مناظره خواندنی فیدل کاسترو با پاپ ژان پل دوم
پاپ ژان پل دوم پاپ اسبق کاتولیکهای جهان در سال ١٩٩٨ به کوبا سفر كرده بود. در این ملاقات پاپ ژان پل دوم از باب ارشاد و نصیحت به فیدل کاسترو گفت:
” آیا شما به کلیسا ایمان دارید ؟”
فیدل با زیرکی جواب داد:
” آیا شما خود به خداوند ایمان دارید؟! “
پاپ که از این پاسخ جا خورده بود چند لحظه سکوت کرد و گفت:
“مردم عادی به خداوند ایمان دارند، چطور ممکن است من در مقام جانشین عیسی مسیح به خدا ایمان نداشته باشم؟”
سپس کاسترو گفت:
“خیالم راحت شد زیرا به خاطر سکوت شما در برابر تجاوزات نظامی آمریکا در گوشه و کنار جهان و کشتار انسان ها و نشان ندادن واکنش در برابر این جنایات و عدم حمایت از مظلومین جهان تصور می کردم شما بی خدا هستید!”
پاپ که از سخنان کاسترو برآشفته شده بود و این عبارات را توهین به خود و پیروان کلیسای کاتولیک تلقی می کرد خواست جلسه ملاقات با کاسترو را ناتمام ترک كند؛ اما کاسترو او را به تحمل و نشستن دعوت کرد و خطاب به او گفت:
“اگر شما خود را نماینده عیسی مسیح در زمین میدانید و معتقد هستید میلیونها نفر در جهان پیرو دارید و بسیاری از رهبران جهان و از جمله رئیس جمهور آمریکا و مقامات این کشور به شما ایمان دارند و جایگاه شما را تقدیس می کنند، از آنها بخواهید هزینه های جنگی را کنار گذاشته و در مبارزه با فقر و نجات انسان ها به کار بگیرند!”
پاپ جواب داد: ” کلیسا در سیاست دخالت نمی کند!”
و در اینجا کاسترو تیر خلاص را شلیک کرد و خطاب به پاپ گفت:
“اگر کلیسای کاتولیک با میلیونها نفر پيرو در سیاست دخالت نمیکند و کاری به سرنوشت مردم و بلایی که امپریالیسم غرب و سرمایه سالاران بر سر فقرا و کشورهای جهان سوم می آورند ندارد، پس چنین کلیسایی یک نقش فانتزی و تشریفاتی دارد و چیزی شبیه تشریفات جشن سال نو و یا هالووین و روز شکرگزاری و امثال آن است و چنین کلیسایی چکار به ایمان من دارد؟
! البته که من به چنین کلیسایی ایمان ندارم! زیرا اهل تشریفات و مراسم فانتزی نیستم!”
شيطان در كمين است...
يكى از شاگردان مرحوم شيخ انصارى چنين مى گويد: در زمانى كه در نجف در محضر شيخ به تحصيل علوم اسلامى اشتغال داشتم يك شب شيطان را در خواب ديدم كه بندها و طنابهاى متعدّدى در دست داشت. از شيطان پرسيدم: اين بندها براى چيست؟ پاسخ داد: اينها را به گردن مردم مى افكنم و آنها را به سوى خويش مى كشانم و به دام مى اندازم. روز گذشته يكى از اين طنابهاى محكم را به گردن شيخ مرتضى انصارى انداختم و او را از اتاقش تا اواسط كوچه اى كه منزل شيخ در آنجا قرار دارد كشيدم ولى افسوس كه عليرغم تلاشهاى زيادم شيخ از قيد رها شد و رفت.
وقتى از خواب بيدار شدم در تعبير آن به فكر فرو رفتم. پيش خود گفتم: خوب است تعبير اين رؤ يا را از خود شيخ بپرسم. از اين رو به حضور معظم له مشرّف شده و ماجراى خواب خود را تعريف كردم.
شيخ فرمود: آن ملعون (شيطان) ديروز مى خواست مرا فريب دهد ولى به لطف پروردگار از دامش گريختم.
ين قرار بود كه ديروز من پولى نداشتم و اتّفاقاً چيزى در منزل لازم شد كه بايد آنرا تهيّه مى كردم. با خود گفتم: يك ريال از مال امام زمان (عج) در نزدم موجود است و هنوز وقت مصرفش فرا نرسيده است. آنرا به عنوان قرض برمى دارم و انشاءاللّه
بعداً ادا مى كنم. يك ريال را برداشتم و از منزل خارج شدم. همين كه خواستم جنس مورد احتياج را خريدارى كنم با خود گفتم: از كجا معلوم كه من بتوانم اين قرض را بعداً ادا كنم؟
در همين انديشه و ترديد بودم كه ناگهان تصميم قطعى گرفته و از خريد آن جنس صرف نظر نمودم و به منزل بازگشتم و آن يك ريال را سرجاى خود گذاشتم.
نصيحت: شماره ۱۰۶، ص ۱، ۱۶/۸/۱۳۷۳
درمحضراستاد
داستانی از شیخ محمد کوفیاز زبان آیةاللّه ناصری:
من قبلا در صحبت هایی که با پدرم می کردند، مکرر شنیده بودم ایشان مکرر خدمت امام زمان (علیه السلام) رسیده است.
خدمت ایشان رفتم و گفتم: «من می خواهم خدمت امام زمان علیه السلام برسم؛ چه کنم؟»
یک فکری کرد و گفت: «واجبات را بیاور، محرمات را هم ترک بکن. مستحبات را بیاور، مکروهات را ترک بکن».
گفتم: «آقا! اینکه کار حضرت فیل است! من که نمی توانم تمام واجبات را بیاورم و محرّمات را هم ترک بکنم و مستحبات را هم به جا بیاورم و مکروهات را هم ترک بکنم».
ایشان تبسمی کرد و بعد فرمود: «ناصری! نماز شب بخوان. وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ عَسى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُودا »( اسراء، ۷۹) این آیه را آن موقع خواندند. من هنوز در ذهنم هست.
به هر درجه ای می خواهی برسی، شب بلند شو با خدا مناجات بکن. نماز شب خود را بخوان. دنیا می خواهی آنجا هست، آخرت را هم می خواهی، این راه آن است. راه رسیدن به سعادت، راه رسیدن به تکامل، ارتباط با خدا است برادر من! شب و نصف شب، تنهایی بلند شو و راز و نیازت را بکن. درد دلت را با خدا بگو. خدا یقیناً جواب تو را می دهد.
ایشان این حرف را به من زد و حرفی بسیار عالی است.
25ربیعالاول رحلت فقیه بزرگ شیعه "سیدمرتضی علم الهدی"
25ربیعالاول رحلت فقیه بزرگ شیعه “سیدمرتضی علم الهدی” شاگرد معروف شیخ مفید (436 ق)
سیدمرتضی عَلَم الهدی که نَسب وی با پنج واسطه به امام هفتم(ع) میرسد، در رجب سال 355 ق در بغداد به دنیا آمد. وی که با رؤیای صادقهی شیخ مفید، به مکتب درس آن شیخ بزرگوار راه یافته بود، به همراه برادرش سیدرضی، خوشه چین معرفت استاد گردید.
از جمله استادان وی میتوان از ابومحمد تلعکبری، شیخِ صدوق، حسین بن علی بن بابویه برادر شیخ صدوق و… نام برد. همچنین شیخ طوسی، ابوالصلاح حلبی، قاضی ابن بَرّاج طرابلسی، سید تقی رازی و شیخ مفید ثانی و… از شاگردان وی میباشند. از جمله ویژگیهای حوزهی درسی وی این که، همه گونه افراد با هر عقیدهای میتوانستند در محضر او حضور یابند و از علوم مختلفی که وی تدریس میکرد استفاده نمایند. همچنین او اولین کسی است که خانهاش را دارالعلم قرار داد و برای مباحثه و مناظره آماده کرد و کتابخانهی وی دارای هشتاد هزار جلد کتاب بوده است. تالیفات فراوان سید مرتضی را بیش از 85 اثر شمردهاند و بر اثر کوشش فراوان در نشر احکام و علوم اسلامی، وی را مجدّد مکتب و احیاگر دین و رونق بخش معارف الهی در قرن چهارم هجری دانستهاند. سید مرتضی سرانجام پس از عمری پربار و انجام کارهایی بزرگ و ارزنده در روز یکشنبه 25 ربیع الاول 436 ق در سن هشتاد سالگی به جوار حق شتافت و از بغداد به کربلا منتقل گردید و در حرم حضرت سیدالشهداء به خاک سپرده شد.
ماجرای شیخ انصاری و امام زمان
یکی از شاگردان مرحوم شیخ مرتضی انصاری میگوید: «نیمه شبی در کربلا از خانه بیرون آمدم، در حالی که کوچهها گل آلود و تاریک بودند و من چراغی با خود برداشته بودم. از دور شخصی را دیدم، که چون به او نزدیک شدم دیدم، استادم شیخ انصاری است. با دیدن ایشان به فکر فرو رفتم که در این کوچههای گل آلود با چشم ضعیف به کجا میروند؟!
از بیم آنکه مبادا کسی در کمین ایشان باشد، آهسته به دنبالش حرکت کردم. شیخ رفت تا در کنار خانه ای ایستاد و در کنار درِ آن خانه زیارت جامعه را با یک توجّه خاصّی خواند، سپس داخل آن منزل گردید. من دیگر چیزی نمی دیدم امّا صدای شیخ را می شنیدم که با کسی سخن میگفت. ساعتی بعد به حرم مطهّر مشرّف گشتم و شیخ را در آنجا دیدم.
بعدها که به خدمت ایشان رسیدم و داستان آن شب را جویا شدم پس از اصرار زیاد به من، فرمودند:
«گاهی برای رسیدن به خدمت «امام عصر» اجازه پیدا میکنم و در کنار آن خانه (که تو آن را پیدا نخواهی کرد.) میروم و زیارت جامعه را میخوانم، چنانچه اجازه ثانوی برسد خدمت آن حضرت شرفیاب میشوم و مطالب لازم را از آن سرور میپرسم و یاری میخواهم و برمی گردم.
سپس شیخ مرتضی انصاری از من پیمان گرفت که تا هنگام حیاتش این مطلب را برای کسی اظهار نکنم.
ملاقات علمای بزرگ اسلام با امام زمان، ص ۶
خرید بی شمار با پول ناچیز
در کتاب داستانهای شگفت شهید دستغیب از قول علم الهدی ملایری نقل میکند که فرمود:
در اوقات اقامت در نجف اشرف برای تحصیل علوم دینیه چندی برای معیشت در مضیقه بودم تا آنکه روزی برای تدارک نان برای عیال هیچ چیز نداشتم. از خانه بیرون رفتم و با حالت حیرت وارد بازار شدم و چند مرتبه از اوّل بازار تا آخر بازار رفتم و آمدم و به کسی هم اظهار حال خود نمیکردم پس با خود گفتم در بازار این طور آمد و رفت کردن زشت است، لذا از بازار خارج شدم تا نزدیک خانه حاج سعید رسیدم، ناگاه مرحوم (حاج سید مرتضی کشمیری) اعلی اللّه مقامه را دیدم به من که رسید ابتدایی فرمود: ترا چه میشود؟جدّت امیر المؤ منین نان جو میخورد و گاهی دو روز هیچ نداشت.
پس مقداری از گرفتاریهای آن حضرت را برای من فرمود و مرا تسلیت داد و امر به صبر کرد و فرمود: صبر کن البته فرج میشود و باید در نجف زحمت کشید و رنج برد.
پس از آن چند فلس (پول رایج آن زمان) در جیبم ریخت و فرمود: آن را شماره نکن و هر چه میخواهی خرج کن! ایشان رفتند و من آمدم بازار و از آن پول نان و خورش گرفته و به منزل بردم تا چند روز از آن پول نان و خورش میگرفتم.
با خود گفتم حال که این پول تمام نمیشود و هر وقت دست به جیب میکنم پول موجود است خوب است بر عیال توسعه بدهم، پس در آن روز گوشت خریدم، عیالم گفت : معلوم میشود برایت فرج حاصل شده؟
گفتم : بلی. گفت : پس مقداری پارچه برای لباس ما تدارک کن پس به بازار رفتم و از بزّازی مقداری پارچه که خواسته بودند خریدم و دست در جیب کرده مقداری پول بیرون آورده و در جلوی بزاز ریختم و گفتم قیمت پارچهها را بردار اگر زیاد آمد به من بده و اگر کسر آمد من به تو میدهم.
بزّاز پولها را شمرد بدون کم و زیاد مطابق آمد و بیش از یک سال حال من این بود و از آن پول خرج میکردم و به کسی هم اطلاع ندادم تا آنکه روزی برای شستن، لباس خود را بیرون آوردم و از اینکه آن پول را از جیبم بیاورم غفلت کردم و از خانه بیرون رفتم. موقع شستن لباس یکی از فرزندانم دست در جیب کرده آن پول را بیرون آورده به مصرف مخارج همان روز رساندند و تمام شد.
کتاب داستانهای شگفت شهید دستغیب
مقام فاطمه معصومه (سلام الله علیها)
آيت الله العظمي جوادي آملي :
امام رضا(عليه السلام) در حقّ خواهر گرانقدرشان حضرت معصومه(سلام الله عليها) فرمودند: «من زارها عارفا بحقّها وجبت له الجنّة» آن كسي كه فاطمه(سلام الله عليها) را زيارت كند و در حال زيارت، معرفت و شناختي نسبت به مقام و جايگاه و سهم مؤثر او داشته باشد چنين زيارتي موجب ورود به بهشت و جنّت الهي خواهد بود.
اين بخش از زيارت حضرت فاطمه ي معصومه(س)که مي خوانيم؛«يا فاطمة إشفَعي ليّ في الجنة فإن لَکِ عِندَ الله شأناً من الشأن»، کسي حق شفاعت دارد که در کنار عدالت الهي از مظاهر اسماي حسناي خدا باشد. خداوند اگر با عدل خودش با ما رفتار بکند بسياري از انسان ها آسيب خواهند ديد، ولي اگر رحمت او ضميمه ي عدل او گردد در اين صورت به اين کار «شفاعت» مي گويند.
لذا اگر حضرت فاطمه معصومه (س)به اين مقام رسيده است که همه بزرگان، همه علما، همه مراجع، در کنار بارگاه ملکوتي او عرض ميکنند: «يا فاطمة إشفَعي ليّ في الجنة..» معلوم ميشود که حقّ شفاعت دارد، شما ميبينيد همه ي مراجع بزرگ در کنار قبر کريمه ي اهل بيت(س)ميگويند از ما شفاعت نما، زيرا در قيامت همگان به شفاعت خاندان پيغمبر(عليهم الصلاة و عليهم السلام) نيازمندند.
اينکه همه بزرگان در پيشگاه اين کريمه عرض ميکنند «..إشفَعي ليّ في الجنة فإن لَکِ عِندَ الله شأناً من الشأن»، معلوم ميشود که وجود مبارک اين کريمه از ولايت الهي برخوردار است و با قرآن همراه است و از قرآن جدا نميشود، چنين مقامي را اگر کسي بشناسد و آن حضرت را با اين معرفت زيارت کند استحقاق بهشت را خواهد داشت.
همه ي اين امور نشان ميدهد که حضرت فاطمه معصومه(س) به چه جايگاهي رسيده است که امام هشتم و امام نهم(سلام الله عليهما) هم ترغيب کردهاند که آن حضرت را زيارت کنيد به نحوي که وجود مبارک امام رضا (سلام الله عليه) زيارتنامه خاصي مقرر کرده است، و هم در اين زيارتنامه جملههايي را تعبيه نمودند که نشانه ي مقام و منزلت والاي حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیها) است.
تاریخچه ورودحضرت معصومه (س)به قم
بی بی فاطمه معصومه (سلاماللهعلیها) در سال ۱۷۳ هجری در شهر مدینه دیده به جهان گشود. [۱]
پس از آنکه مامون عباسی در سال ۲۰۰ هجری امام رضا (علیهالسّلام) را به خراسان، دعوت کرد، حضرت معصومه (سلاماللهعلیها) به همراه عدهای از برادران و بستگان، پس از یک سال به انگیزه دیدار برادر وارد ایران شده در کتاب «حضرت معصومه فاطمه ثانی» آمده است: «پس از ولایت عهدی امام رضا (علیهالسّلام)، بنی هاشم، که مدتها همواره تحت شکنجه و فشار حکام جور بودند با شنیدن این خبر به عنوان دیدار حضرت رضا (علیهالسّلام) از مدینه به خراسان رهسپار شدند. این گروه در حدود ۴۰۰ نفر بودند در راس آنها حضرت معصومه (سلاماللهعلیها) بود.» [۲]
واقعه ساوه
حسن بن محمد بن حسن قمی مینویسد: «وقتی حضرت معصومه (سلاماللهعلیها) و همراهان به شهر ساوه رسیدند، ماموران حکومت عباسی با آنها درگیر شدند و عدهای از آنها را به شهادت رساندند. حضرت معصومه در همانجا بیمار شدند. از همراهیان سوال کرد از اینجا تا قم چقدر فاصله است؟ به ایشان عرض شد: ده فرسخ. حضرت فرمود: مرا از اینجا به قم منتقل کنید! اشتهاردی مینویسد:
«پس از اینکه مامورین حکومت عباسی در ساوه جلوی کاروان حضرت معصومه را گرفتند حدود ۲۳ نفر از آنها کشته شدند گروهی اسیر و گروهی نیز متواری گردیدند. نقل شده که حضرت معصومه را عمال بنی عباس در ساوه مسموم کردند. آن حضرت در حال بیماری قم را اختیار کرد چون قم مرکز شیعیان بود از این رو رهسپار قم شد». [۳]
جایگاه شهر قم
به این نکته باید توجه داشت که «از همان قرن اول هجری، تشیع در قم رواج یافته بود. و این شهر از سوی امامان شیعه به عنوان پناهگاه شعیه محسوب میشد و خیل عظیمی از پیروان اهل بیت (علیهمالسّلام) را در خود جای داده بود از جملۀ این پیروان اهل بیت، خاندان اشعری بودند». [۴]
عکسلالعمل اهل قم به ورود حضرت
شیعیان قم پس از اطلاع از ورود حضرت معصومه (سلاماللهعلیها) به ساوه ایشان رسیدند و از آن حضرت درخواست کردند به شهر قم تشریففرما شوند. علی اصغر مینویسد:
«قول درست این است که خبر ورود فاطمه معصومه به ساوه و (حرکت او به سوی قم) به مردم قم رسید. آل سعد اشعری اتفاق کردند که به خدمت او برسند و از ایشان درخواست نمایند به قم بیاید. از میان ایشان موسی بن خزرج «از اصحاب امام رضا (علیهالسّلام)» [۵] بیرون آمد و به شرف ملازمت فاطمه رسید. زمام ناقه او را گرفت و به جانب شهر کشید و به سرای خود فرود آورد». [۶]
ورود حضرت معصومه به قم
ورود حضرت معصومه به قم تقریبا در ۲۳ ربیع الاول سال ۲۰۱ هجری بوده است. [۷] یوسف علی یوسفی مینویسد:
«حضرت معصومه روز یکشنبه ۲۳ ربیع الاول سال ۲۰۱ هجری قمری برابر با اول آبانماه ۱۹۵ هجری شمسی شهر قم را با قدوم مبارکش منور ساخت». [۸]
صفحات: 1· 2
بُعدی که اصلاً درباره امام صادق(ع) نشنیدهاید
آن بُعدی را که اصلاً درباره امام صادق(ع) نشنیدهاید، مرد تشکیلات بودنِ امام صادق(ع) است که یک تشکیلات عظیمی از مؤمنان خود از طرفداران جریان حکومت علوی در سراسر عالم اسلام از اقصای خراسان و ماوراءالنهر تا شمال آفریقا به وجود آورده بود.
تشکیلات یعنی چه؟ یعنی این که وقتی امام صادق(ع) اراده میکند آن چه را که او میخواهد بدانند، نمایندگان او در سراسر آفاق عالم اسلام به مردم میگویند تا بدانند. یعنی از همه جا وجوهات و بودجه برای ادارهی مبارزهی سیاسی عظیم آل علی جمع کنند. یعنی وکلا و نمایندگان او در همهی شهرها باشند که پیروان امام صادق (ع) به آنها مراجعه کنند و تکلیف دینی و همچنین تکلیف سیاسی خود را از آن حضرت بپرسند.
تکلیف سیاسی هم مثل تکلیف دینی واجبالاجرا است. امام صادق(ع) یک چنین تشکیلات عظیمی را به وجود آورده بود و با این تشکیلات و به کمک مردمی که در این تشکیلات بودند با دستگاه بنی امیه مبارزه میکرد.
امام خامنهای؛ کتاب انسان ۲۵۰ ساله
اظهار عجز و تعظیم نام آوران جهان از توصیف پبامبراسلام(ص)
بساط ریا
مقدس اردبیلی رفت حمام، دید حمامی دارد در خلوت خود میگوید: خدایا شکرت که شاه نشدیم، خدایا شکرت که وزیر نشدیم، خدایا شکرت که مقدس اردبیلی نشدیم!
مقدس اردبیلی پرسید: آقا خب شاه و وزیر ظلم میکنند، شکر کردی که در آن جایگاه نبودی، چرا گفتی خدایا شکرت که مقدس اردبیلی نشدی؟!
گفت: او هم بالاخره اخلاص ندارد! شما شنیدی میگویند مقدس اردبیلی ، نیمه شب دلو انداخت آب از چاه بکشه دید طلا بالا آمد، دوباره انداخت دید طلا بالا آمد، به خدا گفت: خدایا من فقط یک مقدار آب میخواهم برای نماز شب، کمک کن!
مقدس گفت: بله شنیدم …
حمامی گفت: اونجا، نصفه شب، کسی بوده با مقدس؟!
مقدس گفت: نه ظاهرا نبوده …
حمامی گفت: پس چطور همه خبر دار شدند؟! پس معلوم میشود خالص خالص نیست!! و مقدس میگوید یک دفعه به خودم آمدم و فهمیدم یعنی چه این روایت که “ریا در مردم، پنهان تر است از جنبیدن و حرکت مورچه بر روی سنگ سیاه در شب تاریک …”
بساط خودنمایی مهیاست، مواظب باشیم!
9آذرروز بزرگداشت "شیخ مفید"
تاریخ شیعه، سرشار از افتخارات بسیار و تحولات چشمگیر است؛ تحولاتی كه به دست عالمان متعهد و فرزانگان اندیشمند پدید آمده است. در این میان به سده چهارم هجری برمیخوریم كه فتحالفتوح تاریخ شیعی است. روزگاری كه مردی بزرگ و اندیشمندی سترگ “دایرةالمعارفی جامع” از معارف اسلامی تدوین كرد كه نزدیك به پنجاه سال، پرچمدار عرصههای علمی، فكری و فرهنگی مسلمین گردید. سرانجام كار به جایی رسید كه دوست و دشمن زبان به تمجید او گشودند و قلم به تعریف او برگرفتند و او را “مفید” لقب دادند. محمدبن محمد بن نعمان معروف به شیخ مفید در یازدهم ذیقعده سال 336 ق در بغداد به دنیا آمد. از آنجا كه پدر محمد شخصی پارسا و مذهبی بود و به تعلیم و تربیت اشتغال داشت، شیخ مفید در ابتدا به ابن المعلّم ملقَّب گردید. او از كودكی به فراگیری علوم اسلامی روی آورد و هوش و استعداد سرشاری از خود نشان داد به طوری كه قبل از دوازده سالگی از برخی محدّثان، روایت اخذ كرده و از استاد خویش، شیخ صدوق، در قبل از بیست سالگی حدیث شنیده است.
شیخ مفید همچنین از محضر درس استادان بزرگ عصر از جمله: علی بن عیسی رمّانی، جعفر بن محمد بن قولِوِیه و محمد بن عمران مرزبانی بهره برد و به مقام والایی در فقه، كلام و ادب دست یافت. جاذبه فوقالعاده و پشتكار فراوان شیخ مفید، موجب گرایش فاضلان بسیاری به حوزه درس وی گردید و باعث تالیف آثار گرانبها و ارزشمند شد. شیخ مفید از یكسو، گروه بیشماری از دانشمندان مذاهب مختلف را تربیت نمود و مشعلهای فروزانی چون سید مرتضی، سید رضی، شیخ طوسی و نجاشی و دهها نفر را تحویل حوزههای علمی ودینی داد و از سوی دیگر قلم به دست گرفت و با این سلاح برقآسا و ژرف، تحولی بهنگام، ایجاد كرد.
صفحات: 1· 2
9آذرروز بزرگداشت "شیخ مفید"
تاریخ شیعه، سرشار از افتخارات بسیار و تحولات چشمگیر است؛ تحولاتی كه به دست عالمان متعهد و فرزانگان اندیشمند پدید آمده است. در این میان به سده چهارم هجری برمیخوریم كه فتحالفتوح تاریخ شیعی است. روزگاری كه مردی بزرگ و اندیشمندی سترگ “دایرةالمعارفی جامع” از معارف اسلامی تدوین كرد كه نزدیك به پنجاه سال، پرچمدار عرصههای علمی، فكری و فرهنگی مسلمین گردید. سرانجام كار به جایی رسید كه دوست و دشمن زبان به تمجید او گشودند و قلم به تعریف او برگرفتند و او را “مفید” لقب دادند. محمدبن محمد بن نعمان معروف به شیخ مفید در یازدهم ذیقعده سال 336 ق در بغداد به دنیا آمد. از آنجا كه پدر محمد شخصی پارسا و مذهبی بود و به تعلیم و تربیت اشتغال داشت، شیخ مفید در ابتدا به ابن المعلّم ملقَّب گردید. او از كودكی به فراگیری علوم اسلامی روی آورد و هوش و استعداد سرشاری از خود نشان داد به طوری كه قبل از دوازده سالگی از برخی محدّثان، روایت اخذ كرده و از استاد خویش، شیخ صدوق، در قبل از بیست سالگی حدیث شنیده است.
شیخ مفید همچنین از محضر درس استادان بزرگ عصر از جمله: علی بن عیسی رمّانی، جعفر بن محمد بن قولِوِیه و محمد بن عمران مرزبانی بهره برد و به مقام والایی در فقه، كلام و ادب دست یافت. جاذبه فوقالعاده و پشتكار فراوان شیخ مفید، موجب گرایش فاضلان بسیاری به حوزه درس وی گردید و باعث تالیف آثار گرانبها و ارزشمند شد. شیخ مفید از یكسو، گروه بیشماری از دانشمندان مذاهب مختلف را تربیت نمود و مشعلهای فروزانی چون سید مرتضی، سید رضی، شیخ طوسی و نجاشی و دهها نفر را تحویل حوزههای علمی ودینی داد و از سوی دیگر قلم به دست گرفت و با این سلاح برقآسا و ژرف، تحولی بهنگام، ایجاد كرد.
صفحات: 1· 2
انزجار میرزای آشتیانی از انگلیس حتی پس از فوت
حاج میرزا احمد پسر کوچک میرزای آشتیانی میگفت: در خواب دیدم که پدرم به من فرمود: محمد هاشم (پسر بزرگ میرزا) چیزی روی قبر من انداخته که من ناراضی و ناراحتم.
من نامهای به نجف اشرف به خدمت مرحوم میرزا موسی که از شاگردان مرحوم نائینی بود، نوشتم و از ایشان خواستم بدون آنکه خواب مرا نقل کند از برادرم در خصوص پدرم و درباره مقبره او سؤال کند تا معلوم شود چه اقدامی نموده که آن مرحوم راضی نیست.
میرزا موسی با برادرم محمد هاشم صحبت کرد، برادرم گفته بود: چون قبر پدرم در مقبره مرحوم شیخ جعفر شوشتری بوده، کهنه و مخروبه شده، مقداری کرباس کهنه و مندرس هم روی قبر گذاشته بودند.
من قبر ایشان را تجدید و تعمیر کردم و در عوض آن کرباس کهنه مقداری ماهوت انگلیسی روی آن قبر انداختهام، آنگاه میرزا موسی نامه مرا به برادرم نشان داده بود و معلوم شد که آن مرحوم همانطوری که در زندگی با دشمن دین و ملت مسلمان یعنی انگلیس، مبارزه میکرد و نفرت داشت پس از مرگ هم به وسیله خواب بیزاری خود را از این کفار اظهار نموده است.
با اقتباس و ویراست از کتاب مردان علم در میدان عمل
صبر بر بداخلاقی همسر
مرحوم شیخ جعفر کاشف الغطاء از بزرگترین فقیهان عالَم تشیّع بوده است، در حدّى که علماى بزرگ شیعه از قول او نقل کرده اند که فرموده بود: اگر تمام کتابهاى فقهى شیعه را در رودخانه بریزند و به دریا برود و شیعه دیگر یک ورق فقه دستش نباشد، من از اول تا آخر فقه شیعه را در سینه ام دارم، همه را بیرون مى دهم تا دوباره بنویسند. مرجع هم شده بود.
اهل علم و اصحاب سرّش فهمیدند که همسرش در خانه بداخلاقى مى کند، ولى خیلى هم خبر از داستان نداشتند.
این قدر در مقام جستجو برآمدند تا به این نتیجه رسیدند که این مرد بزرگ الهى، این فقیه عالى قدر گاهى که به داخل خانه مى رود، همسرش حسابى او را کتک مى زند.
یک روز چهار پنج نفر جمع شدند و خدمتش آمدند گفتند: آقا ما داستانى شنیده ایم از خودتان باید بپرسیم، آیا همسر شما گاهى شما را مى زند؟!
فرمود : بله، عرب است، قدرتمند هم هست، قوى البنیه هم هست، گاهى که عصبانى مى شود، حسابى مرا مى زند. من هم زورم به او نمى رسد.
گفتند: او را طلاق بدهید.گفت: نمى دهم.گفتند: اجازه بدهید ما زنهایمان را بفرستیم، ادبش کنند.گفت: این کار را هم اجازه نمى دهم.گفتند: چرا؟
گفت: این زن در این خانه براى من از اعظم نعمتهاى خداست، چون وقتى بیرون مى آیم و در صحن امیر المومنین مى ایستم و تمام صحن، پشت سر من نماز مى خوانند، مردم در برابر من تعظیم مى کنند؛
گاهى در برابر این مقاماتى که خدا به من داده، یک ذرّه هوا مرا برمى دارد، همان وقت مى آیم در خانه کتک مى خورم، هوایم بیرون مى رود! این چوب_الهى است، این باید باشد.
کتاب نفس؛ شیخ حسین انصاریان،
ص 328
انزجار میرزای آشتیانی از انگلیس حتی پس از فوت
حاج میرزا احمد پسر کوچک میرزای آشتیانی میگفت: در خواب دیدم که پدرم به من فرمود: محمد هاشم (پسر بزرگ میرزا) چیزی روی قبر من انداخته که من ناراضی و ناراحتم.
من نامهای به نجف اشرف به خدمت مرحوم میرزا موسی که از شاگردان مرحوم نائینی بود، نوشتم و از ایشان خواستم بدون آنکه خواب مرا نقل کند از برادرم در خصوص پدرم و درباره مقبره او سؤال کند تا معلوم شود چه اقدامی نموده که آن مرحوم راضی نیست.
میرزا موسی با برادرم محمد هاشم صحبت کرد، برادرم گفته بود: چون قبر پدرم در مقبره مرحوم شیخ جعفر شوشتری بوده، کهنه و مخروبه شده، مقداری کرباس کهنه و مندرس هم روی قبر گذاشته بودند.
من قبر ایشان را تجدید و تعمیر کردم و در عوض آن کرباس کهنه مقداری ماهوت انگلیسی روی آن قبر انداختهام، آنگاه میرزا موسی نامه مرا به برادرم نشان داده بود و معلوم شد که آن مرحوم همانطوری که در زندگی با دشمن دین و ملت مسلمان یعنی انگلیس، مبارزه میکرد و نفرت داشت پس از مرگ هم به وسیله خواب بیزاری خود را از این کفار اظهار نموده است.
با اقتباس و ویراست از کتاب مردان علم در میدان عمل
با این پول نمیشود غسل کرد.!
یکى از مأموران شهربانى زمان شاه میگفت: شبى مأمور خیابان اِرَم قم بودم و برای انجام غسل نیاز به حمّام داشتم، البته پولی هم نداشتم ، حدود ساعت ۲ بود که اتوبوسى از اصفهان رسید و درب صحن توقّف کرد تا مسافر پیاده کند. من رفتم و گفتم: چرا اینجا توقف کردى؟
گواهینامهات را بده. راننده ۵تومان کف دست من نهاد، من هم او را جریمه نکردم و گفتم: پس زودتر برو! و با خود گفتم : پول حمّام هم جور شد.
منتظر صبح بودم که بروم غسل کنم و نماز بخوانم، هنوز درِب صحن باز نشده بود که دیدم آیتالله مرعشى نجفى مثل همیشه به طرف حرم میرود امّا آن شب راه را کج کرد و از آن سوى خیابان نزد من آمد.
وقتى رسید سلام کرد و فرمود: بیا جلو! رفتم تا به ایشان رسیدم، ۵تومان به من داد و فرمود: با این پول برو غسل کن، با آن پول نمیشود غسل کرد.
بسیار متعجب شدم و بدون معطلی گفتم: چشم! پس از آن به این فکر افتادم که برای اینکه دیگر در معرض این معصیت عظیم قرار نگیرم، از شهربانى استعفا دهم و کار آزاد برگزینم و چنین شد و اینک به حمداللّه وضع من خوب است و با مال حلال مکه هم رفتهام.
بااقتباس و ویراست ازکتاب کرامات مرعشیّه
کرامت و معجزه اي از امام حسن (علیه السلام)
يكي از فرزندان زبير كه به امامت امام حسن (علیه السلام) معتقد بود، همراه آن حضرت براي انجام حج عمره به سوي مكه مي رفتند يا پس از عمره از مكه باز مي گشتند.
در مسير راه به يكي از آبگاهها رسيدند، كنار چند درخت خرماي خشكي كه از تشنگي خشك شده بودند فرود آمدند، فرشي براي امام حسن علیه السلام در زير يكي از آن درختها گستراندند و فرش ديگري براي فرزند زبير زير درخت ديگري پهن كردند.
در اين هنگام فرزند زبير سرش را به طرف بالا برد و گفت: اگر اين درخت خرما، داراي خرماي تازه بود و ما از آن مي خورديم بجا بود.
امام حسن (علیه السلام) به او فرمود: مثل اينكه خرما مي خواهي؟
او گفت: آري.
امام حسن (علیه السلام) دست به طرف آسمان بلند كرد و به سخني كه فهميده نشد، دعا نمود
هماندم درخت سبز گرديد و داراي برگهاي تازه و خرماهاي تازه گرديد..
سارباني كه در آنجا بود و شتران خود را به كاروانيان كرايه داده بود، وقتي كه اين منظره را ديد، گفت: به خدا اين جادو است.
امام حسن (علیه السلام) به او فرمود: واي بر تو! اين جادو نيست، بلكه دعاي مستجاب پسر پيغمبر صلی الله علیه و آله وسلم مي باشد.
آنگاه بعضي از حاضران از آن درخت بالا رفتند و هر چه خرما داشت چيدند به طوري كه براي همه حاضران كفايت نمود.
اصول کافی،باب مولد الحسن بن علي (ع)، حديث 4، ص 462 -ج 1.