کسی نمیتواندبایک دست کف بزند
15 آبان 1397
حکیمی به دهکده ای سفر کرد و در آنجا مشغول سخن شد . زنی که مجذوب سخنان او شده بود از مرد خواست تا مهمان وی باشد.
حکیم پذیرفت و مهیای رفتن به خانه او شد . کدخدای دهکده هراسان خود را به آن شخص رسانید و گفت : این زن ، هرزه است به خانه ی او نروید.
حکیم به کدخدا گفت : یکی از دستانت را به من بده . کدخدا تعجب کرد و یکی از دستانش را در دستان او گذاشت.
آنگاه حکیم گفت : حالا کف بزن . کدخدا بیشتر تعجب کرد و گفت: هیچ کس نمی تواند با یک دست کف بزند.
حکیم لبخندی زد و پاسخ داد هیچ زنی نیز نمی تواند به تنهایی بد و هرزه باشد ، مگر این که مردان دهکده نیز هرزه باشند.