خدایا کمکم کن.......
به نام حق ،به یاد حق ،برای حق
خدایا کمکم کن تورا آنگونه که هستی بشناسم .
خدایا کمکم کن شکر گزار نعمتهایت باشم .
خدایا کمکم کن من سوار نفس شوم نه نفس سوار بر من .
الهی اگر تو دستم را نگیری ،غیر از آنست که گمراه شوم .
پس خدایا کمکم کن پاک زندگی کنم ،پاک بمیرم ودر آخرت شرمنده شهیدان نباشم.
طلبه شهید سید عادل هاشمی
اما کدام عشق؟
تقدیم به مستان بی ادعای عشق
سخنم را در باره عشق آغاز می کنم ،مارا به جرم عشق مواخذه می کنند گویی نمی دانند که عشق گناه نیست اما کدام عشق،خداوندا!معبودا!عاشقا! مرا که آفریدی عشق به مادر را به من یاد دادی اما بزرگتر شدم دیدم دیگر عشق اولیه مرا ارضاء نمی کند پس عشق به پدر ومادررا به ودیعت نهادی مدتی گذشت دیگر عشق را آموخته بودم اما به چه چیز عشق ورزیدن را ،به دنیا عشق ورزیدم به مال ومنال دنیا عشق ورزیدم به درس خواندن عشق ورزیدم ام همه اینها بعد از مدت کمی جای خود را به عشق حقیقی و اصیل داد،یعنی عشق به تو فهمیدم که عشق به تو پایدار است ودیگر عشقها عشقهای دروغین است .فهمیدم لا ینفع مال ولا بنون فهمیدم وقتی شرایط عوض شودیفرالمومن اخیه وصاحبته وبنیه وامه وابیه .پس به عشق به تو دل بستم .
بعداز چندی که با تو معاشقه کردم به یکباره به خود آمدم و دیدم من کوچکتر از آنم که عاشق تو باشم وتو بزرگتر از آنی که معشوق من قرار بگیری فهمیدم در این مدت که فکر می کردم من عاشق تو بودم اشتباه می کردم این تو بودی که عاشق من بودی ومرا می کشاندی ،گاهی اوقات در دام شیطان افتاده ام ولی باز به راه راست آمده ام حال میفهمم این تو بودی که عاشق بنده ات بوده ای وهرگاه صید شیطان شده تو دام شیطان را پاره کرده ای وهرشب به انتظار او نشسته ای تا بلکه یک شب اورا ببینی حال می فهممکه تو عاشق صادق بنده ات هستی.بنده را چه عاشق تو شود .
آری تو عاشق من بودی وهرشب مرا بیدار می کردی و به انتظار یک صدا از جانب معشوقت می نشستی اما من بدبخت ناز می کردم ومی خوابیدم اما تو دست بر نمی داشتی وآنقدر به این کار ادامه می دادی تا بالاخره من گریز پای را به چنگ می آوردی ومن فکر می کردم با پای خود آمدم وچه خیال باطلی این کمند عشق تو بود که به گردن من افتاده بود.
مرا که به چنگ آوردی به صحنه جهادم آوردی تا بدور از هر گونه هیاهو با من نرد عشق ببازی ومن در کار تو حیران بودم واز کرم تو تعجب می کردم آخر تو بزرگ بودی ومن کوچک ،تو کریم بودی ومن لئیم توجمیل بودی ومن قبیح تو مولا بودی ومن بنده ومن شرمنده از این همه احسان تو بودم .
کمند عشقت را محکمتر کردی ومرا به خط مقدم عشق بردی ودر آنجا شراب عشقت را به من نوشاندی وچه نیکو شرابی بود ومن هنوز از لذت آن شراب مستم .
این بار تو بودی که ناز می کردی پیاله ام را به طرفت دراز کردم وتقاضای جرعه ای دیگر کردم اما پیاله ام را شکستی هر چه التماس کردم جامی دیگر بده تا از حجاب جسمانی بیاسایم ندادی وزیر لب به من خندیدی وپنهانی عشوه کردی اکنون من خمارم وپیاله به دست هنوز در انتظار جرعه ای دیگر از شراب عشقت به سر می برم .
ای عاشق من !ای اله من! پیاله ام را پر کن ومرا در خماری نگه مدار تو که یک عمر به انتظار نشسته بودی حالا که به من رسیدهای چرا کام دل بر نمی گیری ؟
تو که از بیع وشراع متاع عشق دم می زدی چرا هم اکنون مرا در انتظار گذاشته ای اگر بدانم که خریدار متاعم نیستی واگر بدانم که پیاله ام را پر نمی کنی پیاله را خود می شکنم ومتاعم را به آتش می کشم تا در آتش حسرت بسوزی وانگشت حیرت به دندان بگزی.
به آهی گنبد خضرا بسوزم جهان را جمله سرتاپا بسوزم
بسوزم یا که کارم را بسازی بفرمایی بسازی یا بسوزم
( دلنوشته شهید ناباغاتی)
باز هم مرا بپذیر
باز هم مرا بپذیر
به نام خداوند مهربان، باز هم مرا بپذیر ،بپذیر به حضور گرامیت که تو بخشاینده مهربانی .
الهی میدانم که به درونم آگاهی وبه آشکارم دانا .می دانم که باید گناه نکنم ،می دانم شیطان دشمن من است ،می دانم عمرم در گذر است واین نفسها هرگز باز نخواهد گشت .
خدای عزیزم ،خیلی چیز ها می دانم اما چه کنم که فراموش کارم ،این چه وجود آسمانی است که با رسوخ شیطانی به درونش تبدیل به مرداب ومنجلاب شده.
قلبم را میبینم ،زنگار گرفته که هر چه آن را بسابی انگار تار وپودش زنگ وغبار است دلم را میبینم که باید عاشق می شد اما عاصی شد.
الهی !فقط به خودت پناه می برم ،باید آزاد شوم ،روحم می تواند پرواز کند انگار که بالهایش شکسته شده ،گناه گناه بالهایش را شکسته .
کتاب توبه را خواندم ،نوشته بود توبه هر شخصی به خود و مرتبه وجودیش بستگی دارد.
فرد معمولی از کناه توبه می کند ،خاصان از مکروهات وخاص الخاص از غفلت ،چه می شد اگر من گنهکار هم زمانی از غفلتم توبه می کردم ونه از گناهم.
چه می شد من هم مانند خیلی از علما در قنوت نماز شبم دعای ابوحمزه ثمالی می خواندم ودر سجده هایم کمیل ومی توان به آنجا رسیدفقط باید گناه نکرد.
خدا لعنت کند شیطان نا بکار را. حس می کنم چون عاشق نیستم ورابطه دوستانه وعاشقانه با محبوب ندارم و بیهوده ام وزندگی ام عبث می گذرد اصلا وجود یک انسان بدون عشق معنا ندارد.
الهی آنقدر گناه وجودم را گرفته و چهره ام را کدر وسیاه نموده که خجالت می کشم دعا کنم.
دوست دارم دوستیمان را به خاطر بی وفایی من نشکن وخودت کمک کن که غیرتمند وبا وفا بمانم .
آید ان روز که پرواز کنم تا بردوست.
(دلنوشته طلبه شهید چراغی )
دلتنگی های شبانه
امشب از تو می نویسم .
می نویسم بر روی گلبرگهای گل شقایق ..
تمام لحظات آن سالها را بیاد می آورم
می نویسم از رفتنت.
رفتنی که همانند پرواز پرندگان عاشق بود ..
در زیر غرش گلوله های توپ و تانک رفتنت چه زیبا بود
جان دادنت چه غریبانه بود …
شمیم گلهای بهشتی را بیاد می آورم ..
همه جا پر شده بود از گلهای یاس …
انگار که بیدار شدی .
می نویسم از جدایی
از جان دادن تو و جانگداختن خویش ..
می نویسم ..
گر چه خورشید آن زمان دیگر طلوع نمی کند اما در کور سوی غروب زندگیم می نویسم .
برای ان سالهای عاشقی ..
آن سالهای مهربانی ..
بروی فلبم از آخرین لحظات رفتنت می نویسم
تو رفتی و سالهاست که اشکهای غمناک من به دریای پر تلاطم دنیا می ریزد ..
وقتی رفتی آسمان لبریز شد از گلهای شقایق
و زمین از رفتنت بارها و بارها زانوی غم به بغل گرفت ..
می نویسم از دل
از دل پر خون
می نویسم تا مبادا فراموش کنم بی سرو سامانی خویش را ..
می نوسم تا دل از یاد نبرد ان صداقتها را …
آن عهد و پیمان را
باید قلم را ببوسم که مونس تنهایی من است
مونس دردهای نهفته در قلب تاریک و حسرت کشیده من است
پس بیا بسیجی بمان
راسته حاج آقا روح الله ،عطاری سید علی را بلدی؟ آنجا همیشه بوی گل سرخ می دهد .بالای درب مغازه نوشته :
گل محمدی باش تا احتیاج به ادکلن انگلیسی پیدا نکنی ،تو که می خواهی بوی گل نرگس بدهی ،گل یاس را تا به حال بو کرده ای ؟
می خواهی در این گلستان بوی عطر محمدی بدهی ،بوی یاس بدهی،پس بیا بسیجی بمان .
شهادت سلوک انسانهای خبر داریست که از شدت خبر کاری جز شهادت ندارند و برایشان چاره ای نمی ماند جز شهادت .
اگر شهیدان شهادت ندهند ،به خوش خیالهای مودد،بی خبران خواب آلود وخویشان خمیازه خواب،چگونه باید ثابت کرد که غیرت حقیقتدارد،دین حقیقت دارد،خدا حقیقت دارد….
دل نوشته
خداوندا !
مگر نهاینکه من نیز چون تو تنهایم
پس مرا دریاب
و به سوی خویش بازگردان ،
دستان مهربانت را بگشا
که سخت نیازمند آرامش آغوشت هستم …
دل نوشته
آی همسفرانم!مرا جا نگذارید…
این روز ها برتو سخت می گذرد،این را می دانم،صدای خوش آهنگ قافله را می شنوی راهی شدن دوستان شوریده را می بینی وجوشش اشک ،پلکهایت را سنگین می کند رو برمی گردانی،سالهای قبل ،تو هم در این موج روحانی غوطه ور بودی ،دعوتنامه امضا شده شب قدر ،در چنین روز هایی به دست تو رسید ،نامت در فهرست زائران خوش می درخشیدآنها که دعوت شده اند
هنوز حیرانند و بعضی شاید سرمست وصال ناباورانه می روند سر بگذارند بر دیوارهای سنگی خانه ی خدا .
همان خدای نزدیک ورای خدای معرفی شده در دنیای پیچیده استدلالهای چوبین ،می روند دورش بگردند. گرد خانه اش بچر خند ،چرخشی متفامت ،چرا که آدمی همه عمر دور خود ومنیت هایش ،بی امان چرخیده است،اما در کنار آن خانه سیاه پوش ،پیله ها می شکنند وشفیره ها پروانه می شوند.
می دانم این روز ها بر تو سخت می گذرد ،مرور لحظه های تلبیه واحرام وطواف وسعی،لحظه های نماز ودعا وزیارت .بی قراری در مطاف وسر گشتگی در مسعی!
شب های فراموش نشدنی اعتکاف مسجدالحرام!
این روزها زائران مدینه بار سفر می بندند به سوی بیت الله الحرام.اگر می خواهی دلت را راهی کن…
( درددلی با دل خویش)
جعبه سياه وطلايي
در دستانم دو جعبه دارم که خدا به من داده است. او گفت:غصه هایت را درون جعبه سیاه بگذار و شادی هایت را درون جعبه طلایی.به حرف خدا گوش کردم.شادی ها و غصه هایم را درون جعبه ها گذاشتم. جعبه طلایی روز به روز سنگین تر می شد و جعبه سیاه روز به روز سبک تر. از روی کنجکاوی جعبه سیاه را باز کردم تا علت را دریابم.دیدم که ته جعبه سوراخ است و غصه هایم از آن بیرون می ریزد.سوراخ جعبه را به خدا نشان دادم و گفتم:در شگفتم که غصه های من کجا هستند؟خدا با لبخندی دلنشین گفت:ای بنده من!همه آنها نزد من٬ اینجا هستند. پرسیدم پروردگارا!چرا این جعبه ها را به من دادی؟چرا ته جعبه سیاه سوراخ بود ؟گفت:ای بنده من!جعبه طلایی را به تو دادم تا نعمت های خود را بشماری و جعبه سیاه را برای اینکه غم هایت را دور بریزی…
دلم ....تنگ است !
دلم ….تنگ است !.
بدجوری تنگ است…
آنقدر از عقوبت گناهانم می ترسم که رحمانیتت را از یاد برده ام ….
اصلا شامل دل بالاتر از سیاه من ….می شود آیا ؟
می شود آیا؟ ….
یک بار نشانم دهی که بخشیدی …همه ی آن بی سروسامانی ها و ….
اگر این آیه نبود تا حالا هزار بار از زور غصه مردگی می کردم نه زندگی !
ـــــلا تقنطوا من رحمة الله إنّ الله يغفر الذنوب جميعاــــــــ