راز نگین سرخ؛زندگی سردارشهیدمحمودشهبازی
زندگی نامه داستانی سردار شهید محمود شهبازی با عنوان راز نگین سرخ به نویسندگی حمید حسام به چاپ رسید.
به گزارش سایت ساجد،در مقدمه کتاب به قلم نویسنده آمده است،بعد از سال های دست نیافتنی و رویایی دفاع مقدس،همواره بر این اندیشه بوده ام که کدامین قلم یارای ثبت وانعکاس آن همه نور و صفا و عشق و گمنامی را بر می تابد.
تمام شخصیت های این داستان ساخته ذهن و تحلیل این قلم که پرورده ی اسیر عرفان و جهادند.و طرفه اینجاست که به جز یک نفر همه در آن سور هستی رحل اقامت گزیده اند.حوادث این داستان گوشه ای از فراز و نشیب های دفاع مقدس از آغازین روز جنگ تا هنگام آزادی خرمشهر است.لذا همه حوادث واقعی اند…
در صفحه74کتاب می خوانیم:
همدانی بااشاره به اسماعیلی فهماند که بیا جلوتر.اسماعیلی کنار شهباز و همدانی ایستاد.خم شد و نشست.اما هر چه پرسیدند جوابی نداد.همدانی هم چیزی نگفت.اما این سکوت برای شهبازی سوال برانگیز بود.منور عراقی که گر گرفت و بالا رفت نور قوی و نور زرد به اطراف پاشید.در پرتو آن،چهره اسماعیلی بهتر نمایان شد.قطرات اشک گونه هایش را تر کرده بود.حبیب قیافه متعجب فرمانده را که دید.جلوتر آمد و دم گوش شهبازی گفت.دست خودش نیست.از وقتی که بهمن شهید شده انگار روحش تو این دنیا سیر نمی کند.
شهبازی نیم خیز شد،دست روی شانه اسماعیلی انداخت و آرام گفت شنیدم اصلاً دلت نمی خواهد برگردی شهر.باشد تا هر وقت که مایلی اینجا بمان منور که خاموش می شد.اسماعیلی با گوشه آستین دانه های اشک را گرفت…
در صفحه272می خوانیم:
همت سرش را چرخاند به سمت خرمشهر الحمدالله محاصره خرمشهر کامل شده.بچه ها رسیدند به نهر عرایض-همدانی با دلواپسی بیشتر پرسید محمود کو؟همت سرش را نداخت پایین.مانده بود چه بگوید.با صدایی گرفته و خفه گفت(نپرس…)و صورتش را میان دستانش پنهان کرد.
یک آن،سر همدانی گیج رفت و چشمانش مثل چشمه جوشید.اشک پشت پلک هایش تلنبار شد.همت با اشاره دست،پشت دژ را نشان داد.همدانی خود را از دژ بالا کشاند.چشمش به شهبازی افتاد.زانوهایش سست شد، نشست و سر روی عصا گذاشت.پلکی زد و دانه های اشک صورتش را پر کرد…)
بر روی جلد کتاب،تصویری از محمد شهبازی فرمانده سپاه همدان در نبرد ” الی بیت المقدس ” و آزادسازی خرمشهر در سال 61 طراحی شده است.