رفتيد بي آنكه دلبستگي هايتان را مرور كنيد
رفتيد بي آنكه دلبستگي هايتان را مرور كنيد
رفتيد بي آنكه لحظه اي ترديد كنيد …بي آنكه لحظه اي درنگ كنيد..در رفتن يا ماندن!
شهدا بي آنكه ،دلبستگي هايتان را مرور كنيد وآرزوهايتان را بارور…
در رفتن،شتابي عجيب داشتيد ودر ماندن ،اكرهي عميق.مطمئن بوديد راه،درست است،از جاده از سفر از…نمي ترسيديد
فهميده بوديد آخر اين جاده دل كندن از خاك،بلند شدن ،اوج گرفتن وپرواز است.
برگزيده عشق بوديد …كه عشق انتخاب مي كند ،عشق گلچين مي كند ،عشق هر كس را سزاوار نمي داند وشما ،سزاوار بوديد كه رفتيد،كه رفتن را بهترين ماندن ديديدكه رفتن هميشه به معناي رفتن نيست.
به راستي راز آن همه عشق چيست؟دليل از جان گذشتن چيست؟!جبهه با شما چه كرد؟!
جنگ چه به روز دلتان آورد؟
شهدا جبهه شما را عاشق كرد يا شما جبهه را؟
جهه نياز شما بود يا شما نياز جبهه؟
اصلا مگر جبهه كجاست؟
اين واژه،اين چهار حرف ساده،چه قدر وسعت دارد؟
قلمرو جبهه تا كجاست؟
جبهه،عاشق پرور است ،يا عاشقان جبهه مي سازند؟
چه رازي در اين كلمه نهان است كه هنوز در خاطره هاي بسياري جريان دارد،در قلب هاي بسياري خانه داردو هنوز نگاه هاي بسياري را به دنبال مي كشد!
شايد جبهه ،دروازه بهشت است!…
ولي از يك چيز مطمئنم!كه جبهه شهيد نمي سازد!جبهه هميشه شهيد نمي سازد!
جبهه بايد پر از هواي شهادت باشد تا دل را هوايي كند…
جبهه بايد حريم خدا باشد تا جان را عاشق كند…