زندگي، هدف و معنا
زندگي، هدف و معنا
درمورد معنای زندگی اولاً بــاید دو امـر را از یکدیگر تفکیک کرد گاه مرادازمعنای زندگی هدف زندگی است وگاه مرادازآن فایده زندگی است و اینها خیلی باهم متفاوت اند . نخست درباره ی معنای زندگی به معنای هدف زندگی سخن می گویم.گاه هدف به موجودی که دارای علم واراده است نسبت داده می شود وگاه به موجودی که دارای علم واراده نیست.حال مادرمیان موجوداتی که دارای علم واراده هستند توجه خودرابه انسان محصورمی کنیم موجودصاحب علم واراده در یکایک کارهای آگاهانه ای که انجام می دهد رسـیدن به چیزی را درنظـردارد کـه به آن هـدف می گوییم به این نوع هدف که درون شخص دارای علم واراده است به همان دلیل که درون آن شخص اسـت هدف خـودبنـیـاد می گوییم یعنی هدفی که بنیادش درخودموجوددارای علم واراده است اما گاهی هدف به موجودی نسبت داده می شود که دارای علم واراده نیست.در اینگونه مواردوقتی می پرسیم که هدف چیست؟ مراد این است که سازنده این موجود چه هدفی ازساختن آن داشته است؟.به این هدف، هدف خارجی گفته می شودیعنی هدفی که درباطن ودرون خود این شیء نیـست بلـکه درخــارج اوست یعنی درذهن وضمـیرسازنـده اوست.حتی وقتی که به رفتارانسان هدفی نسبت می دهیم مرادمان همین معنای دوم است چون رفتارانسان دارای علم واراده نیست تااینجا بین هدف خودبنیاد وهدف خارجی تفکیک قایل شدیم. آیا می شود به زندگی هدف خود بنیاد نسبت داد؟به نظرمی آیداگرمرادازهدف هدف خود بنیاد باشد بایدبگوییم که زندگی هیچ هدفی ندارد:چون دارای علم واراده نیست تاهدف داشته باشد.آیامی توان به زندگی که خوددارای علم واراده نیست هدفی خارجی نسبت داد؟پرسش اصلی این است که آیاهمان طور که برای مثال ساعت سازنده ای دارای علم واراده داشته است زندگی انسان ها هم سازنده ای دارای علم واراده دارد یا خیر؟ پاسخ این سوال بسته به این که شما مادی یابه تعبیردیگر حـتی سکولار[به یکی از معانی آن]باشید ویاالهی باشید می توانیدقایل به این باشید که زندگی سازنده ای دارد وآن سازنده دارای علم واراده است: بنابراین می توان گفت که آری:این زندگی دارای معناست: یعنی دارای هدف خارجی است.اما گاهی مراد از معنای زندگی هدف زندگی نیست :بلکه فایده زندگیست.وقتی می توانیم برای چیزی فایده ای درنظربگیریم که آن چیـزرادریـک بافت یاسیاق ودریک محیط بزرگ درنظر بگیریم و بعد سوال مااین باشد که کارکرد این چیز در این بافت یا سیاق چیست؟در مورد انسان هم باید یک محیط یا یک بافت را در نظر بگیریم و بعد بگوییم که دراین بافت بزرگ این بخش کوچک درحال ایفای چه نقشی است؟اینجا دیگر بحث هدف نیست، بلکه بحث کارکرد و نقشی است که یک شیء دراین مجموعه بزرگتر ایفا می کند. مثلا می توان زندگی انسان ها در بافت بزرگتر زندگی کره زمین وزندگی کره زمین را دربافت بزرگترزندگی منظومه شمسی وزندگی منظومه شمسی رادربافت بزرگتر کهکشان راه شیری وکهکشان راه شیری را دربافت عظیم تر عالم طبیعت وحتی عالم طبیعت را دربافت عظیم ترجهان هستی قرارداد.
خداوند به انسان قدرت اختیار وانتخاب داده است تا هر شخصی مسؤل زندگی خوش باشد پس بدبختی برخی افراد از بد شانسی آنـان نیسـت بلـکه از تنـبلی و بی فکریست.
فرض می کنیم کسی زندگی انسانی رادربافت بزرگتری مثل کره زمین قرارداد و با این کار زندگی در یک کل بزرگتری دارای فایده گردید، اما اگر خود این کل بزرگتر فایده ای نداشته باشد باز درنهایت زندگی انسان فایده ای پیدانکرده است. دلیل این مطلب آن است که اگرشما زندگی انسان را دربافت بزرگتری قرار دادید ظاهرا این زندگی معنادار شده است. هرکس می تواند ازخود بپرسد معنای زندگی من چیست؟درباره معنای زندگی یک انسان خاص نیز باید ببینیم آیامراد«هدف» است یا«فایده». درصورت اول باید ببینیم چه کسی این زندگی من را پدیدآورده.آن وقت از او بپرسیم که تو از این زندگی که به من دادی جه هدفی داشته ای؟به همین ترتیب اگرسوال از معنای زندگی من نه به عنوان «هدف زندگی من» بلکه به فایده زندگی من مربوط باشد باید ببینیم این زندگی من جزئی از چه کل بزرگتری است وببینیم این زندگی من درآن جزء بزرگتر چه نقشی ایفا می کند.در اینجا می توانیم معنای دیگررا مد نظر قرار دهیم وآن اینکه این زندگی ما جزئی از یک کل بزرگتر هسـت یا نـه نداریـم بلکـه راجع بــه معــنای زنــدگــی خــود مـی پرسیم:اما مرادمان این است که بدانیم درزندگی خود به دنبال چه چیزی هستم.این یک هدف خود بنیاد است.هدف خود بنیاد من به عنوان زیست کننده:نه هدف خودبنیاد کسی که این زیست را در اختیار من نهاده وبه من عطا کرده است. بنابراین خوب است راه دومی طی شود وآن راه این است که بگوییم زندگی من ازاین راه معنـا دار اسـت که یک مجموعه ی موزاییکی است. این موزاییک هارا موزاییک های زمان نگیرید: بلکه موزاییک های افعال ارادی واختیاری بگیرید؛ زیرا بحث معنا به معنای هدف فقط درافعال ارادی اختیاری قابل طرح است.بعد بگویم زندگی من وقتی معنا دار است که سراغ هر یک از این موزاییک ها که می روم یا خود آن مطلوب لذاته باشد بایکی دو واسطه به یک مطلوب لذاته برسد: ولی دیگرنظام طولی بین آنها برقرار نباشد .هر یک از این موزاییک ها سرنوشت خاص خود رادارند.اگرزندگی من ازاینگونه موزاییک ها پر شود معنا دار است:خواه ورای این جهان درکار باشد یا نباشد؛ خواه زندگی من جزئی از یک کل بزرگتر باشد یا نباشد.زندگی من معنا دارد که من هرکاری بکنم مطلوب لذتانه باشد یابایک یا چند واسطه به یک مطلوب لذتانه برسد.