پیوستن به یار
صدیقه حکمت همسر شهید سرلشکر خلبان بابایی عصر امروز در بیمارستان نمازی شیراز به همسر شهیدش پیوست.
به گزارش فرهنگ نیوز، صدیقه حکمت همسر شهید سرلشکر خلبان عباس بابایی پس از تحمل ماه ها درد ناشی از بیماری کبدی، بعد از ظهر امروز بر اثر این عارضه در بیمارستان نمازی شیراز، دارفانی را وداع گفت.
روحش شاد
آزادسازی خرمشر
آزادسازی خرمشهر
نام عملیات : بیت المقدس
عملیات بیتالمقدس یا الی بیتالمقدس (معنا: به سوی بیتالمقدس) یکی از مهمترین و بزرگترین عملیاتهای نیروهای مسلح ایران در جنگ ایران و عراق محسوب میشود. نیروهای ایرانی با توان ۷۰٬۰۰۰ رزمنده این عملیات در ساعت ۳۰ دقیقه بامداد ۱۰ اردیبهشت ۱۳۶۱ با رمز «یا علی ابن ابیطالب» در محور اهواز- خرمشهر- دشت آزادگان، به فرماندهی مشترک سپاه و ارتش و با هدف آزاد سازی خرمشهر آغاز کردند. این عملیات سه هفته ادامه داشت. نیروهای عراقی منطقه با هدف آغاز عملیات دفاعی از خرمشهر عقبنشینی کردند. در اول خرداد ۱۳۶۱ ارتش عراق پاتک بزرگی را برای پس زدن نیروهای ایرانی شروع نمود. با وجود گستردگی این پاتک نیروهای ایرانی توانستند در مقابل آن مقاومت نمایند و سرانجام در سوم خرداد ۱۳۶۱ نیروهای ایرانی خرمشهر را که در روزهای ابتدای جنگ به اشغال ارتش عراق در آمده بود را آزاد نمودند. در هنگام شکست نیروهای عراقی بیش از ۱۹٬۰۰۰ سرباز عراقی به اسارت نیروهای ایرانی در آمدند. ایرانیها همچنین مقادیر قابل توجهی مهمات و ادوات رزمی را به غنیمت گرقتند.
انجام عملیات بیتالمقدس در چهار مرحله برنامهریزی شده بود که هر مرحله در مقایسه با عملیات ثامن الائمه و طریق القدس خود یک عملیات بزرگ به حساب میآید. آزادسازی خرمشهر که درپی مرحله چهارم انجام گرفت از مهمترین نتایج این عملیات بود.
بگو اروند
بگو کارون
بگو از رزمنده ورزمنده هایت
که چگونه تو را جاودان ساخت
در سوم خردادی از تاریخش
ورشادتت در زمان جاریش
سال روز پیروزی خرمشهر مبارک
دستور شهید
ماجرای درخواست آیت الله میرزاجواد تهرانی از شهید برونسی ؛
مرحوم آیت الله میرزا جواد آقا تهرانی، جبهه زیاد تشریف میآوردند. شبی که برای سخنرانی به تیپ امام جواد (ع) آمده بودند؛ موقع نماز که شد، قبول نمیکردند امام جماعت باشند. خیلی اصرار کردیم که دلمان میخواهد یک نماز به امامت شما بخوانیم اما قبول نمیکردند. شهید برونسی عرض کرد: حاج آقا بروید جلو بایستید. ایشان فرموند: اگر شما دستور میدهید ، می روم. شهید برونسی گفتند: من کوچکتر از آنم که به شما دستور بدهم، از شما خواهش میکنم. فرمودند: نه خواهش شما را نمیپذیرم. بچهها شروع کردند به التماس کردن که آقای برونسی، بگو دستور میدهم تا ما به آرزویمان برسیم. شهید برونسی که مردی با اخلاق بود، به ناچار با خنده گفت: حاج آقا دستور میدهم شما بایستید جلو! حاج میرزا جواد آقا فرمودند: چشم فرمانده عزیزم! نماز با سوز و حال عجیب، در حالی که اشک از چشمان این پیرمرد زاهد سرازیر بود، تمام شد، بعد از نماز شهید برونسی را کنار کشیده و با چشمان اشک آلود، فرمودند: حاج عبدالحسین، مرا فراموش نکنی! جواد را فراموش نکنی! شهید برونسی ایشان را در آغوش گرفت و گفت: حاج آقا شما کجا و ما کجا؟ شما باید به فکر ما یاشید و ما را فراموش نکنید! آن عالم زاهد و متواضع فرمودند: این تعارفات را کنار بگذارید، فقط من این خواهش را دارم که جواد یادتان نرود؟! حتما مرا شفاعت کن.
پوتین سربازی و بیت المال
بسم رب الشهدا
پشت میدان مین چند نفر داوطلب رفتند معبر باز کنند یکیشون
چند قدم که رفت برگشت فکر کردم ترسیده پوتیناشو داد به
یکی ،گفت تازه از تدارکات گرفته حیفه ، پابرهنه رفت.
کربلا ما داریم می آییم
یاد و خاطره هشت سال دفاع مقدس و شهدای گرانقدر رو گرامی میداریم و با یک صلوات یادشون میکنیم.
یادمه اولین سالی که برای دیدن مناطق جنگی به جنوب کشور رفته بودم هنوز ساخت و ساز یادمان و سازه برای مناطق مختلف عملیاتی شروع نشده بود و فقط نمادهایی برای شناسایی اماکن در نظر گرفته شده بود. هنوز بعضی از محورها پاکسازی نشده بود و فقط از دور میشد اونها رو نظاره کرد. روایت عملیاتها مثل اون چیزی که الان هست و راوی به همراه کاروان اعزام میشه نبود و اگر جانبازی در کاروان حضور داشت به بیان خاطره میپرداخت. تواون سفر یه جانبازی همراه مابود که از دلاورمردای جنگه وبدنش مثل دفتر مشق بچه ها پراز نقش ونگارهای جنگه. خدا انشالله سلامتی بهش بده و برای خانوادش حفظش کنه. به دوکوهه که رسیدیم خاطره ای برامون تعریف کرد از قراری که با یکی از دوستاش گذاشته بود و با هم عهد کرده بودن که دوتایی به زیارت کربلا برن حالا یا تو این دنیا و با چشم سر یا تو اون دنیا و با چشم دل. و این قرار رو به رسم اونوقتها رو یکی از دیوارهای ساختمونای دوکوهه حک کرده بودن. بعد از گذشت چند وقت دوستش به شهادت میرسه و زائر کربلا میشه.باتوجه به سن کم و حس کنجکاوی با دوستام خیلی جاهارو سرک میکشیدیم. تااینکه بالاخره اون حکاکی رو پیدا کردیم و بعد از نشون دادنش به اون بنده خدا مطمئن شدیم که درست اومدیم. بادیدن اون حکاکی کلی گریه کرد و ازینکه جامونده و به کربلا نرسیده غرق فکر شد.
روی اون دیوار نوشته بود:
کربلا ما داریم می آییم.
اباعبدالله ما را خونی بپذیر…
تصویر کدام عکس شهید بر دیوار اتاق حضرت آقاست؟
مسعود تقویم زیبایی را که در نوع خود در آن زمان بی نظیر بود، با خود آورده بود تا تقدیم آقا کند. سررسید جالب «یاد یاران» با تصاویر رنگی شهدا که در نوع خود اولین بود. آقا، سررسید را گذاشت جلویش و شروع کرد به تورق. برای هر کدام از شهدا که تصویرش را می دید، خاطره یا نکته ای می گفت.
از شهید «سیدمجتبی هاشمی» که فرمود: «آقا سید برای خودش در آبادان حال و هوایی داشت.» تا شهید «عباس بابایی» که آقا خواب زیبایی را که چند شب قبل از آن شهید دیده بود، تعریف کرد.
شهید «محمود کاوه» که آقا از آشنایی اش با خانواده آن عزیز در مشهد گفت و شهیدان دستواره که چند روز قبل از آن، به سر مزار آن سه برادر شهید رفته بود و …
هر کدام از تصاویر زیبا، احساس آقا را با خود همراه داشت. مثلا عکس شهید «علی اشمر» – قمرالاستشهادیین لبنان - برای آقا خاطره آخرین دیدار پدر آن شهید و برادر بزرگ تر او محمد را به همراه داشت، که حاج منیف گفته بود:«آقا، من حاضرم همین پسرم محمد را هم به راه اسلام و ولایت فدا کنم.» و آقا که بر پیشانی محمد بوسه زده بود؛ و چندی بعد، محمد اشمر در عملیات مقاومت جنوب لبنان، با گلوله صهیونیست ها که بر پیشانی اش نشست، به شهادت رسیده بود.
از بقیه بگذریم.
همه اینها را گفتم تا به این جا برسم.
آقا در بین صحبت هایش فرمود:
«تصویر شهیدی در اطاق من هست که بسیار زیباست و خیلی به آن علاقه دارم.»
وقتی پرسیدم متعلق به کدام شهید است؟ ایشان فرمود که نامش را نمی دانم. سپس به آقا میثم – فرزندش - گفت که برود و آن عکس را بیاورد.
دقایقی بعد که صحبت ها درباره عظمت شهدا گل انداخته بود، آقا گفت:
«حتما باید شما اون عکس رو ببینید.»
سپس رو به میثم کرد و مجددا گفت: «شما برو اون عکس شهید رو از اطاق من بیار.»
که آقا میثم رفت و سرانجام عکس را آورد.
کارت پستال کوچکی بود از شهیدی با بادگیر آبی، که بر زمین تفتیده شلمچه آرام گرفته بود.
آن عکس را قبلا دیده بودم. عکسی بود که «موسسه میثاق» منتشر و پخش کرده بود. زیر آن هم نام شهید را نزده بودند.
عکس را که آورد، آقا با احترام و ادب خاصی آن را به دست گرفت و رو به ما نشان داد. همان طور که آن را جلوی چشم ما گرفته بود، فرمود:
«شما به چهره این شهید نگاه کنید، چقدر معصوم و زیباست … الله اکبر … من این را در اطاق خودم گذاشته ام و به آن خیلی علاقه دارم.»
ناگهان یاد کلامی از دوست عزیزم «حسین بهزاد» افتادم.
چندی قبل از آن، حسین همان عکس را نشانم داد و نکته بسیار مهمی را تذکر داد. آن شهید جوان با سربند خود لوله اسلحه اش را بسته بود و …
به آقا گفتم:
«آقا، یک نکته مهمی در این عکس هست که مظلومیت او را بیشتر می رساند.»
آقا نگاه عمیقی به عکس انداخت و با تعجب پرسید که آن نکته چیست؟ که حرف حسین بهزاد را گفتم:
« این بسیجی، با سربند خود لوله اسلحه اش را بسته که گرد و خاک وارد لوله اسلحه نشود. یعنی این شهید هنوز به خط و صحنه درگیری نرسیده و با اسلحه اش هنوز تیر شلیک نکرده است.»
با این حرف، آقا عکس را جلوتر برد و در حالی که نگاهش را به آن عزیز دوخته بود، با حسرت و با حالتی زیبا فرمود:
« الله اکبر … عجب … سبحان الله … سبحان الله »
دست آخر، آقا مسعود زرنگی کرد و از آقا خواست تا اجازه دهد عکس آن شهید را به عنوان یادگار به او بدهد. آقا هم پذیرفت و روی دست راست شهید بر عکس، امضا کرد و به عنوان یادگار به مسعود داد.
تصویر شهید هادی ثناییمقدم
دیدن این مطلب باعث شد تا این خاطره آقا را درباره شهید را ذکر کنم.
مزار این شهید کجاست؟
چندی پیش در یکی از خبرگزاریها مطلبی پیرامون این شهید به همراه نامش منتشر شد که باعث گردید این تصویر این شهید از گمنامی در بیاید.
هادی ثناییمقدم یازدهم تیرماه 1351 در شهرستان لنگرود به دنیا آمد. این نوجوان بسیجی روز 23 دیماه سال 1365 در منطقه عملیاتی «شلمچه» به شهادت رسید اما پیکرش هیچگاه بازنگشت.
ظاهرا در گلزار شهدا، نمایشگاه عکسی از شهدای کشورمان برپا بوده است. مادر شهید ثناییمقدم به تصاویر شهدا نگاه میکند و به یک عکس خیره میشود و ناگهان فریاد میزند این هادی منه…. این هادی منه… .
حديث
دفاع مقدس
زنان و دفاع مقدس
زنان ايراني با انقلاب اسلامي و جنگ حياتي دوباره يافتند. زنان ايراني همان مادران، همسران و خواهران کساني بودند که در صف مقدم جبهه از عقيده و ناموس و سرزمين خويش دفاع ميکردند. زنان شجاع ايران اسلامي حماسهآفرينان عرصههاي پشتيباني و امداد جبهههاي جنگ و جهاد بودند که نقش خويش را در نهايت تعهد، ايثار و تلاش ايفا کردند و در اين ميدان سخت و طاقتفرسا نيز موفق و سربلند به در آمدند و افتخاري بر افتخارات خويش افزودند که به جز زنان صدر اسلام نميتوان نمونهاي براي آن نشان داد. حضور در خط مقدم جبهه و جنگ، پرستاري و مداواي مجروحان جنگي، تهيه وسايل رفاهي براي مردان جنگ، و حضور فرهنگي در شهرها از مهمترين فعاليتهاي زنان در طول دفاع مقدس بوده است. زنان حماسههاي بزرگ آفريدند و ديدگان تاريخ را در بهتي عجيب فرو بردند.
دفاع مقدس
دفاع مقدس در کلام رهبري
هفته دفاع مقدس نمودار مجموعه اي از برجسته ترين افتخارات ملت ايران در دفاع از مرزهاي ميهن اسلامي و جانفشاني دلاورانه در پاي پرچم برافراشته اسلام و قرآن است. در اين مجموعه تابناک، درخشنده ترين و نفيس ترين نگين گرانبها ياد و خاطره شهيدان است. آنها جوانان و جوانمردان رشيد و پاک سرشتي بودند که با آگاهي و درک والاي خود موقعيت حساس کشور را تشخيص دادند و وظيفهي بزرگ جهاد در راه خدا را مشتاقانه پذيرا شدند. هر ملتي که چنين دلاوران آگاه و شجاعي را در دامان خود پرورده باشد حق دارد به آنان ببالد و آنان را الگوي تربيت جوانان خود در همه دورانها بداند.
پيام دفاع مقدس
هفته دفاع مقدس يادآور خونهاي مقدسي است که در پاي شجره طـوباي انقلاب اسلام»ي ريخته شد. فرزندان جبهه و شهادت اطاعت را عبادت ميبينند. وارثان دفاع مقدس عزت جهاد را با ذلت در خانه نشستن عوض نميکنند. ايستادگي آنها نشستگان تاريخ را به قيام وا ميدارد و اين پيام بزرگ دفاع مقدس است.
آيا من شهيد ميشوم؟
قبل از عملیات عاشورای دو، هر کس تا به من میرسید، التماس دعا میگفت و قول شفاعت میگرفت. شاید گمان میکردند این بار شهادت، قسمت من خواهد شد.
حاج علی فردپور اهل قم بود. داشت آرپیجی به دست از کنارم رد میشد. از او پرسیدم: به نظر شما من شهید میشوم؟
حاج علی از آن آدمهای خالص و باصفا بود. جوابی به من داد که صدایش هنوز در گوشم طنین انداز است: هر کس خودش بهتر میداند چه کاره است!
راست میگفت. مثل روز، برایم روشن بود که مال این حرفها نیستم! من کجا و شهادت کجا؟!
حاج علی رفت تا دوشکای دشمن را خاموش کند.
پس از تحمل یک تشنگی طاقتفرسا و درگیری سخت به مواضع قبلی خود بازگشتیم. عاشورای دو، یک عملیات ایذایی بود. ما برگشتیم، اما پیکر مطهرحاج علی تا سالهای سال در همانجا ماند.
راوی: عباس جعفریمقدم
چند قطره خون
در طول هشت سال دفاع مقدس بیشتر از 200 هزار نفر شهید شدند
در بدن انسان سالم تقریبا 5/5 نیم لیتر خون وجود دارد
مساحت کف دست انسان تقریبا 76 سانتی متر مربع است
حال حساب کنید :
برای پس گرفتن هر وجب این خاک چقدر خون ریخته شده ؟؟
جواب: برای هر وجب خاک ایران وهر وجب دینمون ، تقریبا 51 قطره خون شهید داده شده.
حال !
ما شرمنده شهداییم؟؟ یا مدیون شهدا؟؟ چرا؟
اگه حس می کنیم شرمنده و مدیون شهداییم پس با گناه خود خونشونو پایمال نکنیم
گنجشک
شهید علیرضا خاکپور از سرداران شهید «لشکر پنج نصر خراسان»
در دفترچه خاطراتش آورده است:
منطقه ای چند بار بین ما و عراقی ها، توی شلمچه دست به دست شد. نشسته بودم جلوی سنگر که گنجشکی آمد، چند متری ام روی تل خاکی نشست، بروبر نگاهم می کرد. به یکی از بچه ها که کنارم نشسته بود، گفتم: این گنجشک گرسنه است.
بلند شدم چند دانه نان خشک شده را بردم یک متری اش، ریختم و برگشتم.
نخورد. یکی از بچه ها سنگی به طرفش پرتاب کرد که، گنجشکک من، برو خمپاره می خوری ها، پرید. چرخی زد و دوباره برگشت، همان نقطه نشست.
یکی دیگر از بچه ها سنگی دیگر برداشت، به طرفش پرتاب کرد.
پرید و رفت، چند لحظه بعد، باز دوباره برگشت. همان نقطه نشست.
پریدم داخل سنگر، گفتم: بچه ها سر نیزه، یکی بیلچه آورد، یکی با سر نیزه، زدیم به زمین، چند لحظه بعد، پوتین خون گرفته ائی، پیدا شد، بیشتر کندیم….
نامرد دشمن، چهل و هشت شهید مظلوم بسیجی را یک جا روی هم دفن کرده بودند
افسوس
ما همچنان ایستاده ایم
بعضی با دو پا
بعضی با یک پا
بعضی بدون پا
ولی همگی استوار…
گاهی اوقات باید تلنگری باشه تا یادمون نره که مدیون چه کسانی هستیم و الان کجای کاریم و داریم چه می کنیم
افسوس
ما همچنان ایستاده ایم
بعضی با دو پا
بعضی با یک پا
بعضی بدون پا
ولی همگی استوار…
گاهی اوقات باید تلنگری باشه تا یادمون نره که مدیون چه کسانی هستیم و الان کجای کاریم و داریم چه می کنیم
بركت در وقت
آن روز به مسجد نرسيده بود.براي نما زبه خا نه آمد ورفت توي اتاقش. داشتم يواشكي نما ز خواندنش را تما شا مي كردم حالت عجيبي داشت انگا ر خدا در مقابلش ايستاده بود. طوري حمد وسوره مي خواند مثل اينكه خدا را مي بيند ذكر ها را دقيق وشمرده ادا مي كرد .بعد ها در مورد نحوه نما ز خواندنش ازش پرسيدم گفت :اشكال كار ما اينه كه براي همه وقت مي ذاريم جز براي خدا!نمازمون رو سريع مي خونيم و فكر مي كنيم زرنگي كرديم اما يادمون مي ره اوني كه به وقت ها بركت مي ده فقط خود خداست.
(نو جواني شهيد عليرضا كريمي)
رفتيد بي آنكه دلبستگي هايتان را مرور كنيد
رفتيد بي آنكه دلبستگي هايتان را مرور كنيد
رفتيد بي آنكه لحظه اي ترديد كنيد …بي آنكه لحظه اي درنگ كنيد..در رفتن يا ماندن!
شهدا بي آنكه ،دلبستگي هايتان را مرور كنيد وآرزوهايتان را بارور…
در رفتن،شتابي عجيب داشتيد ودر ماندن ،اكرهي عميق.مطمئن بوديد راه،درست است،از جاده از سفر از…نمي ترسيديد
فهميده بوديد آخر اين جاده دل كندن از خاك،بلند شدن ،اوج گرفتن وپرواز است.
برگزيده عشق بوديد …كه عشق انتخاب مي كند ،عشق گلچين مي كند ،عشق هر كس را سزاوار نمي داند وشما ،سزاوار بوديد كه رفتيد،كه رفتن را بهترين ماندن ديديدكه رفتن هميشه به معناي رفتن نيست.
به راستي راز آن همه عشق چيست؟دليل از جان گذشتن چيست؟!جبهه با شما چه كرد؟!
جنگ چه به روز دلتان آورد؟
شهدا جبهه شما را عاشق كرد يا شما جبهه را؟
جهه نياز شما بود يا شما نياز جبهه؟
اصلا مگر جبهه كجاست؟
اين واژه،اين چهار حرف ساده،چه قدر وسعت دارد؟
قلمرو جبهه تا كجاست؟
جبهه،عاشق پرور است ،يا عاشقان جبهه مي سازند؟
چه رازي در اين كلمه نهان است كه هنوز در خاطره هاي بسياري جريان دارد،در قلب هاي بسياري خانه داردو هنوز نگاه هاي بسياري را به دنبال مي كشد!
شايد جبهه ،دروازه بهشت است!…
ولي از يك چيز مطمئنم!كه جبهه شهيد نمي سازد!جبهه هميشه شهيد نمي سازد!
جبهه بايد پر از هواي شهادت باشد تا دل را هوايي كند…
جبهه بايد حريم خدا باشد تا جان را عاشق كند…