گر به دولت وبرسی مست نگردی مردی
ایاز ، غلام شاه محمود غزنوی پادشاه ایران در آغاز چوپان بود . وقتی در دربار سلطان محمود به مقام و منصب دولتی رسید ،
چارق و پوستین دوران فقر و غلامی خود را به دیوار اتاقش آویزان کرده بود و هر روز صبح اول به آن اتاق می رفت و به آنها نگاه می کرد و از بدبختی و فقر خود یاد می آورد و سپس به دربار می رفت . او قفل بزرگی در اتاق می بست.
درباریان حسود که به او بدبین بودند خیال کردند که ایاز در اتاق گنج و پول پنهان کرده و به هیچ کس نشان نمی دهد . به شاه محمود خبر دادند که او طلاهای دربار را در اتاقی برای خودش جمع و پنهان می کند
سلطان میدانست ایاز مرد درستکاری است . اما گفت وقتی ایاز در اتاقش نیست بروید و همه طلاها و پولها را برای خود بردارید
نیمه شب ، چند نفر به اتاق ایاز رفتند . با شتاب قفل را شکستند و وارد اتاق شدند . اما هرچه گشتند چیزی نیافتند . فقط یک جفت چارق کهنه و یک دست لباس پاره آنجا از دیوار آویزان بود!
سرافکنده پیش شاه آمدند شاه گفت چرا دست خالی آمدید؟ گنج ها کجاست؟ آنها سرهای خود را پایین انداختند و معذرت خواهی کردند.
سلطان گفت من ایاز را خوب می شناسم او مرد راست و درستی است . آن چارق و پوستین کهنه را هرروز نگاه میکند تا به مقام خود مغرور نشود و گذشته اش را همیشه به یاد بیاورد.