تلنگر...
گویند :
دهقانی مقداری گندم در دامن لباس پیرمرد فقیری ریخت. پیرمرد شادمان گوشه های دامن را گره زده و میرفت و در راه با پرودرگار خود سخن میگفت : ای گشاینده گره های ناگشوده ، گره از گره های زندگی ما بگشای . . .
در همین حال ناگهان گره ای از گره هایش باز شد و گندمها به زمین ریخت. او با ناراحتی گفت :
من تو را کی گفتم ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز؟
آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت دیگر چه بود؟
بالابردن ظرفیت روح
چه کنیم تا روح ما بزرگ و ظرفیت ما زیاد شود؟
پاسخ : حضرت علی (علیه السلام) به همام میفرماید:
عظم الخالق فی انفسهم و صغر ما دون ذلک ( نهج البلاغه،خطبه 193.)
یعنی چون خداوند در روح آنها عظمت دارد، غیر خدا هرچه باشد کوچک جلوه میکند. تا وقتی روی زمین هستیم، یک هکتار زمین برای ما بزرگ است، اما اگر سوار هواپیما شدیم هرچه هواپیما بالاتر برود، این قطعه زمین برای ما کوچکتر میشود.
اگر توجهی به پولهای موجود در بانک بکنیم، سرمایه خود را ناچیز خواهیم دید. اگر به تسبیح گفتن همه موجودات توجه داشته باشیم، گفتن چند سبحان الله را چیزی نمیدانیم.
اگر به کتابخانههای بزرگ و مهم دنیا نگاه کنیم، مطالعه چند کتاب ما را مغرور نخواهد کرد.
وقتی به امام سجاد (علیه السلام) گفتند: چرا اینقدر عبادت میکنی؟
فرمود: عبادت من کجا و عبادت علی بن ابیطالب کجا!
خداوند در قرآن به پیامبرش میگوید: یادی از سختیهای انبیای گذشته کن تا سختیها برای تو آسان و سبک شود.
آری، اگر به پشت سر نگاه کنیم و راه رفته را ببینیم مغرور میشویم، باید به راه نرفته نظر دوخت تا به فکر رفتن بیفتیم.
حجت الاسلام قرائتی
فشارقبر
آیا واقعاً دیوارهای قبر به هم نزدیک شده و به مرده فشار می آورند؟
علامه طباطبایی (ره):
برای روح که از بدن مفارقت نمود تمثّل می شود که گویا قبر، او را فشار می دهد، نه این که حقیقتاً قبر جسد را فشار دهد. چنانکه امور دیگر که بنابر روایات در قبر رخ می دهد از قبیل نشستن در قبر، و خوردن سر مرده به سنگ لحد و غیره به مرده فشار وارد می کند. و اینها همگی تمثّل است.
رخ شاد، محمد حسین؛ در محضر علامه طباطبایی(ره) پرسشها و پاسخهای اعتقادی
بدان که هر وقت کسی بدی می کند در آن لحظه بیمار است
روزی سقراط حکیم مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثر بود.
علت ناراحتی اش را پرسید. شخص پاسخ داد :
در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم. سلام کردم.
جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذشت و رفت و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم.
سقراط گفت : چرا رنجیدی ؟
مرد با تعجب گفت: خوب معلوم است که چنین رفتاری ناراحت کننده است.
سقراط پرسید : اگر در راه کسی را می دیدی که به زمین افتاده و از درد به خود می پیچد.
آیا از دست او دلخور و رنجیده می شدی ؟
مرد گفت : مسلم است که هرگز دلخور نمی شدم. آدم از بیمار بودن کسی دلخور نمی شود.
سقراط پرسید: به جای دلخوری چه احساسی می یافتی و چه می کردی؟
مرد جواب داد : احساس دلسوزی و شفقت و سعی می کردم طبیب یا دارویی به او برسانم.
سقراط گفت : همه این کارها را به خاطر آن می کردی که او را بیمار می دانستی.
بهلول و هارون الرشید
روزی هارون الرشید به بهلول خطاب کرد:
آیا میخواهی خلیفه باشی؟
بهلول گفت: دوست ندارم!
هارون گفت چرا؟
بهلول پاسخ داد: برای اینکه من به چشم خود مرگ سه خلیفه را دیدهام ولی خلیفه تا به حال فوت دو بهلول را ندیده است…!
جواب ابلهان خاموشی است
روزی شیخ الرئیس ابوعلی سینا وقتی از سفرش به جایی رسید اسب را بر درختی بست و برایش کاه ریخت و سفره پیش خود نهاد تا چیزی بخورد .
روستایی سوار بر الاغ آنجا رسید .از خرش فرود آمد و خر خود را در پهلوی اسب ابوعلی سینا بست تا در خوردن کاه شریک او شود و خود را به شیخ نهاد تا بر سفره نشیند.
شیخ گفت: خر را پهلوی اسب من مبند که همین دم لگد زند و پایش بشکند.
روستایی آن سخن را نشنیده گرفت، با شیخ به نان خوردن مشغول گشت. ناگاه اسب لگدی زد. روستایی گفت: اسب تو خر مرا لنگ کرد.
عجایب اسرارالهی
ابن عباس نقل میکند:عده ای از اهل کوفه از بزرگان شیعه ازامیرالمومنین"ع"درخواست کردند که از عجایب اسرارالهی به آنها نشان دهد.
حضرت امیر"ع"فرمودند:
شما تحمل دیدن یکی از آنها را ندارید و کافر می شوید.
گفتند:
ماشکی نداریم که توصاحب اسرار هستیآنگاه از میان آنها هفتاد نفر را انتخاب کرد و آنها را به پشت کوفه بیرون برد سپس دو رکعت نماز خواند و کلماتی را گفت و بعد فرمودند:
نگاه کنید وقتی نگاه کردند دیدند درختها و میوه ها است به طور خیلی واضح و روشن بهشت را مشاهده کردنداز میان آنها کسی که بهترین گفتار را داشت گفت:
تاثیر آخرین عمل زندگی انسان
حقیقت بدبختی این است که آخرین عمل انسان گناه باشدوحقیقت سعادت این است که انسان در حال عبادت بمیرد.
در حال خواندن نماز شب سکته کند ، در راه مشهد و کربلا بمیرد .
“حاج جواد اطمینان ” به در خانه کسی رفت تا قباله بگیرد تا برای جهاز دختر آن خانواده قالی و یخچال تهیه کند، در همانجا سکته کرد ومرد.
عمل آخری او کمک به بندگان خدا بود . این را در نامه عمل اومی نویسند.
چرا نجف اشرف را نجف نامیدند?
محمّد بن ابی عبد اللَّه كوفی ، از موسی بن عمران نخعی ، از عمويش حسن بن يزيد نوفلی ، از علی بن ابی حمزه، از ابی نعيم، از حضرت ابی عبد اللَّه عليه السّلام نقل كرده كه آن جناب فرمودند:
نجف همان كوهی بود كه پسر نوح گفت: سَآوِي إِلی جَبَلٍ يَعْصِمُنِي مِنَ الْماءِ (به زودی بالای كوهی خواهم رفت كه من را از غرق شدن در آب حفظ می كند) و روی زمين كوهی بزرگتر و مرتفعتر از آن نبود
باری حقّ عزّ و جلّ به كوه خطاب فرمود: ای كوه، آيا از من به تو بايد پناه برده شود؟
پس كوه بلافاصله تكّه تكه گرديد و به طرف بلاد و سرزمينهای شام پرتاب و به ريگهای ريز و كوچكی مبدّل گشت و بعد از آن به صورت دريايی عظيم درآمد و به دريای «نی » ناميدنش سپس خشك شد و به آن نی جف گفتند بعد از آن مردم آن سرزمين را «نجف» خواندند زيرا اداء آن بر زبانشان سهل تر و آسانتر بود.
علل الشرایع شیخ صدوق"ره"جلد یکم
تهدید شیخ رجبعلی خیاط به سرنوشت بلعم باعورا!
شیخ روزی فرمود: امام جمعه زنجان و جمعی از محترمین تهران-ظاهراً- به این جا آمدند،
در اثر این آمد و رفت حالتی به من دست داد که: به به به جایی رسیدم که شخصیت ها به دیدن من می آیند و …
شب هنگام حالت عجیبی به من دست داد، حالم خیلی گرفته شد،با حالت تضرع و زاری و اظهار نیاز به درگاه خداوند متعال،صفای باطن بازگشت.
در فکر فرو رفتم که اگر این حالت ادامه پیدا می کردتکلیف من چه بودو چرا اینطور شدم؟!
در این فکر بودم که بلعم باعورا را به من نشان دادند و گفتند: اگر این حالت ادامه پیدا می کرد مثل او می شدی،نتیجه همه زحماتت این بود که با شخصیت ها محشور بودی،دنیا را داشتی و در آخرت چیزی نصیب نمی شد.
اقسام مردم جهان
امام صادق(ع):
«مردم جهان چهار گروه اند:
1_ نادان نابود شده در آرزوپرستى
2_ پرستنده نيرو جوى كه هر چه بيشتر پرسش مى كند بيشتر خود پسند گردد.
3_ و دانايى كه خواهد در پى وى افتند و ستايش مردم او را خوش آيد.
4_ وانسان با معرفتى كه بر راه و رسم حق مى رود و دوست دارد به حق قيام كند ليك عاجز يا شكست خورده است، اين بهترين مردم روزگار توست و خرد وى از همه افزون تر است.
الخصال الصدوق؛ص231
اصـرار بر گنـاه و توهــم بخشـش
آیت الله قرهی (حفظه الله)
که انسان استمــــرار بر گناه و اصـــرار بر گناه داشته باشد و در همان حال هم آرزوی مغفرت و رحمت و ورود به فضائل را داشته باشد.
در حالی که این، محال است و شیطان دارد اینچنین او را فریب میدهد و مغرر میکند. شیطان میگوید.
شیطان تلقین میکند : رذائل هم بود عیبی ندارد، همین که تو میتوانی بالاخره با اشک برای ابی عبدالله(ع)، با یک دعای کمیل، با یک مناجات و …، حال خودت را تغییر بدهی؛ خوب است،
پس تو بدان که انسان خوبی هستی و لذا اینچنین انسان را مبتلای به گناه میکند، طوری که حتــــّی انسان اصــــرار بر گنـاه هم دارد.
شکربرعبادت
حاج اسماعیل دولابی:
در حج کسی را دیدم گفت التماس دعا دارم. گفتم التماس دعا یعنی چه؟ گفت یعنی حجی که آمده ام قبول کند. گفتم خودت آن را قبول داری؟ گفت نه.
گفتم: «اگر من بگویم قبول کند مرا هم می گیرند. می گویند صاحبش آن را قبول ندارد، آیا تو بیشتر از صاحبش دلت می سوزد. اقلا خودت اول بپذیر که خدا به تو توفیق داده است و تو را به سرزمین مکه آورده است.»
نماز می خوانی و عبادت می کنی و خدا را می خوانی بگو الهی شکر. چهار پنج بار الهی شکر بگو تا لااقل شیرینی شکر به لبت برسد. کم کم از خدا ممنون می شوی.دستگاه قلب و جان چنین است. از خدای خود که راضی شدید خدا هم از شما راضی می شود. می شوید راضیه مرضیه. شاکر و مشکور.
طوبای محبت جلد سه، صفحه 145. 146
ارواح كفار و مشركان بعد از مرگ کجا میروند؟
ارواح كفار و مشركان، معاندان و منافقان و گناهكارانى كه قابل عفو و بخشش نباشند در (وادى برهوت) یمن خواهند بود.برهوت نام چاهى در سرزمین حضرت موت كه در جنوب یمن است مى باشد.
در آن جا چاهى وجود دارد و در آن چاه، مارهاى سیاه، عقربها، افعى ها، جغدها و حیوانات وحشى آن قدر فراوان است كه كسى جرات عبور از آن جا را ندارد.
آن چاه به قدرى عمیق است كه كسى قدرت پائین رفتن از آن را ندارد و گرماى سوزان و طاقت فرسایى دارد كه دقیقه اى از آن قابل تحمل نیست.
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: بدترین آبهاى روى زمین، آب (وادى برهوت) مى باشد و آن سرزمینى است در (حضر موت) كه در اطراف یمن واقع شده است، تمامى ارواح كفار پس از مرگشان در آن سرزمین گرد هم جمع مى شوند.
داستان ثعلبه انصاری
استاد شهید مطهرى در کتاب داستان راستان در توضیح آن مى نویسند:
ثعلبه از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) درخواست نمود تا پول دار شود و قسم یاد کرد حقش را ادا مى کند. پیغمبر(صلى الله علیه وآله) دعا کرد. پس چند رأس گوسفند خرید و زیاد شدند، تا این که به خارج مدینه و سپس به دهات اطراف رفت و دیگر در نماز جمعه و جماعت شرکت نمى کرد. پس رسول خدا کسى را نزد ثعلبه فرستاد که زکوة گوسفندانش را بگیرد. او گفت: نمى دهم; این که مثل جزیه اى است که از کفّار مى گیرند. پیغمبر فرمود: واى بر ثعلبه; سپس این آیه نازل شد:
(وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللّهَ لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَکُونَنَّ مِنَ الصّالِحِینَ فَلَمّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَ تَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ);
از مسلمانان کسى است که با خدا پیمان مى بندد که اگر ثروتمند شد حتماً صدقه مى دهد و از خوبان خواهد شد، پس وقتى خداوند از فضل وکرمش به او داد بخل ورزیده و رو مى گرداند (اعراض مینماید).
امام جعفر صادق(علیه السلام) مى فرماید:
من رضى من الله بالیسیر من المعاش، رضى الله عنه بالیسیر من العمل; هر کس از خداى خود به زندگى و روزى کم، قانع و راضى باشد، خداوند هم از او به عمل کم راضى مى شود.
اقسام اهل توحید
بدان که اهل توحید سه گروه باشند .
نخست توحید عوام بود که با جمله خدا یک است و دو نیست قانع شده اند به شرط آنکه در شریعت استوار باشند خداوند از ایشان قبول فرماید، اما در زمره خاکیان باشند .
دوم توحید متوسلان است که توحید را با تعقل و دلایل فلسفی و عقلایی پذیرفته اند و در این راه به بحث و استدلال و حجت نشسته اند و این مرتبه ایمان را چون مهتاب در جان ایشان باشد و اینان از خاک بر خاسته و آسمانی اند.
گروه سوم اهل کشفند که وحدت حق تعالی را در کل عالم هستی به مشاهدت نشسته اند .و اینان اهل یقینند که در این منزل نه بحث است و نه استدلال .
چرا که” آفتاب امد دلیل آفتاب” و ایمان ایشان در تابش نور یقین است که خورشید معرفت بر جانشان ظاهر گشته و در حقیقت عرشیان اینانند.
ای عزیز
ورود در این منزل دست ندهد جز برای کسانی که کمر عبودیت بر بسته و به پاکی و صفا پیوسته و از غیر دوست بریده و عمر در طلب رضای او گذارده ،نه در کسب از او غافل گشته و نه در اجتماع یاد او را فراموش کرده ، در خلوت با او و در جمع با او،
لب از گفتار بیهوده بر بسته
و چشم از دیدار جز او پوشیده و جز خدای در حرمسرای دل ره نداده .روزها اغلب صائم و سحر ها قائم اند.
پیک مشتاقان ص 221
ﻓﺮﺻﺖ ﻧﺪﺍﺩﻥ ﺑﻪ ﻭﺳﻮﺳﻪ ﺷﻴﻄﺎﻥ
ﺭﻭﺯﻯ ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﺑﺎﺯﺭﮔﺎﻧﺎﻥ ﻣﺘﺪﻳﻦ ﺩﺭ ﺻﺤﻦ ﻣﻘﺪﺱ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﺩﺭ ﻛﺮﺑﻠﺎ؛ ﺟﻤﻌﻰ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﮔﻔﺘﮕﻮ ﻣﻰ ﻛﺮﺩ.
ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻭﻗﺖ ﻳﻚ ﻧﻔﺮ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺩﺭ ﻭﺳﻂ ﺻﺤﻦ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﮔﻔﺖ: ﻓﻠﺎﻥ ﺗﺎﺟﺮ ﺍﺯ ﺩﻧﻴﺎ ﺭﻓﺖ. ﺑﺎﺯﺭﮔﺎﻥ ﻣﺬﻛﻮﺭ ﺗﺎ ﺍﻳﻦ ﺳﺨﻦ ﺭﺍ ﺷﻨﻴﺪ، ﺑﻪ ﺣﺎﺿﺮﺍﻥ ﮔﻔﺖ:
ﺁﻗﺎﻳﺎﻥ ﮔﻮﺍﻩ ﺑﺎﺷﻴﺪ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﺗﺎﺟﺮ ﺗﺎﺯﻩ ﮔﺬﺷﺘﻪ، ﻓﻠﺎﻥ ﻣﺒﻠﻎ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻃﻠﺒﻜﺎﺭ ﺍﺳﺖ.
ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﺣﺎﺿﺮﺍﻥ ﮔﻔﺖ: ﭼﻪ ﻣﻮﺟﺐ ﺷﺪ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﺳﺨﻦ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻭﻗﺖ ﺑﮕﻮﻳﻰ؟
ﺑﺎﺯﺭﮔﺎﻥ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﻣﺒﻠﻐﻰ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺗﺎﺟﺮ ﻓﻮﺕ ﺷﺪﻩ، ﻗﺮﺽ ﮔﺮﻓﺘﻢ، ﻭ ﻫﻴﭻ ﮔﻮﻧﻪ ﺳﻨﺪﻯ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﺪﺍﺩﻩ ﺍﻡ، ﻭ ﻫﻴﭻ ﻛﺲ ﺟﺰ ﺧﻮﺩﺵ ﺍﻃﻠﺎﻉ ﻧﺪﺍﺷﺖ، ﺗﺮﺳﻴﺪﻡ ﺷﻴﻄﺎﻥ ﺑﺎ ﻭﺳﻮﺳﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﺮﺍ ﮔﻮﻝ ﺑﺰﻧﺪ،ﻭ ﺍﻳﻦ ﻣﺒﻠﻎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﻛﺴﻰ ﺍﻃﻠﺎﻉ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﺑﻪ ﻭﺭﺛﻪ ﺍﻭ ﻧﺪﻫﻢ، ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﮔﻮﺍﻩ ﮔﺮﻓﺘﻢ، ﺗﺎ ﺑﺮﺍﻯ ﺷﻴﻄﺎﻥ ﻫﻴﭻ ﮔﻮﻧﻪ ﻓﺮﺻﺖ ﻭ ﺭﺍﻩ ﻃﻤﻊ ﺑﻪ ﺳﻮﻯ ﻣﻦ ﺑﺎﻗﻰ ﻧﻤﺎﻧﺪ ﻭ ﺗﻮﻃﺌﻪ ﺷﻴﻄﺎﻥ ﺭﺍ ﺟﻠﻮﺗﺮ ﻧﺎﺑﻮﺩ ﻧﻤﺎﻳﻢ.
یکصد موضوع پانصد داستان, علی اکبر صداقت
من رفتنی هستم...
اومد پیشم حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه
گفت: حاج آقا یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه
گفتم: چشم اگه جوابشو بدونم خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم
گفت: من رفتنی ام!
گفتم: یعنی چی؟
گفت: دارم میمیرم
گفتم: دکتر دیگه ای، خارج از کشور؟
گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد.
گفتم: خدا کریمه، انشاله که بهت سلامتی میده