کرامات حضدت زینب (سلام الله علیها)
مردي مصري نقل مي كرد : روزي در حجره بودم ، زني باوقار و با حجاب و متانت نزد من آمد و متاعي طلب كرد . سو ال كردم : مادر ! چرا پريشاني ؟
عرض كرد : اي جوان مصير ! يك فرزند بيشتر ندارم ، آن هم به مرض سل مبتلا شده و تمام پزشكان از درمان او عاجز مانده اند حالا آمده ام و آذوقه اي مهيا كنم و به وطن باز گردم .
مردي مصري گفت : مي شود امشب را در منزل ما مهمان شوي ، تا من هم طبيبي سراغ دارم و فرزند تو را نزد او مي برم ، زن رفت و پسر را آورد و گفت : من هر چه طبيب بوده بردم . مرد مصري رفت در مقام حضرت زينب (س ) در مصر ، و طولي نكشيد برگشت و به زن گفت : آماده باش برويم .