درویش و خواسته اش از کدخدا
10 آبان 1396
درويشي به دهي رسيد. جمعي كدخدايان را ديد آنجا نشسته، گفت: مرا چيزي بدهيد و گرنه با اين ده همان كنم كه با آن ده ديگر كردم.
ايشان بترسيدند؛گفتند مبادا كه ساحري يا ولی ای باشد كه از او خرابي به ده ما رسد.
آنچه خواست بدادند…بعد از آن از وی پرسيدند كه با آن ده چه كردي؟
گفت: آنجا سوال كردم،هیچ به من ندادند، به اينجا آمدم،اگر شما نيز چيزي نميداديد این ده را رها می کردم و به ده ديگر مي رفتم!
عبید زاکانی