درمحضراستاد
مرحوم میرزا حسینقلی همدانی عارف بـزرگـــ به عنـوان آخریـن توصیـه بـه یکـی از شاگردان فرمـوده بود
هـر وقـت توانستـی کفـش کـسانـی را که بـا آنـهـا مـشـکل داری جـفـت کنــی آن وقـت آدم شدی.
درمحضراستاد
آيت الله مجتهدى تهرانى (ره):
اين تجربه ى عمر ماست. ما ديده ايم كسانى كه به فكر آخرت هستند. افراد ديگر كار آنها را درست مى كنند .
شما در خانه نشسته ايد ،يكى ديگر نان برايتان مى خرد و مى آورد. شما نان مےخواستيد ،ناگهان مى بينيد در مى زنند،همسايه تان مى گويد : آقا ،من دوتا نان اضافه خريدم و به شما مى دهد .
ما از اين چيزها زياد ديده ايم .اگر انسان به فكر آخرت باشد، خداوند دنيايش را جور مى كند.
علت اينكه الان بيشتر مردم ناراحت هستند و مرتب مى گويند : آقا، گرفتاريم ،به هر درى كه مى زنيم، نمى شود. اين است كه با خدا ارتباط ندارند.
چگونه دیگران را جذب دین کنیم؟
استادشهیدمطهری(ره):
در حدیث است: مردم را به سوی خیر و نیکی بخوانید ولی بهوسیله غیر زبان، یعنی بهوسیله عمل و پیشقدمشدن.
در اطراف حق و عدالت و انصاف و کرم و تقوا و گذشت و فداکاری و حرّیت و آزادی، سخن زیاد گفته شده و از این جهت کم و کسری وجود ندارد؛ به هر شکل و به هر صورتی که بخواهیم سخنانی در این زمینه موجود است. چیزی که کمتر یافت میشود عمل به حق و طبق عدالت و انصاف است.آنچه کمتریافت میشودخودِ کرم وتقواست.چیزی که کیمیاست واقعیت فداکاری و گذشت است. اکسیر نایاب، یک روح حرّ و آزاد است.
از این روست که بشر کمتر به سخن و گفتار وقعی میگذارد اما در مقابل عمل سر تعظیم فرود میآورد؛ یعنی آنجا که با شخصیتی روبهرو میشود که حقیقتاً از حق و عدالت منحرف نمیشود و تقوا و پرهیزکاری را پیشه میسازد و روحی حرّ و آزاد دارد، خود به خود خاضع و علاقهمند میشود.
حکمتها و اندرزها، ج1، ص200-198
سیره عملی علما
مرحوم آقای اسلامی تربتی که همسایه امام خمینی در قم بود، نقل می کرد:
روزی با امام در حال رفتن به درس مرحوم آقای شاه آبادی بودیم، فصل زمستان بسیار سردی بود از کنار مدرسه حجتیه عبور می کردیم، دیدیم خانمی کنار رودخانه نشسته و دارد پارچه ها و کهنه هایی را می شوید. نمی دانم مال خودش بود یا کلفت بود. می دیدیم که یخ های رودخانه را می شکست و کهنه می شست، بعد دستش را از آب بیرون می آورد و مقداری با دمای بدنش گرم می کرد و دوباره لباس می شست.
امام قدری به او نگاه کرد بعد به من فرمود: «شما بروید بعد من می آیم». عرض کردم چه کاری دارید؟ اگر امری هست بفرمایید. گفتند: «نه، شما بروید» و خودشان ایستادند و به کمک آن خانم لباس هاراشستند و کنار گذاشتند و چیزی هم یادداشت کردند که بعد معلوم شد آدرس آن خانم مستمند را از او گرفته بودند. هرچه از ایشان پرسیدم قضیه چه بود فرمودند: «چیزی نبود».
بعد معلوم شد به آن خانم گفته اند: «شما بیایید منزل، من دستور می دهم آب گرم کنند و دیگر شما اینجا نیایید. با آب گرم لباس بشویید و خود من هم کمک تان می کنم»
کتاب “برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)"، گردآورنده غلامعلی رجایی، ج1، ص 212
تلنگر...
گنجشك از باران پرسيد:
كار ِتو چيست؟
باران با لطافت جواب داد:
تـلـنـگر زدن
به انسان هايی كه
آسمان خدا را از ياد بردهاند…
تلنگر...
به درخــــتان جنگــل گفـــتم چرا
شـــمـا بـا ایـن عـظـمـت از تـڪـه
آهنی بنام تبر میترسیـد؟
گفتند:رنج ما از تبر نیست از دسـتـهی
آنست که از جنس خودمان است.
حضور قلب در نماز
از آیت الله بهجت(ره) پرسیدم : راه رسیدن به حضور قلب در نماز چیست؟
ایشان پاسخ دادند: دو کار در کنار هم :
نمازگزار به وسوسه های شیطانی که غیر اختیاری پیش می آید، کاری نداشته باشد.
هروقت در نمازش توجه پیدا کرد، اختیاراً به غیر خدا توجه نکند.
سپس در توضیح این مطلب فرمودند: شیطان می خواهد اختیاراً انسان را متوجه غیر خدا کند. وقتی دید که در حال اختیار، به غیر خدا توجه نمی کند، او را رها می کند.
محمدی ری شهری ، زمزم عرفان ، ص 86
تلنگر...
پادشاه به نجارش گفت فردا اعدامــت خواهم کرد ، نــجار آن شب از تـرس و دلهره نتوانست بخوابد.
همســر نجــار به او گفت مانند هر شب بخــواب پروردگــار يگانه است و درهـای گشايش بسيــار کلام همسرش آرامشــی بر دلش ايجــاد کرد و چشمانش سنگين شد و خوابيــد.
صبح با صــدای در زدن سربازان پادشـاه ، چهره اش دگرگـون شد و با نااميــدی به همسرش نگاه کرد و با دست لــرزان در را بـاز کرد. دستانش را جلو برد تا سربازان زنجير کنند.
سربازان با تعجب گفتند پادشاه مرده ، از تو می خواهيم تابوتی برايش بسازی ، چهره نجار برقی زد و نگاهی از روی خجالت به همسرش انداخت.
درمان مشکلات و بیماری ها با صدقه!
مردی خدمت امام کاظم (علیه السلام) رسید و عرض کرد:
ده نفر عائله دارم تمامشان بیمارند، نمی دانم چه کنم و با چه وسیله گرفتاریشان را بر طرف سازم؟
امام(علیه السلام) فرمود:
آنان را به وسیله صدقه و احسان به نیازمندان مؤمن در راه خدا، معالجه کن(به نیازمند صدقه داده و از او بخواهید دعا کند)
که هیچ چیزی سریع تر از صدقه حاجت را بر آورده نمی کند و هیچ چیز برای بیمار سودمندتر از صدقه نمی باشد…
گاهي امام سجاد سلام الله عليه چيزي كه به سائل مرحمت مي فرمودند،دست مبارك خود را مي بوييد و مي گفت: اين دست به دست الهي رسيده؛
چون خداوند در آیه 104 سوره توبه فرمود: خداست که توبه را از بندگانش می پذیرد و اوست که صدقات آنها را می گیرد…
بحارالانوار،ج 62، ص 269.
میخوام لذت ببرم.....
خواجه ثروتمند و پسر زرنگ او
خواجه ثروتمندی که کلاهبردار بازار بغداد بود ، از بغداد عزم حج کرد . بار شتری بست و سوار بر شتر و عازم شد تا با آن به مکه رود
چون مراسم روز عید قربان شد ، شتر خود را قربانی کرد و بعد از اتمام حج شتری خرید تا برگردد
از حج برگشت . بعد از یک ماه در بغداد باز در معامله دروغ گفت و توبه خود بشکست . عهد کرد تا سال دیگر به مکه رود و رنج سفر بیند تا خدا گناهان او را ببخشد.
خواجه باز شتری برداشت و سوار شد تا به مکه رود . وقت وداع پسرش به او گفت باز قصد داری این شتر را در مکه قربانی کنی؟ پدر گفت بله
پسرش گفت این بار شتر را قربانی و آنجا رها نکن . این بار نفس خودت را قربانی کن همانجا تا برگشتی دوباره هوس گناه نکنی
تو اگر نفس خود را قربانی نکنی اگر صد سال با شتری به مکه روی و گله ای قربانی کنی ، تأثیر در توبه تو نخواهد داشت.
درک امام زمان(عجل الله تعالی)
یکی از شاگردان مرحوم آیتالله العظمی بهجت نقل میکند از آقا پرسیدم : چطور می شود امام زمان عجل الله را درک کرد؟
ایشان فرمودند زیاد قرآن بخوانید و به قرآن زیاد نگاه کنید . از وقتی که این حرف را زدند ، قرآن خواندن روزانه ام ترک نشده بود ، اما یک روز خیلی دلم گرفت.
با خودم گفتم در این مدت ، چرا نباید یک حس نزدیکی به امام زمان عجل الله داشته باشم؟
بعد از جلسه بدون اینکه من حرفی بزنم ، آقا برگشتندبه من گفتند چشم آدم باید مواظب باشه،اگر کسی میخواد آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف رو ببینه ، باید مواظب چشمش باشه که گناه نکنه.
سرم را انداختم پایین حساب و کتاب چشم هایم خیلی وقت بود از دستم در رفته بود.
مومن باید در بین جمع شوخ باشد
شهیدمطهری(ره):
خدای متعال دوست می دارد مردمی را که وقتی در جمع دیگران می نشینند عبوس نمی کنند، بلکه با مردم خوش و بش می کنند،شوخی می کنند، به اصطلاحِ دیگر “ادخال سرور” در قلب مؤمنین می کنند.
می دانیم که بعضی از مؤمنینِ معمولی ما جزء آدابشان این است که کأنه یک نوع تکبری بر همه مردم دارند که ما مؤمن هستیم و چنان، به اینکه همیشه عبوس کنند، چهره شان را بگیرند، به مردم بی اعتنایی کنند، یعنی همه شما اهل جهنم هستید، همه شما موردخشم خدا هستید و مورد خشم من؛ در صورتی که این برخلاف دستور اسلام است…
[در روایت است که] خدا دوست دارد مؤمنی را که وقتی در میان جمع است، برای اینکه دیگران را مسرور کند سخنان خوشحال کننده می گوید ولی وقتی که تنها می ماند به فکر و اندیشه فرو می رود … و عبرتها به نظرش می آید.
آشنایی با قرآن، ج10، ص39
آثارنگاه به نامحرم
خواندن دعایی كه به منزله ی هزار رکعت نماز است!
روزى پیامبر خدا صلّى الله علیه و آله وسلم در حضور اصحاب به امیرالمومنین علیه السلام فرمود: دیشب چه عمل خیری انجام دادهاى؟
آن حضرت اظهار داشت: پیش از آن كه بخوابم، هزار ركعت نماز به جا آوردم، حضرت رسول فرمود: چگونه؟! پاسخ داد:از شما شنیدم كه فرمودید:هر كس هنگام خوابیدن سه مرتبه بگوید:
یَفْعَلُ اللهُ ما یَشاءُ بِقُدْرَتِهِ، وَ یَحْكُمُ ما یُریدُ بِعِزَّتِهِ
او همانند كسى است كه هزار ركعت نماز خوانده است. حضرت رسول اکرم فرمودند: راست گفتى، حقا که چنین است.
مستدرك الوسائل، ج ۵، ص۴۹
درمحضراستاد
آیت الله بهجت(ره) :
هر چه ما گشتیم ذکری بالاتر از “صلوات” پیدا نکردیم .
اگر کسی حال قرآن خواندن ندارد ، زیاد صلوات بفرستد.
اهمیت به نماز علامه طباطبایی از زبان حاج آقا قرائتی
گر به دولت وبرسی مست نگردی مردی
ایاز ، غلام شاه محمود غزنوی پادشاه ایران در آغاز چوپان بود . وقتی در دربار سلطان محمود به مقام و منصب دولتی رسید ،
چارق و پوستین دوران فقر و غلامی خود را به دیوار اتاقش آویزان کرده بود و هر روز صبح اول به آن اتاق می رفت و به آنها نگاه می کرد و از بدبختی و فقر خود یاد می آورد و سپس به دربار می رفت . او قفل بزرگی در اتاق می بست.
درباریان حسود که به او بدبین بودند خیال کردند که ایاز در اتاق گنج و پول پنهان کرده و به هیچ کس نشان نمی دهد . به شاه محمود خبر دادند که او طلاهای دربار را در اتاقی برای خودش جمع و پنهان می کند
سلطان میدانست ایاز مرد درستکاری است . اما گفت وقتی ایاز در اتاقش نیست بروید و همه طلاها و پولها را برای خود بردارید
نیمه شب ، چند نفر به اتاق ایاز رفتند . با شتاب قفل را شکستند و وارد اتاق شدند . اما هرچه گشتند چیزی نیافتند . فقط یک جفت چارق کهنه و یک دست لباس پاره آنجا از دیوار آویزان بود!
سرافکنده پیش شاه آمدند شاه گفت چرا دست خالی آمدید؟ گنج ها کجاست؟ آنها سرهای خود را پایین انداختند و معذرت خواهی کردند.