تو با خدا باش،خدا و تمام ملائکه اش برای تو خواهند بود...
علامه محمّد تقی مجلسی، در امر به معروف و نهی از منکر مردی دلسوز، دلسوخته و برافروخته بود.
به هرجا قدم می گذاشت، به هرکس که می رسید و هر موضوعی را می دید، از امر به معروف و نهی از منکر دست برنمی داشت و در این زمینه از هیچ کس پروا نداشت و از ملامت ملامت کنندگان ترس و اضطراب و رنجی به خود راه نمی داد.
یکبار اراذل و اوباش که از برخورد مولا محمّد تقی سخت آزرده و آشفته بودند، برای ساکت نمودن وی نقشه ای طرح کردند…
و آن این بود که یکی از مریدان مخلص او را وادار کنند که در شب جمعه او را به مهمانی دعوت کند،
صاحب خانه ترسو برای شب جمعه از آن مرد بزرگ الهی دعوت کرد و خود از خانه رفت.
مجلسی به دعوت آن مرد مؤمن به آن خانه آمد، اما صاحب خانه را ندید،
جلسه از اشرار و سردسته آنان تشکیل شده بود.
مجلسی دانست که نقشه ای جهت او کشیده شده، اما از نقشه خبر نداشت.
ولی نقشه این بود که چون مجلس آراسته شد، زنی عشوه گر و مطربه با روی باز و لباس رقص وارد مجلس شود و با زدن و کوبیدن آلات موسیقی به رقص مشغول شود…
آن گاه یکی از اوباش، مردم محلّه را خبر کند تا بیایند وضع آن روحانی را ببینند، چون مردم بیایند آبرویش برود و زبانش از امر به معروف و نهی از منکر بسته شود!!
مجلس آماده شد، ناگهان زن وارد گشت و با خواندن این شعر شروع به رقصیدن کرد:
در کوی نیکنامان ما را گذر ندادند
گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را
چون آن مرد وارسته و آن عبد خالص آن اوضاع را مشاهده کرد با دلی سوخته و چشمی گریان به وجود مقدس حضرت روی آورد و عرضه داشت:
گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را…
ناگهان دیدند آن زن پرده اطاق را به در آورد و بر خود پیچید و به خاک افتاد.
و به یا رب یا رب مشغول شده و در مقام توبه برآمد و به دنبال او همه اوباش سر به خاک گذاشته و به درگاه دوست نالیدند و همه آنان به دست آن مرد الهی توبه کردند و از صلحای زمان شدند…
انصاریان، حسین؛ عرفان اسلامی، ج 10، ص 119