کرامات حضدت زینب (سلام الله علیها)
15 بهمن 1395
مردي مصري نقل مي كرد : روزي در حجره بودم ، زني باوقار و با حجاب و متانت نزد من آمد و متاعي طلب كرد . سو ال كردم : مادر ! چرا پريشاني ؟
عرض كرد : اي جوان مصير ! يك فرزند بيشتر ندارم ، آن هم به مرض سل مبتلا شده و تمام پزشكان از درمان او عاجز مانده اند حالا آمده ام و آذوقه اي مهيا كنم و به وطن باز گردم .
مردي مصري گفت : مي شود امشب را در منزل ما مهمان شوي ، تا من هم طبيبي سراغ دارم و فرزند تو را نزد او مي برم ، زن رفت و پسر را آورد و گفت : من هر چه طبيب بوده بردم . مرد مصري رفت در مقام حضرت زينب (س ) در مصر ، و طولي نكشيد برگشت و به زن گفت : آماده باش برويم .
چون اين زن مسلمان نبود و به اين چيزها عقيده نداشت ، ولي مصري گفت : شما برو و استراحت كن .
زن در گوشه حرم خوابش برد . اما مرد مصري وضو گرفت و جوان را به همراه يك روسري به حرم بسته و شروع به عبادت نماز و دعا و التماس كرد . ناگهان ديد مادر جوان كه خوابيده بود ، بيدار شد و نزد جوان آمد و بي اختيار گريه كنان دنبال در ضريح مي گردد و جوانش بلند شد و با مادر مشغول زيارت ضريح و حرم مطهر بي بي شدند . مرد مصري مرتب سوال مي كرد كه چه شده ؟
زن جواب داد : خواب بودم ، ديدم زن جواني وارد ضريح شد كه دستش را به پهلو گرفته بود . وقتي وارد شد ، خانم مجلله اي كه در حرم بود ، دست و پاهاي او را بوسيد و به بي بي فرمود : اي نور چشم من ! اين جوان مسيحي را در خانه ات آورده اند ، دست خالي بر مگردان .
گفت : مادر ! خدا را به جان شما قسم دادم تا حاجت اين را روا كند .
يك وقت ديدم كه مادر وارد جايي شد كه همه در پيش پاي او برخاسته و حضرت فاطمه (س ) فرمود : يا جدا ، يا رسول الله ! در خانه زينب آمده ، و رسول خدا (ص ) از خدا خواست تا جوان را شفا عنايت فرمايد .
کتاب ۲۰۰ داستان از فضايل ، مصايب و كرامات حضرت زينب (ع)