پرندگان على علیه السلام را مى شناختند
جابر انصارى گفت: در صحرا با على علیه السلام بودم، ناگاه آن حضرت به بالاى سر آن حضرت نگاه كرد.
تبسم فرمود و خنديد و گفت: آفرين اى پرنده.
گفتم: اى مولاى من با كدام پرنده صحبت مى كنيد؟
فرمود: مرغى كه در هواست آيا خوش دارى آن را ببينى و كلامش را بشنوى؟
عرض كردم: بلى اى مولاى من.
در اين هنگام آن حضرت كلماتى به صورت پنهانى فرمود، ناگاه پرنده اى به سوى زمين پايين آمد و بر دست على (ع) نشست. آن حضرت دست مباركش را بر پشت او كشيد و فرمود: سخن بگو به اذن خدا منم على بن ابيطالب. آنگاه خداوند قوه نطقى به او عطا فرمود تا آن كه به زبان عربى آشكارا گفت: السلام عليك يا اميرالمؤ منين و رحمة الله و بركاته.
حضرت جواب سلام او را داد و فرمود: بگو كه از كجا آب و دانه مى خورى در اين صحراى خشك كه هيچ سبزى نمى رويد و آبى نيست؟
گفت: اى مولاى من زمانى كه گرسنه شوم ولايت شما اهل بيت را به خاطر مى آورم. پس سير مى گردم و زمانى كه تشنه شوم از دشمنان شما، بيزارى مى جويم پس سيراب مى شوم. على علیه السلام فرمود: بارك الله فيك پس آن مرغ پرواز كرد.
مناقب اهل بيت، ص 156 و 157.