داستان زیبای شرم از غسل
مردی به مرحوم آیت الله خویی قدس سره ،نامه ای می نویسد و مشکل خود را بیان و راه حلی می طلبد. او می نویسد، من متاهل هستم و در شهر دیگری به خاطر شغلم گاهی مجردی زندگی می کنم و همسرم در این مدتی که من عازم شهر دیگر می شوم در منزل پدر همسرم زندگی می کند.
آخر هفته ها به علت تعطیلی روز جمعه ، فرصتی برای سفر پیدا کرده و به دیدن همسرم در منزل پدری اش می روم. و در خانه پدر همسرم ، برای نماز صبح نیاز به استحمام پیدا می کنیم. ولی من و همسرم خیلی با حیا و شرم و آزرم هستیم، شرم و حیایی که از پدر همسرم دارم ، مانع می شود غسل کنیم و با تیمم نماز می خوانیم و امیدواریم خدا قبول کند.
فردی پیش امام صادق ع آمده و عرض کرد، خمره بزرگی دارم که پر از روغن است . موش کوچکی در آن یافتم ، تکلیف چیست؟ امام فرمودند، کل خمره نجس است دورش بینداز. مرد سوال کرد، آیا به خاطر موش کوچکی خمره به این بزرگی را دور بریزم؟ حضرت تاسف خورد و فرمودند: تو موش را کوچک نشمردی، دستور خدا را کوچک و در نزد خود حقیر کردی!!!