوابش برده بود.
ماندم چه كنم، خدایا امر مادرم را اطاعت كنم؟ از طرفی میترسیدم با بیدار كردن ایشان، باعث رنجش خاطر مباركشان شوم.
خم شدم و لبهایم را كف پاهای پدر گذاشتم و چندین بوسه زدم تا اینكه[پدرم] به خاطر قلقلك پا بیدار شد و دید من هستم. پدرم، سیدمحمود مرعشی، وقتی این علاقه و ادب و احترام را از من دید، فرمود: شهابالدین تو هستی؟! عرض كردم: بله آقا.
دستش را بهسوی آسمان بلند كرد و فرمود: «پسرم، خدا عزتت را بالا ببرد و تو را از خادمین اهل بیت علیهم السلام قرار دهد». آیتالله شهاب الدین مرعشی نجفی میفرمود: هرچه دارم از بركت دعای پدرم است.