عروس بی حجاب
عروس بی حجاب
یه موتور گازی داشت که هر روز صبح و عصر سوارش می شد و باش میومد مدرسه و برمی گشت . یه روز عصر که پشت همین موتور نشسته بود و میرفت!
رسید به چراغ قرمزترمز زد و ایستاد یه نگاه به دور و برش کرد و موتور رو زد رو جک و رفت بالای موتور و فریاد زد:
الله اکبر و الله اکبر …
نه وقت اذان ظهر بود نه اذان مغرب! اشهد ان لا اله الا الله …!
هر کی آقا مجید و نمیشناخت غش غش میخندید و متلک مینداخت و هرکیم می شناخت مات و مبهوت نگاهش می کرد .
که این مجید چش شده ؟
قاطی کرده چرا؟ خلاصه چراغ شبز شدوماشینا راه افتادن و رفتن .
آشناها اومدن سراغ مجید که آقا مجید؟؟؟
چطو شد یهو حالتون خوب بود که مجید یه نگاهی به رفقاش انداخت وگفت: مگه متوجه ندیدید؟ پشت چراغ قرمز یه ماشین عروسی بود!که عروس توش بی حجاب نشسته بود و آدمای دورش نگاهش می کردن من دیدم تو روز روشن جلو چشم امام زمان داره گناه می شه به خودم گفتم چکار کنم که این حواسشون از اون خانم پرت شه دیدم این بهترین کاره ! همین
شهید مجید زین الدین
ابراهیم هادی....
ابراهیم هادی….
در یڪی از دفعاتی ڪه ابراهیم براے مرخصی به تهران میآید، پدر یڪی از دختران محل ڪه آرزو داشت وی را داماد خود ڪند، دست او را میگیرد و بہ زور بہ خانهاش میبرد و از آن طرف عاقد را هم خبر میڪند. خانواده ابراهیم را هم بہ خانه دعوت میڪند.
ابراهیم در اتاق دیگری نشسته بود. وقتی پدر دختر با خانواده شهید صحبت میڪند و بہ سراغ ابراهیم مے روند، میبینند ڪه ابراهیم در اتاق پشتی حضور ندارد.
این در حالی بود ڪه اگر وی میخواست خارج شود، تنها راه خروج از جلوی دیدگان دیگران بود.
خانواده ابراهیم وقتی بہ سمت منزل برمیگردند، میبینند ڪه ابراهیم با لبخند جلوی درب منزل ایستاده است. همگی تعجب میڪنند و میپرسند ڪه چطور از منزل پدر دختر خارج شده ڪه آنها او را ندیدهاند.
میگوید «وَجَعَلْنَا مِن بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَیْنَاهُمْ فَهُمْ لاَ یُبْصِرُونَ» خواندم و خارج شد. نمیخواهم چشمی در گوشه خانہ و در انتظار من گریان باشد.
شهیدے کہ امام زمان (عجل اللہ تعالے فرجہ الشریف) کفنش کرد.
شهیدے کہ امام زمان (عجل اللہ تعالے فرجہ الشریف) کفنش کرد.
شهیدے بود کہ همیشہ ذکرش این بود، نمےدونم شعر خودش بود یا غیر…
یابن الزهرا
یا بیا یک نگاهے به من کن
یا به دستت مرادر کفن کن
از بس این شهید به امام زمان (عجل اللہ تعالے فرجہ) علاقہ داشت به دوست روحانے خود وصیت مےکند. اگر من شهید شدم دوست دارم در مجلس ختم من تو سخنرانے کنے…
روحانے مےگوید: ما از جبهہ برگشتیم وقتے آمدیم دیدیم عکس شهید را زده اند. پیش پدر و مادرش آمدم گفتم: این شهید چنین وصیتے کرده است آیا من مےتوانم در مجلس ختم او سخنرانے کنم؟ و آنان اجازه دادند…
در مجلس سخنرانے کردم بعد گفتم ذکر شهید این بوده است:
یا بن الزهرا
یا بیا یک نگاهے به من کن
یا به دستت مرادر کفن کن
وقتی این جملہ را گفتم، یک نفر بلند شد و شروع کرد فریاد زدن. وقتی آرام شد گفت: من غسال هستم دیشب آخرهاے شب به من گفتند یکے از شهدا فردا باید تشییع شود و چون پشت جبهہ شهید شده است باید او را غسل دهے
وقتے کہ مےخواستم این شهید را کفن کنم دیدم یک شخص بزرگوارے وارد شد گفت: برو بیرون من خودم باید این شهید را کفن کنم.
من رفتم در وسط راه با خود گفتم این شخص که بود و چرا مرا بیرون کرد؟
با عجلہ برگشتم و دیدم این شهید کفن شده و تمام فضاے غسالخانہ بوے عطر گرفته بود.
از دیشب نمےدانستم رمز این جریان چه بود. اما حالا فهمیدم …نشناختم…
به نقل از نگارنده کتاب “میر مهر” حجة الاسلام سید مسعود پور آقایی
خاطره ای از شهید مهدی باکری
خاطره ای از شهید مهدی باکری
یکیشان با آفتابه آب می ریخت، آن یکی سرش را می شست.
بهت می گم کم کم بریز.
خیله خب حالا چرا این قدر می گی؟می ترسم آب آفتابه تموم بشه.
خب بشه میرم یه آفتابه دیگه آب میارم.
رفته بود برایش آب بیاورد که بهش گفتم
« خوبه دیگه ! حالا فرمانده لشکر باید بیان سر آقا رو بشورن! » گفت « چی می گی؟ حالت خوبه ؟» گفتم « مگه نشناختیش؟»گفت نه…
او مهدی باکری فرمانده متواضع و مقتدر بود.
منبع:کتاب یادگاران، جلد سه، کتاب شهید مهدی باکری، ص 75
عيدي امام رضا عليه السلام...
عيدي امام رضا عليه السلام…
از صبح تا ظهر هفت شهید پیدا کردیم
رمز حرکت تفحص شهدای آن روز ، بنام امام رضا علیهالسلام بود
گفتم: یا امام هشتم، حتما شهیدی دیگر هم کشف میشود…
اما خبری نشد…
تا اینکه خبر رسید امام جماعت مسجد امام الصادق علیهالسلام در شهر العماره عراق، نزدیک به 150 پیکر آورده تا به ما تحویل بدهد.
موجی از شادی بین بچههای گروه تفحص حاکم شد.
رفتیم سر قرار ، دیدیم اجساد داخل یک کانتینر قرار داره.
یکی یکی آنها را از ماشین پیاده کرديم، اما همه شون اجساد عراقی هایی بود که خودمان کشف کرده و تحویلشون داده بودیم
ظاهرا بعضی مسیولین عراقی اجساد را مخفی کرده و به خانوادههایشان تحویل نداده بودند.
اما یه اتفاق جالب افتاد
از بین آن همه جسد عراقی، پیکر یک شهید پیدا شد که با هفت تا پیکر کشف شده ی صبح شدند هشت شهید…
آقا امام رضا علیهالسلام که رمز عملیات تفحص اون روز به نام مبارکشون بود، عیدی مون رو دادند.
هشت شهید در عملیات تفحص امام هشتم…
جالبتر اینکه پشت لباس شهید تازه کشف شده، نوشته بود: یا معین الضعفا…
آسمان مال آنهاست ( کتاب تفحص) صفحه 34
کرامات شهدا
_ شهیدی که نشانی قبر خود را داد
شهید حمید (حسین) عربنژاد
_ شهیدی که قرضهای یک نفر را داد
شهید سید مرتضی دادگر درمزاری
_ شهیدی که بدنش با اسیدهم از بین نرفت و پس از ۱۶ سال با پیکر سالم به میهن بازگشت
شهید محمدرضا شفیعی ۱۴ ساله
_ شهیدی که از بهشت برای فرزندش نامه نوشت
شهید محمودرضا ساعتیان
_ شهیدی که در قبر خندید
شهیدمحمدرضا حقیقی
_ شهیدی که عراقی ها برایش ختم گرفتند
شهید عباس صابری
_ شهیدی که روز تولدش شهید شد
شهید سید مجتبی علمدار
_ شهیدی که هرهفته مادرش را سر قبر صدا میزد
شهید مستجاب الدعوه سید مهدی غزالی
_ شهیدی که لحظه خاکسپاریش خندید
شهید علیرضا حقیقت
_ شهیدی که غرور امریکایی ها را شکست
شهید نادر مهدوی
_ شهیدی که عکسش در اتاق رهبر است
شهید هادی ثنایی مقدم ۱۵ ساله
_ شهیدی که پیکرش هنگام نبش قبر سالم بود
شهید رخشانی از شهدای قبل از انقلاب که توسط ساواک شهید شد
_ شهیدی که سیدحسن نصرالله سخنرانی خود را با نام او نامگذاری کرد
شهید احمد علی یحیی
_ شهیدی که قبرش بوی گلاب میدهد
شهید سیداحمد پلارک
_ شهیدی که پیکرش را کسی تحویل نگرفت
شهید رجبعلی غلامی از افغانستان
_ شهیدی که سر بی تنش سخن گفت
شهید علی اکبر دهقان
_ شهیدی که بخاطر فاش نکردن رمز بی سیم بدنش قطعه قطعه شد
شهید بروجعلی شکری
_ شهیدی که با وجود اینکه بدنش به استخوان تبدیل شده بود اما پاهایش درون پوتین سالم بود
شهید محمدحسین شیرزاد نیلساز
_شهیدی که عاشورا متولد شد واربعین به شهادت رسید.
شهید مهدی خندان
_شهیدی که با پیشانی بند “یاحسین شهید” ایرانی بودنش محرز شد
از شهدای گمنام هستن
_شهیدی که بر بدنش عکس یک زن خالکوبی بود
ایشان غواص بودند دوست نداشت کسی ان تصویر را ببیند برای همین جاویدالاثر شدند و پیکرشان در اروند ماند و علیرغم ذکر داستانشان همرزمانشان اسم ایشان را ذکر نکردند.
_شهیدی که بحرمت مادرش در قبر خندید.
شهید حاج اکبر صادقی
راز بسته بودن دست غواصان شهید
راز بسته بودن دست غواصان شهید
یکی از غواصان و تخریبچیان لشکر۱۰سیدالشهدا (ع) جزئیات دیگری از چگونگی شهادت و دلیل بستن دست ۱۷۵ غواص شهید عملیات کربلای ۴ را بازگو کرد.
جعفری از رزمندگان دوران دفاعمقدس که دورههای ویژهای در زمان جنگ دیده است توضیح داد: من از عملیات خیبر به بعد آموزشهای نظامی خاصی را گذراندم تا همراه رزمندگان دیگر بتوانیم در شرایط مختلف آبی، خاکی، دشت و کویر با دشمن مقابله کنیم. در اصطلاح به کسانی که این دوره را گذرانده بودند «مردان قورباغهای» میگفتند.
صفحات: 1· 2
نمونه ای از زنان قهرمان ابران زمین
امدادگـــــربسیجی_شهیـــــده شهنازحاجی شاه
متولد 1333 دزفول ، دلاور زنی است که در روزهای جوانی عمر پر برکت خویش تمام همت خود را صرف جهاد در مقابل دشمن متجاوز نمود و در پشت جبهه با یاری رسانی به رزمندگان اسلام ، نام خود را بر بلندای این مرز پرگهر جاودانه کرد و در نهایت در هشتم مهر ماه 1359 در سن 26 سالگی و در روزهایی که خونین شهر قهرمان در انتظار شمیم آزادی روزگار می گذراند به دیدار معبود خود شتافت .
برادر بیگی مسئول یکی از گروه های رزمنده: در جریان خرمشهر ، تعدادی از خواهران واقعا رشادتشان از خیلی از مردها بیشتر بود. خواهر “شهناز حاجی شاه” که چند روزی مهمان گروه ما بودن، از نظر اخلاق ، شجاعت و ایثار و تقوا، طهارت و عزت نفس الگو بود، مردانه می جنگید. با وجود شدت درگیری ها در این چند روز کسی تار و موی از ایشان ندید و کلامی به جز سلام نشنید. وقتی برای استراحت به عقب بر می گشتیم او به سرعت مشغول آماده کردن غذا می شد. شهناز حاجی شاه سر انجام به آرزویش رسید.
در جلوی مقر همیشگی اش ، مکتب قرآن زمانی که آمدهبود برای سنگرها غذا ببرد همراه با یکی از دوستانش ، شهنازبر اثر اصابت آتش دشمن به شهادت رسید.روزی که گلولهتوپ نزدیک پایش اصابت میکند فقط یک کلام میگویدوشهید میشود: چادرم
روحش شاد
خاطراتی از شهید بروجردی
خاطره ای از شهید بروجردی
فرمانده سپاه منطقه ۸ و جانشین قرار گاه حمزه بود. نشد یکبار در «قرارگاه حمزه»، او را پشت میزش ببینم.
اگر هم کاری با او داشتم یا می آمد بیرون از اتاق و به کارم رسیدگی می کرد یا اگر هم داخل اتاقش می رفتیم، از پشت میز کارش بلند می شد و می آمد این طرف میز و خیلی راحت کنارم می نشست و صحبت می کردیم.
تعجب کرده بودم که این چه جور مدیری است که هیچ وقت پشت میزش نیست. با خودم گفتم که حتماً با من اینطوره.
خلاصه احترام ما را نگه می دارد. چند وقتی به کارهایش دقت کردم تا جواب سوالم را پیدا کنم و بفهمم که فقط با من چنین کاری می کند یا با بقیه مراجعین هم این طوریست.
متوجه شدم آقای بروجردی با همه همین شکلی تا می کند، یعنی اصلاً پشت میز به کارهایشان رسیدگی نمی کند.
بالاخره یک روز دلم را زدم به دریا و با خجالت پرسیدم: حاج آقا! چرا شما با ارباب رجوع پشت میزت برخورد نمی کنی؟
با خنده گفت: «برادرمن! میز ریاست یک حال و هوای خاصی دارد که آدم را می گیرد. پشت آن میز من فرمانده و رئیسم و مخاطبم، ارباب رجوع است.
من می آیم این طرف و کنار مردم می نشینم تا توی آن حال و هوای خاص با آنها برخورد نکنم.
این طرف میز من برادر مردم هستم و مثل یک برادر به مشکلاتشان رسیدگی می کنم.
چیزی نداشتم که بگویم. فقط سرم را انداختم پایین.
شهید سیدعبدالحمید دیالمه
شهیداحمدعلی نیری:در دوکوهه مشغول وضو گرفتن بودم که مولای خوبان عالم حضرت مهدی(عج) را زیارت کردم....
یه روز با رفقای محل رفته بودیم دماوند. گفتن احمد برو کتری رو آب کن بیار
منم راه افتادم راه زیاد بود
کم کم صدای آب به گوش رسید.
تا چشمم به رودخانه افتاد یه دفعه سرم را انداختم پایین و همان جا نشستم بدنم شروع کرد به لرزیدن …
پشت آن درخت و کنار رودخانه
چندین دخترجوان مشغول شنا بودن .
همان جا خدا را صدا زدم و گفتم خدایا کمک کن.
خدایا الان شیطان به شدت من را وسوسه میکند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمی شود اما خدایا من به خاطر تو ازین گناه
می گذرم..
از جایے دیگر آب تهیه کردم و رفتم پیش بچه ها و مشغول درست کردن آتش شدم.
خیلی دود توی چشمم رفت و اشکم جاری بود یادم افتاد حاج آقا حق شناس گفته بود هرکس برای خدا گریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت.
گفتم ازین به بعد برای خدا گریه میکنم حالم منقلب بود و از آن امتحان سخت کنار رودخانه هنوز دگرگون بودم واشک میریختم ومناجات می کردم خیلی باتوجه گفتم یا الله یا الله…
به محض تکرار این عبارات صدایی شنیدم که از همه طرف شنیده میشد به اطرافم نگاه کردم صدا از همه سنگریزه های بیابان و درختها و کوه می آمد!!! همه می گفتند سبوح القدوس و رب الملائکه والروح…
از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد…”
در سال ۱۳۹۱ ،دفترچه ای که ۲۷ سال پس از شهادت احمد اقا داخل کیفی قدیمی که متعلق به ایشان بود ،بدست آمد .در آخرین صفحه نوشته بود که در دوکوهه مشغول وضو گرفتن بودم که مولای خوبان عالم حضرت مهدی(عج) را زیارت کردم…
کتاب عارفانه
شهید احمد علی نیری
فرمانده ای که ساده تر از همه است...
پیش از عملیات خیبر، با شهید زین الدین و چند تا از دوستان دیگر رفتیم برای بازدید از منطقه ای در فکه.
موقع برگشتن به اهواز، از شوش که رد می شدیم، آقا مهدی گفت: «خوب، حالا به کدام مهمانخانه برویم؟!»
گفتیم: «مهمانخانه ای هست بغل سپاه شوش که بچه ها خیلی تعریفش را می کنند.»
رفتیم. وضو که گرفتیم، آقا مهدی گفت: «هر کس هر غذایی دوست داشت سفارش بدهد.»
بچه ها هم هر چی دوست داشتند سفارش دادند.
غذا که رسید، منتظر بودم ببینم آقا مهدی چی سفارش داده ،
خوب نگاه می کردم دیدم یک بشقاب سوپ ساده جلویش گذاشتند.
خیال کردم سوپ چاشنی پیش از غذای اصلی است!
دیدم نه؛
نانها را خرد کرد، ریخت تویش، شروع کرد به خوردن….
مادر شهید معماریان..
مردان خدایی
مردان خدایی
غواص به فرمانده اش گفت:
اگر رمز را اعلام کردی و تو آب نپریدم، من رو هول بده تو آب!
فرمانده گفت اگه مطمئن نیستی میتونی برگردی.
غواص جواب داد نه، پای حرف امام ایستادم.
فقط می ترسم دلم گیر خواهر کوچولوم باشه.
آخه تو یه حادثه اقوامم رو از دست دادم و الآن هم خواهرم رو سپردم
به همسایه ها تا تو عملیات شرکت کنم.
والفجر ۸ ،اروند رود وحشی ، فرمانده تا داد زد یا زهرا (س)،
غواص اولین نفری بود که تو آب پرید !
اولین نفری بود که به شهادت رسید.
من و شما چقدر پای حرف امامان ایستاده ایم؟!
ریشه همه اختلافات از زبان شهید...
حرانقلاب
ﮐﺴﯽ ﺟﺮﺍﺕ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﺑﺎ ﺷﺎﻩ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺳﺮ ﻣﯿﺰ ﺑﺸﯿﻨﻪ ﻏﺬﺍ ﺑﺨﻮﺭﻩ ،
ﺍﻣﺎ ﻃﯿﺐ ﻣﯽ ﻧﺸﺴﺖ …!؟
ﮔﻨﺪﻩ ﻻﺕ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ.
ﺷﺎﻩ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﻣﺠﻠﺴﯽ ﺧﺮﺍﺏ ﺷﻪ ،
می گفت:ﻃﯿﺐ …
ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﺷﺎﻩ گفت:
ﺍﯾﻦ ﺩﻓﻌﻪ ﭘﻮﻝ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺑﻬﺖ ﻣﯿﺪﻡ ،
ﺑﺮﻭ ﻣﺠﻠﺴﯽ ﺭﻭ ﺧﺮﺍﺏ ﮐﻦ …
ﮔﻔﺖ:ﮐﺠﺎﺳﺖ؟
ﻃﺮﻑ ﮐﯿﻪ؟
ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ:
ﻓﻼﻥ ﺟﺎ …
ﺳﯿﺪ ﺭﻭﺡ ﺍﻟﻠﻪ ﺧﻤﯿﻨﯽ …
ﻃﯿﺐ ﺟﺎ ﺧﻮﺭﺩ !؟
ﮔﻔﺖ:
ﮐﯽ؟
ﮔﻔﺘﯽ ﺳﯿﺪه !؟
ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ: ﺁﺭﻩ …
ﮔﻔﺖ:ﻧﻪ ﻣﺎ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ !!!
ﻣﺎ ﺑﺎ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮﺍ(ﺱ ) ﺩﺭ ﻧﻤﯽ ﺍﻓﺘﯿﻢ …!
( ﺍﯾﻦ ﻣﻮﻗﻌﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﻫﻨﻮﺯ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﺳﻤﺶ ﺑﯿﻮﻓﺘﻪ ﺭﻭ ﺯﺑﻮﻥ ﻣﺮﺩﻡ )
ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ:
ﻫﺴﺘﯽ ﺗﻮ ﻣﯿﮕﯿﺮﻡ ،
ﻧﺎخنات ﺭﻭ ﻣﯿﮑﺸﻢ ،
میدم ﺗﯿﮑﻪ تیکه ات کنن …
ﮔﻔﺖ:ﻫﺮ ﮐﺎﺭﯼ میخوای ﺑﮑﻦ ،
ﻣﻦ ﺑﺎ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮﺍ(ﺱ ) ﺩﺭ ﻧﻤﯽ ﺍﻓﺘﻢ …
ﺍنقدر شکنجه اش کردند …
که ﻃﯿﺐ سینه سپر ،
ﺷﺪ ﻧﯽ ﻗﻠﯿﻮﻥ …
ﻭﻗﺘﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻦ ﺍعدﺍﻣﺶ ﮐﻨﻦ ،
ﯾﮑﯽ ﺍﻭﻣﺪ ﮔﻔﺖ:
ﻃﯿﺐ ﭘﯿﺎﻣﯽ ﺑﺮﺍ ﺍﻣﺎﻡ ﺧﻤﯿﻨﯽ ﻧﺪﺍﺭﯼ ؟
ﮔﻔﺖ:
ﻣﻦ ﺍﯾﻨﻮ ﻧﻤﯿﺸﻨﺎﺳﻢ ،
ﻓﻘﻂ ﺑﻬﺶ ﺑﮕﯿﻦ:
ﻃﯿﺐ ﮔﻔﺖ ﺍﻭﻥ ﺩﻧﯿﺎ ﺷﻔﺎﻋﺘﻢ ﮐﻦ …
ﻭﻗﺘﯽ ﭘﯿﺎﻣﺸﻮ ﭘﯿﺶ ﺍﻣﺎﻡ ﺑﺮﺩﻧﺪ ﺍﻣﺎﻡ ﮔﻔﺖ:
ﺍﻭﻥ ﻧﯿﺎﺯﯼ ﺑﻪ ﺷﻔﺎﻋﺖ ﻣﻦ ﻭ امثال ﻣﻦ ﻧﺪﺍﺭﻩ ،
ﺍﻭﻥ ﺩﺭ ﻗﯿﺎﻣﺖ ﺍﻣﺖ ﻣﻨﻮ ﺷﻔﺎﻋﺖ ﻣﯿﮑﻨﻪ …!
ﺍﯾﻦ ﺷﺪ ﮐﻪ طیب ۶۰ ﺳﺎﻝ ﻧﻪ ﻧﻤﺎﺯ ﺧﻮﻧﺪ ﻧﻪ ﺭﻭﺯﻩ ﮔﺮﻓﺖ ،
ﻓﻘﻂ ﺍﺩﺏ ﮐﺮﺩ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮﺍ (ﺱ) …
” که شد حر انقلاب “
ﻫﻤﯿﻦ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻃﻠﺒﻪ ﻫﺎ ﻭ ﺭﻭﺣﺎﻧﯿﻮﻥ ﻗﻢ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻥ ﻧﻤﺎﺯ ﻭ ﺭﻭﺯﻩ ی ۶۰ ﺳﺎﻟﺸﻮ ﻗﻀﺎ کردن …
معرفت که داشته باشی ،
حتی اگه بد باشی ،
بالاخره یه روز بر می گردی …
میشکفی …
پر می کشی …
و اوج می گیری …بله مردی ومردانگی زمان ومکان نمیشناسه ، فرقی نمیکنه مخالف باشی ،موافق باشی ،فقط مهم اینه که جوهرش داشته باشی،
” درست مثل شهید طیب حاج رضایی “
مکه برای شما؟؟؟؟
شهیدان را نکشیم
شهیدان را نکشیم
((از 4 سالگی وضویش ترک نمی شد ،از 5 سالگی نماز شب می خواند ،در 6 سالگی قرآن را از بر بود .
نه !اوراکشتی .
این را قلمم گفت: واز نوشتن باز ایستاد . کمی فکر کردم ،دیدم راست می گوید. داشتم ((شهید )) را می کشتم !
مثل روضه خوانان حرفه ای که روزی 10 بار حسین (ع) را می کشند وزنده می کنند بی آنکه بگویند چرا حسین ((شهید )) شد
واصلا فلسفه ((شهادت ))حسین (ع) چیست ؟ وچرا حسین (ع) شهید، برای ما مقدس است ؟
اینطوری(( شهید)) رادر برج عاجی دست نیافتنی قرارمی دهم .برج عاجی که دست عارفان واولیاء الله هم به آن نمی رسد،چه برسد به دیگران.راستی مگر ((شهید)) به معنای(( الگو،نمونه ،سرمشق وکسی که همه چشمها به اوست )) نیست ؟
مگر ((شهید )) به معنای میداندار نمونه سرمشق والگویی نیست که همه خود را براساس او بازسازی می کنند؟
مگر نمی خواهیم همه چون شهدا شوند ؟ مگر نمی خواهیم کل یوم عاشورا وکل ارض کربلا باشد ؟
مگر نمی خواهیم واژه ((شهادت)) برای همیشه تاریخ ودر هر عصر ومکانی ساری وجاری باشد ؟ پس چرا داستان زندگانی شهیدی آغاز می شود ،از همان ابتدا اورا از سرمشق بودن دور می کنیم ؟ پس چه باید کرد؟ واقعیت را بگو !
بازهم قلم بود که اینگونه پاسخ داد کدام واقعیت ؟ اینکه ((شهیدان )) مثل همه بودند وهمه می توانند ((شهید)) باشند راست می گوید .شهیدان زیادی را می شناختم که مثل ما بودند .مثل همه بودند ،می خندیدند ،کار می کردند ،درس می خواندند ،عصبانی می شدند اصلا بعضی وقتها خطا می کردند درست مثل همه .شهیدانی را می شناختم که مسیر زندگیشان بر طریق حقیقت نبود شاید اشتباهات وحتی معصیتهایی انجام می دادند که حتی افراد عادی هم مرتکب نمی شدند اما جرقه ای آنها را برگرداند .
کور سوی فطرت که در باطن آنها در زیر خروارها خاکستر معصیت همچنان برافروخته بود ،به یکباره شعله ای در جان آنها انداخت شعله ای که سرانجام تن وروح آنها را گداخت وپروانه وار در شمع حقیقت ذوب کرد .
هی ! تو هم که شروع به رجز خوانی کردی ،مگر قرار نبود ((برج عاجی)) ننویسی !
راست می گویی ،از سادگی ((شهیدان )) به دور افتادم اصلا می دانید(( شهیدان )) بی پروا وساده بودند شهادت آنها هم ساده بود.
به فیلمها نگاه نکنید که شهادت شهیدان را در هاله هایی از ابرومه به تصویر می کشند وهمیشه ((شهید )) در فضایی مملو از گل و بلبل به شهادت می رسد ،تا بینندگان به خوبی باور کنند که میان آنها و((شهیدان)) فرسنگها فاصله است .
در هویزه 60 ،70 دانشجو بدون هیچ مقدمات خاصی ،بدون آنکه گل وبلبلی در کار باشد زیر تانکها له شدند وهیچ اثری از آنها نماند به همین سادگی .
بس چرا شهیدان ((مقدس)) هستند مگر افرادی مثل همه در عین سادگی وبی پیرایگی کشته می شوند می توانند مقدس باشند ؟
این سؤال ذهنم بود .
راست هم می گفت ،پس چرا شهیدان ((مقدس )) هستند واصلا چرا باید یاد آنها را زنده نگه داریم به یاد سخن یک فیلسوف افتادم که بیان کرده : ((آنچه عظیم است ،حق ماندن در تاریخ را دارد ….گورها را به حال خود بگذارید ،اما آنچه را که زنده جاویدان است به چنگ آوریم .))
به قول شهید بزرگوار شهید مطهری (ره) )):شخصیت حقیقی ((شهید )) به عنوان یک فرد تقدسی ندارد .کلمه شهید هم از آن جهت که لفظ است قداستی ندارد ،بلکه قداست را از معنی خود کسب می کند .))
شهادت در نگاه ظاهری نوعی مردن یا کشته شدن است ،اما ((شهید شدن به حکم اینکه عملی آگاهانه واختیاری است ودر راه هدفی مقدس است واز هرگونه انگیزه خود گرایانه مبراست ،تحسین انگیز وافتخار آمیز است وعملی قهرمانانه تلقی می شود
در میان انواع مرگ میرها تنها این نوع از مرگ است که از حیات وزندگی برتر ،مقدس تر ،عظیم تر وفخیم تر است.
((پس شهادت قداست خود را از اینجا کسب می کند که فدا کردن آگاهانه تمام هستی خود است در راه مقدس .))
وشهید هم از این رو مقدس والگو وسرمشق برای همگان است .استخوان شهید ،لباس شهید ومزار شهید به خودی خود مقدس نیستند بلکه آن هدف متعالی وعظیم است که به آنها تقدس می بخشد وبه شهید حق می دهد تا برای همیشه تاریخ باقی بماند وبه عنوان ((زنده جاویدان )) به دیگران درس بدهد.
برای شادی روح شهدا صلوات.