تهدید شیخ رجبعلی خیاط به سرنوشت بلعم باعورا!
شیخ روزی فرمود: امام جمعه زنجان و جمعی از محترمین تهران-ظاهراً- به این جا آمدند،
در اثر این آمد و رفت حالتی به من دست داد که: به به به جایی رسیدم که شخصیت ها به دیدن من می آیند و …
شب هنگام حالت عجیبی به من دست داد، حالم خیلی گرفته شد،با حالت تضرع و زاری و اظهار نیاز به درگاه خداوند متعال،صفای باطن بازگشت.
در فکر فرو رفتم که اگر این حالت ادامه پیدا می کردتکلیف من چه بودو چرا اینطور شدم؟!
در این فکر بودم که بلعم باعورا را به من نشان دادند و گفتند: اگر این حالت ادامه پیدا می کرد مثل او می شدی،نتیجه همه زحماتت این بود که با شخصیت ها محشور بودی،دنیا را داشتی و در آخرت چیزی نصیب نمی شد.
این ماجرا گذشت روزهای جمعه جلسه داشتیم،یک روز جلسه طول کشید و نزدیک ظهر شد،صاحب منزل و رفقا گفتند:همین جا ناهار را صرف کنید،ما هم قبول کردیم .این داستان چند هفته تکرار شد .
در یک جلسه که سفره خیلی رنگین بود یک قالب کره خوب در وسط سفره قرار داشت که توجه همه را به خود جلب کرد.
به ذهنم آمد : که این سفره به خاطر من است، اصل مجلس و رفقا نیز به خاطر من دعوت شده اند،بنابراین من به خوردن این کره اولویت دارم.
با این اندیشه قدری نان برداشتم و تا دراز شدم که از آن کره بردارم دیدم بلعم ِ باعورا در گوشه اتاق به من می خندد! که دستم را کشیدم…
توضیح: بلعم باعورا عالمی بود که به واسطه ی مقامات بالا دعایش مستجاب می شد.
وی 12 هزار شاگرد داشت اما در نتیجه هواپرستی و خودخواهی به یاری ستمگر عصر خود برخاست تا آنجا که آماده شد لشگر حضرت موسی را نفرین کند.
قرآن کریم در سوره اعراف آیه 176 ضمن اشاره به سرنوشت عبرت انگیز این دانشمند هواپرست او را به سگ تشبیه کرده است…
کتاب کیمیای محبت؛ محمدی ری شهری