حکایت شاه اسماعیل و حرّ ریاحی
علّامه آیت الله حسینی طهرانی رضوان الله علیه
در كتاب «تنقيح المَقال» مامَقانى نقل ميكند … كه چون شاه إسمعيل بغداد را به تصرّف خود درآورد، براى زيارت قبر حضرت سيّد الشهداء عليه السّلام به كربلا آمد.
و چون از بعضى از مردم شنيده بود كه به حرّ بن يزيد رياحى طعن ميزنند، به سمت قبر حرّ آمد و دستور داد قبر حرّ را نبش كنند.
چون قبر حرّ را نبش كردند، ديدند كه به همان هيئت و كيفيّتى كه كشته شده است خوابيده است، و بر سر او دستمالى ديدند كه با آن سر حرّ بسته شده بود.
شاه إسمعيل چون در كتب سِيَر و تواريخ خوانده بود كه در واقعۀ كربلا كه سر حرّ مورد اصابت قرار گرفت، حضرت سيّد الشّهداء عليه السّلام دستمال خود را بر سر حرّ بستند و حرّ با همان دستمال دفن شده است، براى باز كردن و برداشتن دستمال تصميم گرفت.
چون آن دستمال را باز كردند خون از سر حرّ جارى شد بطورى كه از آن خون قبر پُر شد. و چون دستمال را بستند خون باز ايستاد و چون دوباره باز كردند خون جارى شد.
و هر چه كردند كه بتوانند آن خون را به غير از همان دستمال بند بياورند و از جريانش جلوگيرى كنند ميسّر نشد.
و از اينجا دانستند كه اين قضيّه موهبت الهى است كه نصيب حرّ شده است و به سبب حسن حال حرّ و سعادتمندى اوست كه چنين كرامتى براى او مانده است.
شاه إسمعيل دستور داد قبّه اى بر مزار او بنا كردند و خادمى را بر آن گماشت تا آن بقعه را خدمت كند.
معادشناسی ج 3 ص 197