عاقبت بخل
امام صادق علیه السلام درباره بخل می فرمایند:
إنْ کانَ الخَلَفُ مِن اللّهِ عزّ و جلّ حقّا فالبُخلُ لماذا؟!
اگر پاداش و عوض دادن خداوند عزّ و جلّ حق است پس دیگر بخل ورزیدن چرا؟ (میزان الحکمه،ج1، ص505 )
آورده اند که روزى بخیلى با عیال طعام مى خورد سائلى بر درآمد.
زن خواست که سائل را طعام دهد. از شوهرش مى ترسید. به بهانه اى به در خانه آمد و نیم نانى در زیر جامه گرفت و به سائل داد. شوهر خبر یافت و وى را طلاق داد.
روزگارى برآمد. زن شوهر دیگرى اختیار کرد. روزى با این شوهر نیز طعام مى خورد. سائلى دیگر بر در آمد. خواست که وى را طعام دهد. گفت : مبادا این شوهر، خوى شوهر پیشین داشته باشد. از وى دستورى خواهم . دستورى خواست .
شوهر گفت : همچنین سفره طعام را بردار و به وى ده .
زن طعام برداشت و در سراى باز کرد، شوهر پیشین خود را دید. فریادى از آن زن برآمد. شوهرش از خانه بیرون دوید که تو را چه شده ؟
گفت : این سائلى که مى بینى شوهر من بود و مال بسیار داشت اما بخل زیادى داشت ، به سبب بخل ، مالش از دست رفته و محتاج خلق شده .
مرد گفت : بهتر از این بشنو. آن درویشى که به در خانه شما آمد که وى را نیم نانى دادى که بدان سبب این مرد تو را طلاق داد، من بودم . درویش و محتاج خلق بودم . اما سخى و بخشنده بودم حق تعالى به سبب جوانمردى مرا توانگر گردانید و او را به سبب بخل ، وى را درویش و فقیر گردانید.
داستان عارفان ، ص 223
در محضر صحیفه
دعای هشتم - فراز دوم
خدایا دوست دارم از آنان باشم
که قلهٔ محبت و طاعت و عبادت تو را فتح میکنند .
از آنان که در عبادت، هیچ احساس سنگینی و دشواری نمیکنند .
و سختی راه، از رفتن بازشان نمی دارد
پس خداوندا به تو پناه میبرم
از اینکه احساس سنگینی و سختی
طاعت و فرمان تو
مرا از انجام آن محروم کند
خداوندا پناه میبرم به تو از
وسوسه و فریب شیطان
و همراهی نفس تنبل و راحت طلب
با او
در دور کردن «من»از فرمانبرداری تو
خدایا پناهم ده و یاریم کن
تا بر این احساس غلبه کنم
یاریم کن تا باور کنم هیچ زحمت و طاعتی هر چند کوچک در محاسبات تو گم نمیشود
یاریم کن تا خود را با تمرین و مداومت، به طاعت عادت دهم
و شیرینی فتح قلهٔ محبت و پاداش تو
سختی و سنگینی بالا رفتن و خسته شدن و زمین خوردن را برایم آسان کند
و این نفس تنبل و تکلیف گریز
باور کند که تو
هیچ دستوری خارج از توان بندگانت
بر آنان تحمیل نمی کنی
هرچه خدا گفته عمل کردم.!
در سفرى به همدان ، خدمت عالم بزرگوار آقاى حاج ملاعلى همدانى قدّس سرّه رسيدم و از ايشان داستان عجيب و جالبى شنيدم كه فرمود:
روزى وارد صحن امام حسين عليه السلام شدم ديدم گوشه اى شلوغ است ، جلورفتم و سؤال كردم چه خبر است ؟
بچه اى را نشان دادند و گفتند: از مناره صحن بالا رفته و از آنجا به پائين پرت شده است ، پدر اين طفل كه حمّال است در وسط زمين و آسمان خطاب به بچّه كرده كه بايست ، همانجا مانده و آنگاه او را سالم پائين آورده اند.
از پيرمرد باتعجّب سؤال كردم چه چيز باعث شده شما به اين مقام برسى؟
گفت : اين كارمهمى نيست ، ما اصراركرديم گفت : رمز اين كار اين است كه من از اوّل بلوغ سعى كرده ام هرچه خدا فرموده عمل كنم ، امروز من هم يك چيز از او خواستم ، خداوند عزيز و قادر قبول كردند.
نرم افزارمنبرک ناب،خاطرات حاج آقا قرائتی
علت اصلی ناراحتی و حسرت مردگان
ملّا محسن فیض کاشانی، آن عارف بالله،
در عالم رؤیا یا مکاشفه، شیخ طوسی را میبیند، به شیخ طوسی عرضه میدارد که آقا! آنجا چه خبر است؟
شیخ طوسی میفرماید: آنجا چه خبر است؟ اینجا خبری نیست، خبرها آنجاست!
ملّا محسن فیض کاشانی تعجّب میکند و میگوید، عرض کردم: آقا! خبر آن طرف است، این طرف که خبری نیست!
شیخ طوسی میگوید: خیر، اتّفاقاً بر عکس متوجّه شدید، خبر آنجاست و این طرف، خبری نیست، هر چه این طرف هست از آنجا آمده است.
فقط به تو بگویم: ای محسن! بدان، هر چه هست در دنیاست و من امروز مغموم هستم و افسوس میخورم که میتوانستم کار بیشتری انجام بدهم و انجام ندادم…
تعبیر عجیبی دارد، میفرماید: اگر میدانستید که اینجا، فقط یک ذکر صلوات بر محمّد و آل محمّد(صلی الله علیه و آله) چقدر ارزش دارد،آن وقت میفهمیدید، چرا در ماه مبارک رمضان، اوّلین دعا، این است: «اَللّهُمَّ اَدْخِلْ عَلی اَهْلِ الْقُبُورِ السُّرُور».
خدایا بر اهل قبور،سرور و شادمانی عطا بفرما.
گزیده بیانات استاد قرهی
اثبات علمیِ معجزه ی دو نیم شدن ماه، توسط پیامبر(ص)
در يكي از شب هايي كه قرص ماه كامل بود، مشركين جمع شدند و به رسول خدا گفتند:
اگر در آنچه مي گويي،راستگو هستي ماه را دو نيم كن.
رسول اكرم به آنها فرمودند: اگر اين كار را انجام دادم، ايمان مي آوريد؟ گفتند: آري.
پس رسول خدا با انگشت مباركشان به سوي ماه اشاره نمودند كه ناگاه ماه به دو نيم تقسیم شدبه صورتي كه كوه حرا از بين دو نيمه آن آشكار بود.
قريش گفتند: اين سحر و جادو بود!
آنگاه به يكديگر گفتند: منتظر باشيم تا ساحران از خارج بيايند. ببينيم آيا آنها هم اين جريان را ديده اند يا نه؟
چون (محمد صلي الله عليه و آله) و سلم نمي تواند تمام مردم عالم را سحر كند.
ساحران يكي پس از ديگري از راه رسيدند و قريش جريان را از ايشان پرسيدند. گفتند: آري ما هم در راه ديديم كه ماه دو نيم شد و ….
راجع به همين واقعه است كه خداوند متعال آيات اول سورة مباركه « قمر » را نازل فرمودند.
روزنامه ی عربی ” الوطن ” چاپ آمریکا به نقل از یک محقق اردنی علوم فلکی در این زمینه نوشت:
سفینه ی فضایی آمریکایی ” کلمنتاین ” که سالها در مدار کره ی ماه کار تحقیقاتی انجام می دهد به این نتیجه رسیده است که :
کره ی ماه صدها سال پیش به دو نیمه ی متساوی تقسیم شده و دوباره به یکدیگر متصل شدند.
این محقق اردنی با ارسال گزارشی به ناسا آنان را نسبت به این موضوع مطلع ساخت که:
مسلمانان، این پدیده را متعلق به 1400 سال پیش می دانند و مرتبط به معجزه ای از پیامبر اکرم به نام ” شق القمر".
ناسا جز اقرار به معجزه هیچ تفسیری برای کشف خود نیافته است.
زیرا این اتفاق نادر تا کنون برای هیچ جرم آسمانی به وقوع پیوست نپیوسته است و….(به علت طولانی بودن خلاصه کردیم)
منابع :
قرآن - تفسیر المیزان /ج۱۹ مربوط به تفسیر سوره القمر
نشریه الکترونیک is.u.s مقاله علمی دکتر جک فولن
غذای روح
اگر به بدن غذا نرسد، لاغر می شود و اگر مدتی نرسیدن غذا ادامه پیدا کند، بدن می میرد و از بین می رود. اگر به روح نیز غذا نرسد لاغر و ناتوان می شود و اگر نرسیدن غذا برای همیشه ادامه پیدا کند، روح می میرد.
غذای روح البته از جنس گندم و برنج و روغن نیست،غذای روح، علم و عشق و امید و ایمان است. اشتباه اصلی فرزند آدم که در جست و جوی سعادت، جان به لب رسانیده همین است که تشنگی و احتیاج روح را می خواهد با سیر کردن جسم و بدن تأمین کند.
آنچه احتیاج روح را رفع می کند و به او قوت و نیرو می بخشد، آرامش و اطمینان می دهد، ماده و مادیات نیست، معنویات است.
حکمت ها و اندرزها، ج۲، ص۱۴۸
درویش و خواسته اش از کدخدا
درويشي به دهي رسيد. جمعي كدخدايان را ديد آنجا نشسته، گفت: مرا چيزي بدهيد و گرنه با اين ده همان كنم كه با آن ده ديگر كردم.
ايشان بترسيدند؛گفتند مبادا كه ساحري يا ولی ای باشد كه از او خرابي به ده ما رسد.
آنچه خواست بدادند…بعد از آن از وی پرسيدند كه با آن ده چه كردي؟
گفت: آنجا سوال كردم،هیچ به من ندادند، به اينجا آمدم،اگر شما نيز چيزي نميداديد این ده را رها می کردم و به ده ديگر مي رفتم!
عبید زاکانی
چه کسانی خود را مسخره میکنند؟
امام رضا (عليه السّلام) فرمودند:
هفت چيز بدون هفت چيز ديگر مسخره است:
هر كه با زبان استغفار كند ولى با دل پشيمان نباشد خود را مسخره كرده.
شخصی از خدا توفيق بخواهد اما كوشش ننمايد خود را مسخره كرده .
هر کس در طلب احتياط باشد ولى« در ارتکاب گناه» باكى نداشته باشد، خود را مسخره نموده.
هر كه از خدا بهشت بخواهد اما بر گرفتاری ها صبر نكند خود را مسخره كرده.
کسی که از آتش جهنم به خدا پناه برد ولى ترك شهوات دنيا را ننمايد خود را مسخره كرده.
هر كه به ياد خدا باشد ولى براى ديدار خدا سرعت نگيرد خود را مسخره كرده.
کسی که مرگ را یاد کند وخود را برای آن آماده نکند خود را مسخره كرده است.
بحارالأنوار، جلد ۱۱ ، صفحه۳۵۶
هر روز سه مصیبت بر ما وارد می شود ولی پند نمی گیریم.
شخصى محضر امام زين العابدين رسيد و از وضع زندگيش شكايت نمود.
امام فرمود: بيچاره فرزند آدم هر روز گرفتار سه مصيبت است كه از هيچكدام از آنها پند و عبرت نمى گيرد. اگر عبرت بگيرد دنيا و مشكلات آن برايش آسان مى شود.
مصيبت اول اينكه، هر روز از عمرش كاسته مى شود. اگر زيان در اموال وى پيش بيايد غمگين مى گردد، با اينكه سرمايه ممكن است بار ديگر باز گردد ولى عمر قابل برگشت نيست .
دوم : هر روز، روزى خود را مى خورد، اگر حلال باشد بايد حساب آن را پس بدهد و اگر حرام باشد بايد بر آن كيفر ببيند.
سپس فرمود: سومى مهمتر از اين است .
گفته شد، آن چيست ؟
امام فرمود: هر روز را كه به پايان مى رساند يك قدم به آخرت نزديك شده اما نمى داند به سوى بهشت مى رود يا به طرف جهنم .
بحار الانوار ج ۷۸ ص ۱۶۰
ارزش انسان
علامه محمدتقی جعفری میگفتند:
عدهای از جامعهشناسان دنیا در دانمارک جمع شده بودند تا در بارهی موضوع مهمی به بحث و تبادل نظر بپردازند.
موضوع این بود: ارزش واقعی انسان به چیست؟ معیار ارزش انسانها چیست؟
هر کدام از جامعهشناسان، صحبتهایی داشتند و معیارهای خاصی را ارائه کردند. بعد، وقتی نوبت به بنده رسید، گفتم: اگر میخواهید بدانید یک انسان چهقدر ارزش دارد، ببینید به چه چیزی علاقه دارد و به چه چیزی عشق میورزد. کسی که عشقاش یک آپارتمان دوطبقه است، در واقع، ارزشاش به مقدار همان آپارتمان است. کسی که عشقاش ماشیناش است، ارزشاش به همان میزان است. اما کسی که عشقاش خدای متعال است ارزشاش به اندازه ی خداست.
علامه فرمودند: من این مطلب را گفتم و پایین آمدم. وقتی جامعهشناسان صحبتهای مرا شنیدند، برای چند دقیقه روی پای خود ایستادند و کف زدند.
وقتی تشویق آنها تمام شد، من دوباره بلند شدم و گفتم: عزیزان! این کلام از من نبود، بلکه از شخصی به نام علی (ع) است.
آن حضرت در نهجالبلاغه میفرمایند: «قِیمَةُ کُلِّ أمْرِئٍ مَا یُحْسِنُهُ» / «ارزش هر انسانی به اندازهی چیزی است که دوست میدارد».
وقتی این کلام را گفتم، دوباره به نشانهی احترام به وجود مقدس امیرالمؤمنین علی (ع) از جا بلند شدند و چند بار نام آن حضرت را بر زبان جاری کردند.
حرمت زن
آیت الله جوادی آملی:
حرمت زن، نه اختصاص به خود زن دارد
نه مال شوهر است و نه ویژه برادران و نه فرزندانش می باشد؛
همه اینها اگر رضایت بدهند، قرآن راضی نخواهد بود!
چون حرمت زن و حیثیت زن، به عنوان حق الله مطرح است!
حجاب زن، حقی است الهی ٬ عصمت زن “حق الله” است ٬ زن به عنوان امین حق الله از نظر قران مطرح است.
زن باید این مسئله را درک کند که حجاب او تنها مربوط به خود او نیست تا بگوید من از حق خودم صرف نظر کردم.
حجاب زن مربوط به مرد نیست تا مرد بگوید من راضی ام!
حجاب زن مال خانواده نیست تا اعضای خانواده رضایت دهند.
حجاب زن حقی الهی است…
برای جلوگیری از شنیدن غیبت
روزی یکی از اولیاء به الیاس و خضر علیهم السّلام شکایت کرد که مردم بسیار غیبت می کنند و حال آن که غیبت از گناهان کبیره است و هر چقدر آن ها را نصیحت می کنم و از غیبت کردن منع می نمایم سخن مرا نمی شنوند و آن عمل قبیح را ترک نمی کنند.
حضرت الیاس علیه السّلام فرمود:
چاره. این کار آن است که هر کس وارد مجلس شد به او بگو که بگوید:
«بِسمِ الله الرَّحمنِ الرَّحیمِ وَ صَلّی اللهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ»
که در این صورت خداوند ملکی را بر اهل آن مجلس موکّل می گرداند که هرگاه کسی شروع به غیبت نماید آن ملک او را از آن باز دارد و از حق تعالی سؤال نماید تا آن قوم را از غیبت کردن نگاه دارد.
حضرت خضر علیه السّلام فرمود:
چون کسی در وقت بیرون رفتن از مجلس بگوید:
«بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ وَ صَلّی الله عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ».
حق تعالی ملکی را می فرستد تا آن که نگذارد که اهل آن مجلس غیبت او را نمایند.
منبع:
وسائل الشیعه، ج۷، ص۳۴۲.
عرفان و عبادت، ص 165
قصیده دیدارحضرت خضر و الیاس و حضرت امیر المومنین (ع)
در حدیث است که روزی علی عمرانی
آن شفیع همه خلق جهان رحمانی
ظاهرا بود به سن دو سه سال آن سرور
با پسرهای عرب بود سوی راه گذر
کوچه و شهر مدینه بشد آن زوج بتول
با پسرهای عرب بود ببازی مشغول
از قضا خضر بر آن کوچه عبورش افتاد
سوی طفلان عرب بهر کرم روی نهاد
زان میانه یکی از طفل عرب گشت بلند قامتش سرو و برخ ماه دو گیسو چو کمند
گفت ایا خضر سلامم بتو یا پیغمبر
هر کجا میروی امروز مرا با خود بر
خضر گفتا که یا کودک نیکو منظر
این خیالی که تو را هست ز سر باز گذز
کی توانی که تو با ما قدمی ساز کنی
گر شوی همچو یکی مرغ و تو پرواز کنی
ده دو گام نهم هر دو جهان را یکدم
نیست مانند من امروز کسی در عالم
بگذر از این سخنانی که محالست بدان عمرت امروز بشب گشت سه سالست بدان
این زمان بهر تماشای تو مستور شوم
دیده بر بند که تا از نظر تو دور شوم
میشوم غایب از اینجا تو مرا پیدا کن
گر بجویی تو مرا آنچه کنی با ما کن
مظهر کل عجائب بشنید این سخنان
گفتالبته قبول است مرا از دل و جان
دیده خویش ببندم تو برو از نظرم
زانکه از حال تو ای خضر همه با خبرم
دیده بنهاد بهم شاه و بشد خضر روان
سوی مشرق بشد آن لحظه بسی شکر کنان
گفت یارب تو همان کودک من یاری کن
هر کجا هست خدایا تو نگهداری کن
ناگهان از عقبش گفت که آمین ای خضر هست در شأن تو هم سوره یاسین ای خضر
گر قبولت نبود بار دگر غائب شو
بر رخ خویش نقابی زن و بر حاجب شو
باز آن زنده دل از روی ادب شد به حجاب
بار دیگر سوی مغرب شد و بربست نقاب
شهر مغرب چو قدم زد پس از آن بیرون شد بر سر راه ملاقات شه مردان شد
طفل گفتا که ایا خضر ترا مینگرم
هست این لحظه دو ساعت که تو را منتظرم
خضر چون کرد نظر طفل بگفتش که سلام بپرید از سر خضر عقل و هم از هوش تمام
چهره اش زرد و لبش خشک بشد دم بسته پای آن ماند ز رفتار و بشد دلخسته
طفل گفتا که ایا خضر تویی فخر قدم
نیست مانند تو امروز کسی در عالم
بگذر از این سخنانی که همه چون و چراست دم مزن خضر که این دفعه دگر نوبت ماست
روی کن در عقب ای خضر نگه کن بر من معجز از من بظهور آمد و تو کن احسن
خضر چون کرد نظر بر عقب و برگردید
اثری از قد و بالای همان طفل ندید
گفت امروز خدایا بکجا افتادم
روی خود سوی همان کوچه چرا بنهادم
این بگفت و سوی صحرا و بیابان گردید
کوه و دشت و چمن و بیشه شتابان گردید
نه صدایی نه ندایی بشنید از آن طفل
هم بدندان لب حسرت بگزید از آن طفل
بگذشت از همه جا و اثری دیده نشد
طی شد از غصه آن طفل پسندیده نشد
پای آن ماند ز رفتار بسی گردش کرد
باز آمد لب دریا بنشست با رخ زرد
زد به الیاس صدایی که برون شو از آب
خضر محنت زده خویش برادر دریاب
چون که الیاس شنید این سخن از خضر نبی خویش از ته دریا بیفکند بر عقبی
گفت ای خضر چرا مانده و حیرانی تو
هم بهئکار خودت ای خضر پریشانی تو
خضر گفتا چه بگویم بتو من ورد زبان
چه بدیدم به جهان آنچه بگویم بعیان
شدم امروز بگردش که جهان سیر کنم
نظری از روی حقیقت سوی این دیر کنم
پرسیدم به یکی شهر من از راه دراز
وقت ظهری بدو رفتم سوی مسجد بنماز
چونکه فارغ شدم و از ذکر روان گردیدم
بسر کوچه یکی طفل عرب من دیدم
طفل چون کرد نظر گفت بمن خضر سلام
باز برده ز سرم عقل و هم از هوش تمام
داد الیاس جوابش که ایا خضر نبی
هفت سال است که آن طفل چنین کرده بما
روزی آمد ته دریا و بمن یاری کرد
چند روزی به من غمزده دلداری کرد
پس از آن غیب شد و بنده ندانم که کجاست یا بعرش است بفرش است همان سر خداست
اثری از قد و بالاش نمی یابم من نظری از رخ زیباش نمی یابم من
الغرض همچو قضیه بمنم رخ داده
من ندانم بکجا رفته همان شهزاده
خضر نومید ز الیاس بسد آن سرور زار و حیران و سراسیمه بشد بار دگر
بار الها تو از این غصه مرا باز رهان
بار دیگر من محزون به همان طفل رسان
گفت در دل بروم تا بخورم آب حیات
گاه باشد که همان طفل بود در ظلمات
بر سر چشمه و هر غاری و هر کوه و کمر بیشه و غروه و دره بنمود آنچه نظر
نه صدایی نه ندایی بشنید از آن طفل
هم به دندان لب حسرت بگزیدش بر طفل
بسکه گرد آمده بود صورت او پنهان بود
هم به خود حال پریشانی خود حیران بود
کام آن خشک بد از تشنگی اندر ظلمات گفت در دل بروم تا بخورم آب حیات
باز آمد لب آن چشمه نشست آن از پا
سرو رخ تازه نمود و بشد از نو احیا
سر آن چشمه گلی چید که تا بوش کند
کف خود زد به همان آب که تا نوش کند
ناگهان از ته آن چشمه صدایی بشنید
بعد از او باز پس از لحظه ندائی بشنید
که ایا خضر نبی جام بگیر از دستم
نوش کن ماء معین زانکه من از وی هستم
خضر چون کرد نظر صاحب آواز ندید
به خود آن لحظه کسی یاور و دمساز ندید
گفت ای صاحب آواز ایا نیک اختر
پس کجا جام که من آب خورم ای سرور
ناگهان دید که دستی بشد از آب برون
آن همان جام پر از آب گرفتی بعیان
جام بگرفت از آن دست از آن آب بخورد پس دگر جام نداد او به مراش ببرد
دگر آواز بر امد که آیا خضر نبی
آب خوردی جام بردن بود بهر چه چی
خضر گفتا که خدایا به من این هجر بسست این صدا از ته این چشمه ندانم چه کسست
ای جوان رحم به حالم که ز پا افتادم
بهرت ای طفل ببین من به کجا افتادم
به خدایی که تو را مرتبه ات داد زیاد
به کریمی که ترا روز اذل نام نهاد
برسولی که بود از همه عالم بهتر
به محمد که بود نام خوشش پیغمبر
دهمت من قسم ای طفل بیا باور کن
تو بیا از ته این چشمه خودت ظاهر کن
چونکه دادش قسم آن لحظه برو ذات الیم ناگهان گشت همان آب از آن چشمه دو نیم
نوری اول به ظهور آمد بعد از پس نور
روی آن طفل از آن آب بیامد به ظهور
قد و بالاش همه خشک برون شد از آب ناگهان گشت دل خضر بر آن طفل کباب
که ایا طفل حزین من به فدای تو شوم
من بقربان همه درد و بلای تو شوم
صدقا طفل که مرشد تویی اندر عالم
این زمان بهر خدا رحم نما بر حالم
تو بگو با من مسکین که کجا رفته بدی
بکجا بودی اندر ته آن چشمه شدی
گفت ای خضر بهمراه تو بودم همه جا سخنانت بشنیدم همگی جا بر جا
گفت ای خضر مگو طفل که من طفل نیم
منم آجر بخدا بسته و از ذات ویم
منم آن کس که دو عالم بطفیلم بر پاست
در سما شمس و قمر ذره از نور ماست
کعبه از مولد من قبله حاجات آمد
نورم از نور خداوند بیک ذات آمد
آنکه بگرفت سر راه نبی من بودم
در سما دید چو شیر ازلی من بودم
من علیم که علی نام خدا می باشد
بتو هر لحظه علی راهنما می باشد
من علیم که سما تا بسمک چاکر ماست
در ازل حضرت جبریل پیام آور ماست
بوترابم که ایا خضر ترا من پدرم
حیدر و صفدرم و در دو جهان حیه درم
اسدالله ام و باشم اسد رهبانی هم غضنفر بودم نام تو هم میدانی
گر کنی شرط ایا خضر تو با شیعه من
هر که بینی که زده بر سر خود جقه ی من
آنکه از روی حقیقت تو نگهداری کن
از سر صدق تو با شیعه من یاری کن
مرقد شاه شهیدان ببغل من گیرم
کاندر آن گلشن فردوس برین من میرم
روز حشر که بپا شد غضب جباری
یا علی یک نظری کم به غریب لاری
باز از لطف ببخشای تو قهاری را
بانی و ساعی و هم مستمع و قاری را
شرایط استوارماندن دوستی ها
امام صادق علیه السلام فرمودند:
پسر نعمان اگر میخواهی دوستی برادرت خالص و یک رنگ برایت باقی بماند پس چهار مورد را رعایت کن:
1. با او شوخی نکن
2. بااو جر و بحث نکن
3. بر او فخر فروشی مکن
4. و با او دشمنی مکن
5. و فقط اسراری را با او در میان بگذار که اگر دشمن هم اطلاع یابد به تو زیانی نرساند زیرا که ممکن است دوست روزی دشمن تو شود.
بحارالأنوار جلد ۷۸ صفحه ۲۹۱
چگونگی دفاع از غیبت شونده
واژگونی دل نتیجه آلودگی به مکروهات
حضرت آیت الله العظمی جوادی آملی (دامت برکاته):
بسته شدن و واژگونی دل، ویژه کافران و منافقان نیست، بلکه به هر میزانی که دل آدمی به زنگار گناه آلوده گردد، واژگون و مختوم گشته، به همان اندازه از فهم آیات الهی محروم می گردد.
و این واژگونی دل از آلودگی به مکروهات آغاز می شود و به گناهان صغیره و سپس به کبیره می رسد و از اکبر کبایر که کفر به خداست، سر بر می آورد. معیار سنجش بیماری قلب نیز مقدار بی توجهی انسان به فهم آیات الهی یا انزجار از آنهاست.
تفسیر تسنیم ج 2 ص 234
چرا امام حسن (علیه السلام) صلح کرد اما امام حسین(علیه السلام) قیام کرد؟
چرا امام حسن (ع) صلح کرد یا چرا امام حسین صلح نکرد؟ … در زمان امام حسن (ع) در اثر جریان های زیادی که در زمان امیرالمؤمنین پیش آمد و از همه بالاتر آن حالت سست عنصری که اصحاب امام حسن به خرج دادند، اگر امام حسن مقاومت می کرد کشته می شد ولی نه کشته شدن شرافتمندانه و افتخارآمیز، آن گونه که حسین بن علی کشته شد.
حسین بن علی با هفتاد و دو نفر کشته شد، یک شهادت آبرومندانه و در یک وضع و شرایط خاص که هزار و سیصد سال دارد اسلام را آبیاری می کند. در زمان امام حسن یک حالت رخوت و سستی و خستگی در شیعیان پیدا شده بود که اگر این کار (مقاومت در مقابل معاویه) ادامه پیدا می کرد، یک وقت خبردار می شدند که حضرت را دست بسته تحویل معاویه داده اند. هنوز صابون معاویه و بنی امیه درست به جامه مردم نخورده بود.
بیست سال معاویه حکومت کرد. مغیرة بن شعبه و زیاد بن ابیه که به جان مردم افتادند آن وقت مردم فهمیدند که اشتباه کردند که در زمان حضرت علی دعوت او را لبیک نگفتند، اشتباه کردند که امام حسن را تحویل معاویه دادند. لهذا بعدها (بعد از حادثه کربلا) عده ای پیدا شدند و توّابین را به وجود آوردند، همان ها که دور مختار را گرفتند.
این امر یعنی آگاه شدن مردم از ماهیت حکومت اموی، از عواملی بود که شرایط را برای قیام امام حسین علیه السلام مساعد می کرد. گذشته از این، وضع یزید با وضع معاویه فرق می کرد. معاویه در لباس نفاق کار می کرد، یزید در لباس کفر. معاویه لااقل روی کارهایش سرپوش می گذاشت، علناً شراب نمی خورد، علناً سگ بازی نمی کرد، صورت ظاهر را حفظ می کرد. ولی یزید جوانی بود دیوانه و پرده در که حساب موقعیت خودش را نمی کرد که هرچه هست بالاخره مردم او را خلیفه پیغمبر می دانند. اینقدر شراب می خورد تا مست می شد و در حضور جمعیت به پیغمبر ناسزا می گفت.
واقعاً اگر قضایای کربلا نبود و امام حسین قیام نمی کرد و سبب نمی شد که یزید از بین برود و او همان بیست سالی را که معاویه خلیفه بود خلافت می کرد، اصلًا حوزه اسلام منقرض می شد. پس شرایط زمان خیلی فرق می کند. بنابراین امام حسن همان برنامه را اجرا کرد که امام حسین اجرا کرد و امام حسین همان برنامه را اجرا کرد که امام حسن اجرا کرد، فقط شکل کارشان با هم فرق داشت ولی روح هر دو یکی بود.
استاد مطهری، اسلام و نیازهای زمان، ج۱، ص۱۳۲-۱۳۸
در محضر صحیفه
دعای هشتم- فراز دوم
خدای خوبم، در بستن راه نفوذ شیطان یاریم کن
خدایا یاریم کن و پناهم بده
تا عظمت تو را درک کنم
و خود را در محضر تو ببینم
و یقین کنم که مرا و اعمالم را
می بینیپس در محضر تو هر گناهی را
بزرگ ببینم
خدایا یاریم کن تا به ندای درونم
که هنگام پیش آمد گناه، برانگیخته میشود
و صدایم میزند
و هشدارم میدهد،
توجه کنم و نادم شوم
تا به توبه دست یابم
خدای خوبم
مرا در توبه و استغفار از
گناهان کوچک، یاری کن و موفق کن
استغفار از شنیدنی های بی اهمیت
که آرام آرام گوشم را
آلوده میکنند
استغفار از دیدنی های نامناسب
که چشمها و نگاهم را
آلوده میکنند
استغفار از کلمات نامناسب و بیجا
که از گوشهٔ زبانم
رها میشوند و دهان و سخنم را
آلوده میکنند
استغفار از این کوچکهای مزاحم؛
از این دیده نشدنی های غفلت ساز
خداوندا یاریم کن تا آرام آرام، به لطف تو
همه نادیدنی های کوچک گناه آلودم را
ببینم و بزرگ ببینم
و به اذن تو و عنایت تو، مصون شوم
از گناه
خدایا
یاریم کن
تا دغدغه ام افزودن لذت دنیا نباشد
و دغدغه ام افزودن و توسعه سهم عصمت
و مصونیتم از گناه باشد
خدای خوبم پناهم بده و یاریم کن
آمین