رها کن تارهایت کنم
24 دی 1395
یکی از رفقا می گفت: یک کسی بود خیلی دل دار بود. به او می گفتند: فلانی پشت سر تو حرف زده،می گفت: ولش کن. به تو تهمت زده، می گفت: خوب بزند، ولش کن.
اصلا این ولش کن تکیه کلام او بود.
گفت: این بنده خدا فوت کرد. یکی از دوستانش او خواب او را دید.
دید در بهشت در جای خوبی است.
پرسید: چه خبر؟ تو که خیلی آدم رو به راهی نبودی، چطور این قدر جای تو خوب است؟
گفت: ما را گذاشتند داخل قبر. نکیر و منکر ما را بازجویی کردند.
گفتند: چرا فلان جا گناه کردی؟ یک فرشته ای آمد آنجا و گفت ولش کن. هر چه این ها ما را سین جیم می کردند. او می گفت: ولش کن.
گاهی این فرشته ها ملکات خود آدم هستند. گفت: چون او در دنیا گیر نمی داده، ول می کرده، ما هم مامور هستیم او را ول کنیم.
وسعت دل،حبیب الله فرحزاد؛ص82