زاهدبصره
زاهد وارسته اى در بصره سكونت داشت، در بستر مرگ قرار گرفت، خويشانش بر بالين او نشسته و گريه مى كردند.
زاهد به پدرش رو كرد و گفت: چرا گريه مى كنى؟
پدر گفت: چگونه گريه نكنم، وقتى كه فرزندى از دنيا برود، پشت پدر مى شكند.
زاهد به مادرش گفت: چرا گريه مى كنى؟
مادر گفت: چگونه نگريم كه اميدوار بودم در ايّام پيرى عصاى دستم باشى و به من خدمت كنى، و هنگام بيمارى و مرگ در بالينم باشى.
زاهد به همسرش گفت: چرا گريه مى كنى؟
همسر گفت: چگونه گريه نكنم كه با مرگ تو، فرزندانم يتيم و بى سرپرست مى شوند.
زاهد، فرياد زد: آه! آه! شما هر كدام براى خود گريه مى كنيد، هيچ كس براى من نمى گريد، كه بعد از مرگ به من چه خواهد رسيد و حالم چه خواهد شد؟ آيا سؤال هاى دو فرشته نكير و منكر را مى دهم و يا درمانده مى شوم؟، هيچ كس براى من نمى گريد كه مرا تنها در لحد گور مى گذراند، و از اعمال من مى پرسند، اين را گفت وآهى كشيد و جان سپرد.
کتاب عرفان و عبادت حضرت آیت الله العظمی محفوظی دامت برکاته