حديث
لبیک
الهی ! آن بیعت که بسته ایم ، بیعت با موعود غایب توست و این لبیک که به روح الله گفته ایم ، تجدید پیمانی است با تو از ازل تا آدم ،از آدم تا ابراهیم ، از ابراهیم تا خاتم و از غدیر خم تا هل من ناصر عاشورا و از عاشورا تا به امروز.
مصلح کل
ای نظام دو جهان بسته به تار مویت انس بگرفته دل ما به سر گیسویت
دیده گر قابل آن نیست که بیند رویت سوی عالم نظری ای دل عالم سویت
درهمه عالم و آدم به خیال تو خوشیم درشب هجربه امیدوصال تو خوشیم
به خدابارفراق تو کشیدن سخت است جرعه ای ازمی وصل توچشیدن سخت است
هرسخن جز سخنی ازتوشنیدن سخت است همه رادیدن وروی توندیدن سخت است
ای ز نور تو دل و دیده فروزان ما را در غم خویش ازاین بیش مسوزان مارا
مصلح کل تویی و صلح به نام تو بود رجعت آل علی بعد قیام تو بود
این شب تیره به پایان رسد انشاءالله یوسف مصر به کنعان رسد انشاءالله
هر که نماز وروضه بیاید چیزهایی به دست می آورد.
عارف زاهد وسالک فرزانه آیت الله بهجت (رحمه الله)
به پیروی از سیره وسنت معصومین (ع)واساتید بزرگوار شان روز های جمعه مجلس روضه خوانی برپا می کردند. این مجلس ابتدا در منزل ایشان برگزار می شد وبعد به علت کمبود جا واستقبال زیاد به مسجد فاطمیه منتقل شد. بسیاری از بزرگان وعلما در این مجلس نورانی شرکت می کنند وبه شاگردان خود سفارش می نماید .
یکی از نزدیکان ایشان می گوید :در این مدت طولانی که ایشان را می شناسم چندمین مرتبه خدمت ایشان عرض کرده ام:آقا !می شود مارا به عنوان شاگرد اخلاقی قبول نمایید؟هر بار جوابی دادند که بسیار مفید بود از جمله یکبار فرمودند:
هر که بخواهد وقابل باشد نماز و روضه بیاید چیز هایی به دست می آورد.
سخنی بارهبرم
اهل کوفه نبودن یعنی بدانی :
تا <حسین >نیامده ،ولی امر<مسلم>
است.
آقا جان ما اهل کوفه نیستیم آری اهل کوفه نیستیم!
ومی دانیم که تا امام عشقمان،تاسروروسالارمان ،تا امام موعودمان نیامده ولی امرمان شمایید وتا آخرین نفس ایستاده وجانمان را در رکاب شما تقدیم حضرت مهدی (عج) می کنیم.ما ایستاده وچشم امید به روزی دوخته ایم که پرچم انقلاب اسلامی بادستان مبارک شما در انقلاب مهدی (عج)به دستان مبارک حضرت حجت (عج) سپرده شود ….
تا انقلاب مهدی نهضت ادامه دارد
ای حسرت جان وتنم
تنها دلیل بودنم آه ای شهادت العجل آه ای شهادت العجل
چشم من وامر ولی جان من وسید علی ای مقتدایم چشمان تو مومن شدم بر ایمان تو
(اللهم عجل لولیک الفرج)
طلبه پایه دوم
راه زیارت
دلتنگم ،دلتنگ حسین ،آه حسین …حسین….حسین…
این روز ها کبوتر کوچک قلبم همراه قافله اسرا به هرسو پر می کشد .
این دل تنگم عقده ها دارد گو ییا میل کربلا دارد
دلم مهجور مانده در غربت کربلا واسرا،بلبل جان عاشقم مظتر است هوای گلزار نینوا راکرده آه حسین جان!
آری کربلا قربانگاه عشاق است وهر وجب از خاکش قصه ها وغصه ها دارد .
یا حسین عشق کربلا دارم شوق دیدار نینوا دارم
وای بر روزی که دل زینب در کربلا لرزید .
وای بر روزی که کوفیان در کربلا مهمان خود را لب تشنه کشتند.
آسمان وزمین نیز اندر ماتم حسین خون گریستند.
رقیه جان!ای گل باغ رسول از چه روپژمرده ای ،بلبل گلزار حسین ز چه خا موش گشته ای.
صورت چون ماه تو شد کبود از ضرب سیلی در قفای قافله می دویدی با آه وناله بابا حسین….بابا حسین …..
دنیا صراط آخرت است ودر آن هر کسی با رشته حب به امام خویش بسته است.
عالم همه در طواف عشق است ودایره دار این طواف ،حسین است.
صحرای بلا به وسعت تاریخ است .هنوز صدای هل من ناصر حسین به گوش می رسد…..
الرحیل ،الرحیل !یاران شتاب کنید.
اینک کبوتر دلم در این سفر
آسمانی به کربلا رسیده آه کربلا
…کربلا…
دلنوشته طلبه پایه دوم
خدایا کمکم کن.......
به نام حق ،به یاد حق ،برای حق
خدایا کمکم کن تورا آنگونه که هستی بشناسم .
خدایا کمکم کن شکر گزار نعمتهایت باشم .
خدایا کمکم کن من سوار نفس شوم نه نفس سوار بر من .
الهی اگر تو دستم را نگیری ،غیر از آنست که گمراه شوم .
پس خدایا کمکم کن پاک زندگی کنم ،پاک بمیرم ودر آخرت شرمنده شهیدان نباشم.
طلبه شهید سید عادل هاشمی
اما کدام عشق؟
تقدیم به مستان بی ادعای عشق
سخنم را در باره عشق آغاز می کنم ،مارا به جرم عشق مواخذه می کنند گویی نمی دانند که عشق گناه نیست اما کدام عشق،خداوندا!معبودا!عاشقا! مرا که آفریدی عشق به مادر را به من یاد دادی اما بزرگتر شدم دیدم دیگر عشق اولیه مرا ارضاء نمی کند پس عشق به پدر ومادررا به ودیعت نهادی مدتی گذشت دیگر عشق را آموخته بودم اما به چه چیز عشق ورزیدن را ،به دنیا عشق ورزیدم به مال ومنال دنیا عشق ورزیدم به درس خواندن عشق ورزیدم ام همه اینها بعد از مدت کمی جای خود را به عشق حقیقی و اصیل داد،یعنی عشق به تو فهمیدم که عشق به تو پایدار است ودیگر عشقها عشقهای دروغین است .فهمیدم لا ینفع مال ولا بنون فهمیدم وقتی شرایط عوض شودیفرالمومن اخیه وصاحبته وبنیه وامه وابیه .پس به عشق به تو دل بستم .
بعداز چندی که با تو معاشقه کردم به یکباره به خود آمدم و دیدم من کوچکتر از آنم که عاشق تو باشم وتو بزرگتر از آنی که معشوق من قرار بگیری فهمیدم در این مدت که فکر می کردم من عاشق تو بودم اشتباه می کردم این تو بودی که عاشق من بودی ومرا می کشاندی ،گاهی اوقات در دام شیطان افتاده ام ولی باز به راه راست آمده ام حال میفهمم این تو بودی که عاشق بنده ات بوده ای وهرگاه صید شیطان شده تو دام شیطان را پاره کرده ای وهرشب به انتظار او نشسته ای تا بلکه یک شب اورا ببینی حال می فهممکه تو عاشق صادق بنده ات هستی.بنده را چه عاشق تو شود .
آری تو عاشق من بودی وهرشب مرا بیدار می کردی و به انتظار یک صدا از جانب معشوقت می نشستی اما من بدبخت ناز می کردم ومی خوابیدم اما تو دست بر نمی داشتی وآنقدر به این کار ادامه می دادی تا بالاخره من گریز پای را به چنگ می آوردی ومن فکر می کردم با پای خود آمدم وچه خیال باطلی این کمند عشق تو بود که به گردن من افتاده بود.
مرا که به چنگ آوردی به صحنه جهادم آوردی تا بدور از هر گونه هیاهو با من نرد عشق ببازی ومن در کار تو حیران بودم واز کرم تو تعجب می کردم آخر تو بزرگ بودی ومن کوچک ،تو کریم بودی ومن لئیم توجمیل بودی ومن قبیح تو مولا بودی ومن بنده ومن شرمنده از این همه احسان تو بودم .
کمند عشقت را محکمتر کردی ومرا به خط مقدم عشق بردی ودر آنجا شراب عشقت را به من نوشاندی وچه نیکو شرابی بود ومن هنوز از لذت آن شراب مستم .
این بار تو بودی که ناز می کردی پیاله ام را به طرفت دراز کردم وتقاضای جرعه ای دیگر کردم اما پیاله ام را شکستی هر چه التماس کردم جامی دیگر بده تا از حجاب جسمانی بیاسایم ندادی وزیر لب به من خندیدی وپنهانی عشوه کردی اکنون من خمارم وپیاله به دست هنوز در انتظار جرعه ای دیگر از شراب عشقت به سر می برم .
ای عاشق من !ای اله من! پیاله ام را پر کن ومرا در خماری نگه مدار تو که یک عمر به انتظار نشسته بودی حالا که به من رسیدهای چرا کام دل بر نمی گیری ؟
تو که از بیع وشراع متاع عشق دم می زدی چرا هم اکنون مرا در انتظار گذاشته ای اگر بدانم که خریدار متاعم نیستی واگر بدانم که پیاله ام را پر نمی کنی پیاله را خود می شکنم ومتاعم را به آتش می کشم تا در آتش حسرت بسوزی وانگشت حیرت به دندان بگزی.
به آهی گنبد خضرا بسوزم جهان را جمله سرتاپا بسوزم
بسوزم یا که کارم را بسازی بفرمایی بسازی یا بسوزم
( دلنوشته شهید ناباغاتی)
باز هم مرا بپذیر
باز هم مرا بپذیر
به نام خداوند مهربان، باز هم مرا بپذیر ،بپذیر به حضور گرامیت که تو بخشاینده مهربانی .
الهی میدانم که به درونم آگاهی وبه آشکارم دانا .می دانم که باید گناه نکنم ،می دانم شیطان دشمن من است ،می دانم عمرم در گذر است واین نفسها هرگز باز نخواهد گشت .
خدای عزیزم ،خیلی چیز ها می دانم اما چه کنم که فراموش کارم ،این چه وجود آسمانی است که با رسوخ شیطانی به درونش تبدیل به مرداب ومنجلاب شده.
قلبم را میبینم ،زنگار گرفته که هر چه آن را بسابی انگار تار وپودش زنگ وغبار است دلم را میبینم که باید عاشق می شد اما عاصی شد.
الهی !فقط به خودت پناه می برم ،باید آزاد شوم ،روحم می تواند پرواز کند انگار که بالهایش شکسته شده ،گناه گناه بالهایش را شکسته .
کتاب توبه را خواندم ،نوشته بود توبه هر شخصی به خود و مرتبه وجودیش بستگی دارد.
فرد معمولی از کناه توبه می کند ،خاصان از مکروهات وخاص الخاص از غفلت ،چه می شد اگر من گنهکار هم زمانی از غفلتم توبه می کردم ونه از گناهم.
چه می شد من هم مانند خیلی از علما در قنوت نماز شبم دعای ابوحمزه ثمالی می خواندم ودر سجده هایم کمیل ومی توان به آنجا رسیدفقط باید گناه نکرد.
خدا لعنت کند شیطان نا بکار را. حس می کنم چون عاشق نیستم ورابطه دوستانه وعاشقانه با محبوب ندارم و بیهوده ام وزندگی ام عبث می گذرد اصلا وجود یک انسان بدون عشق معنا ندارد.
الهی آنقدر گناه وجودم را گرفته و چهره ام را کدر وسیاه نموده که خجالت می کشم دعا کنم.
دوست دارم دوستیمان را به خاطر بی وفایی من نشکن وخودت کمک کن که غیرتمند وبا وفا بمانم .
آید ان روز که پرواز کنم تا بردوست.
(دلنوشته طلبه شهید چراغی )
دلتنگی های شبانه
امشب از تو می نویسم .
می نویسم بر روی گلبرگهای گل شقایق ..
تمام لحظات آن سالها را بیاد می آورم
می نویسم از رفتنت.
رفتنی که همانند پرواز پرندگان عاشق بود ..
در زیر غرش گلوله های توپ و تانک رفتنت چه زیبا بود
جان دادنت چه غریبانه بود …
شمیم گلهای بهشتی را بیاد می آورم ..
همه جا پر شده بود از گلهای یاس …
انگار که بیدار شدی .
می نویسم از جدایی
از جان دادن تو و جانگداختن خویش ..
می نویسم ..
گر چه خورشید آن زمان دیگر طلوع نمی کند اما در کور سوی غروب زندگیم می نویسم .
برای ان سالهای عاشقی ..
آن سالهای مهربانی ..
بروی فلبم از آخرین لحظات رفتنت می نویسم
تو رفتی و سالهاست که اشکهای غمناک من به دریای پر تلاطم دنیا می ریزد ..
وقتی رفتی آسمان لبریز شد از گلهای شقایق
و زمین از رفتنت بارها و بارها زانوی غم به بغل گرفت ..
می نویسم از دل
از دل پر خون
می نویسم تا مبادا فراموش کنم بی سرو سامانی خویش را ..
می نوسم تا دل از یاد نبرد ان صداقتها را …
آن عهد و پیمان را
باید قلم را ببوسم که مونس تنهایی من است
مونس دردهای نهفته در قلب تاریک و حسرت کشیده من است
پس بیا بسیجی بمان
راسته حاج آقا روح الله ،عطاری سید علی را بلدی؟ آنجا همیشه بوی گل سرخ می دهد .بالای درب مغازه نوشته :
گل محمدی باش تا احتیاج به ادکلن انگلیسی پیدا نکنی ،تو که می خواهی بوی گل نرگس بدهی ،گل یاس را تا به حال بو کرده ای ؟
می خواهی در این گلستان بوی عطر محمدی بدهی ،بوی یاس بدهی،پس بیا بسیجی بمان .
شهادت سلوک انسانهای خبر داریست که از شدت خبر کاری جز شهادت ندارند و برایشان چاره ای نمی ماند جز شهادت .
اگر شهیدان شهادت ندهند ،به خوش خیالهای مودد،بی خبران خواب آلود وخویشان خمیازه خواب،چگونه باید ثابت کرد که غیرت حقیقتدارد،دین حقیقت دارد،خدا حقیقت دارد….
دل نوشته
خداوندا !
مگر نهاینکه من نیز چون تو تنهایم
پس مرا دریاب
و به سوی خویش بازگردان ،
دستان مهربانت را بگشا
که سخت نیازمند آرامش آغوشت هستم …
زمزمه قرآنی و قرائت نماز
روز دوشنبه مورخ 91/08/22 برگزاری طرح زمزمه ی قرآنی و قرائت نماز و کیفیت و چگونگی آن در ضمن تشکیل کلاس عمومی توسط استاد ارزیاب و بیان فضیلتهای قرائت قرآن و آثار معنوی قرائت صحیح و حضور قلب هنگام اقامه نماز ،همچنین پخش بروشور و نصب پوستر های قرآنی به اطلاع تمامی طلاب مدرسه ی حضرت فاطمه (س) رسید.
زمزمه قرآنی وقرائت نماز
روز یکشنبه مورخ 91/08/21 جلسه ی شورای مدرسه جهت توجیه اسا تید ارزیاب و هماهنگی برگزاری طرح زمزمه ی قرآنی و قرائت نماز تشکیل وبرگزار شد.
یک روز نورانی
خواهران طلبه ،اساتیدوکادرمدرسه علمیه حضرت فاطمه (س) هر روز،روز خودرا با تلاوت دو صفحه از آیات نورانی کلام الله مجید به صورت دست جمعی با عنوان یک روز نورانی آغاز می کنند.
دل نوشته
آی همسفرانم!مرا جا نگذارید…
این روز ها برتو سخت می گذرد،این را می دانم،صدای خوش آهنگ قافله را می شنوی راهی شدن دوستان شوریده را می بینی وجوشش اشک ،پلکهایت را سنگین می کند رو برمی گردانی،سالهای قبل ،تو هم در این موج روحانی غوطه ور بودی ،دعوتنامه امضا شده شب قدر ،در چنین روز هایی به دست تو رسید ،نامت در فهرست زائران خوش می درخشیدآنها که دعوت شده اند
هنوز حیرانند و بعضی شاید سرمست وصال ناباورانه می روند سر بگذارند بر دیوارهای سنگی خانه ی خدا .
همان خدای نزدیک ورای خدای معرفی شده در دنیای پیچیده استدلالهای چوبین ،می روند دورش بگردند. گرد خانه اش بچر خند ،چرخشی متفامت ،چرا که آدمی همه عمر دور خود ومنیت هایش ،بی امان چرخیده است،اما در کنار آن خانه سیاه پوش ،پیله ها می شکنند وشفیره ها پروانه می شوند.
می دانم این روز ها بر تو سخت می گذرد ،مرور لحظه های تلبیه واحرام وطواف وسعی،لحظه های نماز ودعا وزیارت .بی قراری در مطاف وسر گشتگی در مسعی!
شب های فراموش نشدنی اعتکاف مسجدالحرام!
این روزها زائران مدینه بار سفر می بندند به سوی بیت الله الحرام.اگر می خواهی دلت را راهی کن…
( درددلی با دل خویش)
كداميك برنده ايم؟
برنده وبازنده
برنده تعهد می دهد. بازنده قول می دهد. وقتی بازنده خطا می کند ، می گوید «تقصیر من نبود ».
وقتی برنده خطا می کند ، می گوید «اشتباه از من بود ».
برنده سخت کوش تر از بازنده است وبه همین خاطر زمان بیشتری دارد.
بازنده همیشه برای انجام امور ضروری وقت کم می آورد.
برنده می داند که برای چه موضوعی بجنگد وبرای چه موضوعی سازش کند.
بازنده وقتی سازش می کند که نباید سازش کند ووقتی می جنگد که نباید بجنگد.
برنده سعی می کند که هرگز دیگران را نیازارد واگر به ندرت این کار را انجام دهد هدف والاتری دارد.
بازنده هرگز نمی خواهد که به طور ارادی دیگران را بیازارد اما همیشه بدون اینکه بدانداین کار را انجام می دهد.
برنده گوش می دهد.
بازنده فقط صبر می کند تا نوبت صحبت کردنش فرا برسد.
برنده در جستجوی خوبیهای یک فرد بد است وبا آن بخش از وجود وی سروکار دارد.
بازنده فقط بدیهای یک فرد خوب رادر نظر می گیرد ودر نتیجه به سختی می تواند با او کار کند.
برنده باتوجه به مقصد ، مسیرخودراانتخاب کرده ودرصورت لزوم هردوراتغیير می دهد.
بازنده بدون در نظرگرفتن مقصد، مسیر رادنبال می کند.
کدامیک برنده ایم ؟
اميد
چهار شمع
چهار شمع به آرامی می سوختند و با هم گفتگو می کردند.
محیط به قدری آرام بود که گفتگوی شمع ها شنیده می شد.
اولین شمع می گفت : من « دوستی » هستم اما هیچ کس نمی تواند مرا شعله ور نگاه دارد و من ناگزیر خاموش خواهم شد.
شمع دوستی کم نورتر و کم نورتر شد و خاموش گشت.
شمع دوم می گفت : من « ایمان » هستم اما اغلب سست می گردم و خیلی پایدار نیستم.
در همین زمان نسیمی آرام به وزیدن گرفت و او را خاموش کرد.
شمع سوم با اندوه شروع به صحبت کرد :
من « عشق » هستم ولی قدرت آن را ندارم که روشن بمانم ، مردم مرا کنار می گذارند و اهمیت مرا درک نمی کنند. آن ها حتّی فراموش می کنند که به نزدیکان خود عشق بورزند!
و بی درنگ از سوختن بازایستاد.
درهمین لحظه کودکی وارد اتاق شد. چشمش به شمع های خاموش افتاد و گفت: شما چرا نمی سوزید! مگر قرار نبود تا انتها روشن بمانید؟
و ناگهان به گریه افتاد.
با گریه کودک شمع چهارم شروع به صحبت کرد و گفت:
نگران نباش ! تا زمانی که شعله من خاموش نگردد شمع های دیگر را روشن خواهم کرد.
من « امید » هستم .
کودک با چشم هایی که از شادی می درخشیدند، شمع امید را در دست گرفت و دوستی، ایمان و عشق را شعله ور ساخت.
شمع « امید » زندگی شما هرگز خاموش نگردد تا همیشه آکنده از «دوستی ، ایمان و عشق » باشید.