دختری که دوست داشت مانند شهیدمطهری به شهادت برسد
شهیده نسرین افضل سحرگاه 26 بهمن سال 1338 در شیراز متولد شد. وی در دوران تحصیل به عنوان یکی از دانشآموزان پر شعور و باشعور بر بسیاری از نابسامانیها در رژیم طاغوت، خردمندانه اعتراض کرد تا جایی که مورد تعقیب نیروهای امنیتی قرار گرفت.
این شهیده پس از پایان تحصیل در دوره دبیرستان با روحی سرشار از پیوستگی به درگاه احدیت با حضور مؤثر در کمیته امداد سپاه و جهاد سازندگی با خدمت به محرومان روستایی، بیشترین قرب به پروردگار را برای خود کسب کرد.
در نخستین روزهای بهار سال 1361 که عطر گلهای محمدی، بوی خوش شهیدان را همراه داشت، با یکی از جوانان مجاهد مؤمن که در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به خدمتی خالصانه مشغول بود، پیمان ازدواج بست و زندگی شیرین و مشترک خود را آغاز کرد.
در نخستین سالهای انقلاب که مهاباد در آرامش بسر نمیبرد، نسرین در نهضت سوادآموزی آن شهر، فروغ خواندن و نوشتن را بر دل و دیده سواد آموزان افشاند، در زمان انتخابات نیز به عنوان ناظر بر سر صندوقهای رأی حاضر شد؛ وی همچنین در کمیته امداد و بنیاد جنگزدگان آن زمان به فعالیت پرداخت. افضل به عنوان مربی امور تربیتی در مدارس، آگاهی و توان دانشآموزان را در زمینههای فرهنگی و مذهبی افزود و آن گاه که از فعالیتهای اجتماعیاش به سمت خانه باز میگشت، با ذوق و ظرافتی ستودنی، خانه ساده و بیپیرایه را به بهشتی روحبخش تبدیل میکرد.
نسرین فاضله بانویی که پیوسته جملهای از دعای امیر مؤمنان حضرت علی (ع) «الهی قلبی محجوب و نفسی معیوب»، بر ذهن و زبانش جاری بود و با توسل جستن به نیایش و ستایش، گلشن جانش را عطرآگین میکرد، زنی بود که با شیدایی و مشتاقی محافل و مجالس ذکر و ثنای خداوندی را برگزار و دیگران را نیز برای شرکت در آن تشویق و ترغیب میکرد.
در آخرین شب فروزندگیاش در آن لحظاتی که در تب میسوخت از همسرش خواست که او را به مجلس دعای توسل برساند هر چند که همسر نسرین به خاطر مریضی سعی داشت او را وادار به استراحت کند اما او وجودی خستگی ناپذیر داشت و مریضی را نمیشناخت.
چگونه آنجا که ذکر حق است او نباشد، چگونه آنجا که دست به دامان ائمه معصومین پیوند میخورد و مدد مییابد او حاضر نباشد، آنجا که آرزوها جامه عمل میپوشد و پیوند غیب و شهود، تحقق مییابد و پردهها میدرد و رازهای نادیدنی با چشم دنیا دیده میشود، او غائب باشد.
همسرش را راضی میکرد و در مجلس انس به خدا حضور مییافت و به گواه دوستانش آن شب مانند همیشه او به شدت منقلب بود؛ کسی چه میداند شاید در همان حال ملائک تهنیت و سلام به او را گفتند و پیام وصال و لقا را آوردند.
دعا پایان مییابد همگی برای مراجعت به خانه سوار اتومبیل میشوند و نسرینِ انقلاب پیش میآید، یکی از خواهران را از جای بلند میکند و میگوید که اینجا جای من است و خود مینشیند.
اتومبیل حرکت میکند و نسرین آغاز حرکت خویش را در عالم ملکوت میبیند، دست پلید آمریکا از آستین عوامل گروهکها بیرون آمده و دیگر بار گلی از باغ انقلاب اسلامی را پرپر میکند و عطر نسترن انقلاب دوباره تمام فضای مهاباد را که نه، ایران را و نه تمام جهان را میگیرد و افضل ما، نه، افضلِ زینب به آرزوی دیرین خود میرسد.
میدانید آرزوی او چه بود، شهادت مانند شهید مطهری و درست به همان صورت به وصال حق رسید.