تلنگر...
خداوند روزي به حضرت موسي(ع) فرمود:
برو بدترين بنده مرا بياور .
موسي(ع) رفت يكي از گناهكارهاي درجه يك را پيدا كرد و وقتي ميخواست با خود ببرد،گفت نكند يك موقع اين آدم توبه كرده باشد و من فكر كنم كه اين بنده ي گناهكار مي باشد ،رهايش كرد.
رفت دزدي را گرفت تا ببرد نزد خود گفت نكند؛ اين بنده خاص خدا باشد و توبه كرده باشد و خدا او را بخشيده باشد ولش كرد.
هر كسي را مي گرفت با چنين فرضيات و داوريهائي آزادش مي نمود.
بالاخره سگي را گرفت و گفت بدتر از اين كه ديگر نداريم ،رفت ميانه ي راه رهايش كرد و گفت شايد در عالم سگي بودنش كاري كرده باشد ؛
بالاخره حضرت موسي(ع) دست خالي پيش خدا رفت.
خدا گفت:اي موسي دست خالي آمدي؟
موسي گفت: هرچه گشتم بدتر از خودم پيدا نكردم.
خدا گفت: اي موسي؛ اگر غير از اين عمل كرده بودي از پيغمبري عزل ميشدي!
منبع : حدیث دل سپردن،آقاتهرانی ،ص17
بی حجابی جنگ باخدا
آیت الله العظمی جوادی آملی :
به دو تا دختر ناآگاه میگویند این روسری را بردار، این خانم نمی داند دارد با آیه ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِینَ﴾ میجنگد، او نمی داند که دارد چه کار میکند و با چه کسی دارد میجنگد
چه کسی او را راهاندازی کرده است؟ این با خدا دارد مبارزه میکند. فرمود ﴿وَ لْیضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَی جُیوبِهِنَّ﴾ .که چهارتا آدمِ فاسد به دنبال اینها راه نیفتند. این نمیداند که دارد با آیه قرآن مبارزه میکند. این محصول علم بیگانه است.
این چه علمی است که انسان را به مخالفت با دستورات خدا تشویق میکند؟ این در حقیقت یک سلاح درّندهای است که به دست دیگری دادند؛ اینکه علم نشد.
معظم له به مفهوم علم از منظر دین اشاره کردند و ابراز داشتند: آنکه علم است، همین است که انسان را به الله، به آینده، به محبت، به جامعه و به انسانیت نزدیک کند.
قرآن کریم می فرماید
وَقُل لِّلْمُؤْمِنَٰتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَٰرِهِنَّ وَيَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَلَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا ۖ وَلْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَىٰ جُيُوبِهِنَّ…».نور،31.
و به زنان با ایمان بگو چشمهای خود را (از نگاه هوسآلود) فروگیرند، و دامان خویش را حفظ کنند و زینت خود را -جز آن مقدار که نمایان است- آشکار ننمایند و (اطراف) روسریهای خود را بر سینه خود افکنند (تا گردن و سینه با آن پوشانده شود).
پاسخ شبهه کدیور درباره حجاب
پاسخ شبهه کدیور درباره حجاب و اجباری و اختیاری بودن آن
پرده پوشی گناه دیگران
حضرت محمد صلی الله علیه و آله از امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام پرسیدند:
اگر مردی را در حال ارتکاب فحشایی, گناهی دیدی چه میکنی؟
مولا امیرالمؤمنین پاسخ دادند:
او را میپوشانم
رسول الله پرسیدند:
اگر دوباره او را در حال ارتکاب گناه دیدی چه؟ مولا باز هم جواب دادند:
او را میپوشانم.
رسول الله سه مرتبه این سوال را پرسیدند و مولا امیرالمؤمنین هر سه بار، همان پاسخ را دادند.
حضرت محمد صلی الله علیه و آله فرمودند: جوانمردی جز علی نیست.
آنگاه رسول الله رو به اصحاب کردند و فرمودند:
برای برادران خود پرده پوشی کنید
مستدرک الوسائل ، ج ۱۲ ، ص ۴۲۶
درمحضراستاد
حجت الاسلام والمسلمین قرائتی:
ما وظیفه داریم دعا کنیم چه اجابت بشه چه نشه..
می فرمود مگه شما شیرجه تو آب میزنی هر دفعه چیزی از زیر آب میاری بالا..دعا هم همینطوره..قرار نیست هرچی بخوای از خدا بهت بده.. پس در دعا تکلیف مشخص نکن..
حضرت یوسف(ع) گفت خدایا زندان بهتره واسه من تا اینکه اسیر دام زنان بشم. یوسف(ع) تو زندان فهمید با دعایی که خودش کرده افتاده زندان.. باید می گفت خدایا نجاتم بده از شر زنان..
حضرت موسی(ع) گفت خدایا من به خیری که ازجانب تو بهم برسه نیازمندم. خدا جریان را طوری چید که بخاطر آب دادن به بزغاله ها هم صاحب زن شد. هم مسکن ،هم شغل ،هم سرمایه، هم امنیت..
موسی(ع) بخاطر خدا رفت جلو کمک دختران شعیب کردخدا هم کمکش کرد همه چی بهش داد….این یک قانونه «ان تنصروا الله ینصرکم» خدا رو یاری کنی، خدا هم یاریت میکنه»
حکایت انگشت پادشاه
پادشاهی هنگام پوست کندن سیبی با یک چاقوی تیز٬ انگشت خود را قطع کرد. وقتی که نالان طبیبان را میطلبید٬ وزیرش گفت: «هیچ کار خداوند بیحکمت نیست.»
پادشاه از شنیدن این حرف ناراحتتر شد و فریاد کشید: «در بریده شدن انگشت من چه حکمتی است؟» و دستور داد وزیر را زندانی کنند.
روزها گذشت تا اینکه پادشاه برای شکار به جنگل رفت و آن جا آن قدر از سربازانش دور شد که ناگهان خود را میان قبیلهای وحشی تنها یافت. آنان پادشاه را دستگیر کرده و به قصد کشتنش به درختی بستند. اما رسم عجیبی هم داشتند که بدن قربانیانشان باید کاملاً سالم باشد و چون پادشاه یک انگشت نداشت او را رها کردند و او به قصر خود بازگشت. در حالی که به سخن وزیر میاندیشید دستور آزادی وزیر را داد. وقتی وزیر به خدمت شاه رسید٬ شاه گفت: «درست گفتی، قطع شدن انگشتم برای من حکمتی داشت ولی این زندان رفتن برای تو جز رنج کشیدن چه فایدهای داشته؟»
وزیر در پاسخ پادشاه لبخند زد و پاسخ داد: «برای من هم پر فایده بود چرا که من همیشه در همه حال با شما بودم و اگر آن روز در زندان نبودم حالا حتماً کشته شده بودم.»
ثمرات درخت عقل
امام علی علیهالسلام فرمودند:
عقل، درختى است كه
ريشه آن ” تقوا “
شاخه هايش ” حياء “
و ميوه آن ” پارسايى ” است.
” تقوا ” به سه چيز دعوت میكند:
دين شناسى،
بى رغبتى به دنيا،
و دل بستگى به خداوند…
و ” حيا ” به سه چيز دعوت میكند:
يقين،
خوش اخلاقى
و تواضع…
و ” پارسايى ” بهسه چيزدعوت میكند:
راستگويى،
سرعت و شتاب در نيكى ها،
و دورى از كارهاى شبهه ناك…
مواعظ العددية، ص ۱۶۰
نمونه واقعی #دختر_خیابان_انقلاب
تلنگر....
ﻣﯿﺪاﻧﯿﺪ ﭼﺮﺍ ﻧﯿﻠﻮﻓﺮ در ﻣﺮﺩﺍﺏ
ﮔﻞ ﻣﯿﺪهد؟
تا ﺛﺎﺑﺖ ﮐﻨﺪ ؛
در ﺑﺪﺗﺮﯾﻦ ﺷﺮﺍﯾﻂ ﻫﻢ
ﻣﯿﺸود ” ﺧـــــﻮﺏ “ﺑﻮﺩ…
میشود ” زیبـــــا “بود…
” ﺷـــــﺎﺩ ” ﺑﻮﺩ…
و” ﺍﻣـــــﯿﺪ “ﺩاشت.
“ﻧﯿﻠﻮﻓﺮ ﻣﺮﺩﺍﺏ”
ﻓﺪﺍﮐﺎﺭﺗﺮﯾﻦ ﮔﻞ ﺟﻬﺎﻥ ﺍﺳﺖ.
زندگیتون نیلوفری….
حکایت
مــرد فقیـــرى بـــود
که همســــــرش از ماست کره مى گرفت و او آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت، آن زن کره ها را به صورت توپ های یک کیلویى در می آورد. مرد آنرا به یکى از بقال های شهر مى فروخت و در مقابل مایحتاج خانه را مى خرید.
روزى مـــرد بــقال
به انــدازه کره ها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند. هنگامى که آنها را وزن کرد، اندازه هر کره ۹۰۰ گرم بود.
او از مـرد فقیــر عـصبانــــى شد
و روز بعد به مرد فقیر گفت: دیگر از تو کره نمى خرم، تو کره را به عنوان یک کیلو به من مى فروختى در حالى که وزن آن ۹۰۰ گرم است.
مرد فقیر ناراحت شدو سرش را پایین انداخت و گفت: ما ترازویی نداریم، بنابراین یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر شما را به عنوان وزنه قرار دادیم. مرد بقال از شرمندگی نمیدانست چه بگوید.
درمحضراستاد
عالمی مشغول نوشتن با مداد بود.
کودکی پرسید: چه می نویسی؟
عالم لبخندی زد و گفت: مهم تر از نوشته هایم، مدادی است که با آن می نویسم.
می خواهم وقتی بزرگ شدی مثل این مداد بشوی! پسرک تعجب کرد!
چون چیز خاصی در مداد ندید.
عالم گفت پنج خصلت در این مداد هست. سعی کن آن ها را به دست آوری.
اول: می توانی کارهای بزرگی کنی، اما فراموش نکن دستی وجود دارد که حرکت تو را هدایت می کند و آن دست خداست!
دوم: گاهی باید از مداد تراش استفاده کنی، این باعث رنجش می شود، ولی نوک آن را تیز می کند. پس بدان رنجی که می برى از تو انسان بهتری می سازد!
سوم: مداد همیشه اجازه میدهد برای پاک کردن اشتباه از پاك كن استفاده کنی؛ پس بدان تصحیح یک کار خطا، اشتباه نیست!
چهارم: چوب مداد در نوشتن مهم نیست؛ مهم مغز مداد است که درون چوب است؛ پس همیشه مراقب درونت باش که چه از آن بیرون می آید!
پنجم: مداد همیشه از خود اثری باقی می گذارد؛ پس بدان هر کاری در زندگی ات مى كنى، ردی از آن به جا مى ماند؛ پس در انتخاب اعمالت دقت کن!
حکایت دنیا
قطره عسلی بر زمین افتاد، مورچه کوچکی آمد و از آن چشید و خواست که برود اما مزه ی عسل برایش اعجاب انگیز بود، پس برگشت و جرعه دیگری نوشید …
باز عزم رفتن کرد، اما احساس کرد که خوردن از لبه عسل کفایت نمی کند و مزه واقعی را نمی دهد، پس بر آن شد تا خود را در عسل بیندازد تا هر جه بیشتر و بیشتر لذت ببرد …
مورچه در عسل غوطه ور شد و لذت می برد .
اما ( افسوس ) که نتوانست از آن خارج شود، پاهایش خشک و به زمین چسبیده بود و توانایی حرکت نداشت …
در این حال ماند تا آنکه نهایتا مرد …
دنیا چیزی نیست جز قطره عسلی بزرگ!
پس آنکه به نوشیدن مقدار کمی از آن اکتفا کرد نجات می یابد، و آنکه در شیرینی آن غرق شد هلاک می شود …
این است حکایت دنیا …
تلنگر....
ماهیان ازآشوب دریا به خدا شکایت بردند،
دریاآرام شد،ولي آنها اسیر تور صیادان شدند،
آشوب زندگی حکمت خداست
ازخدا دل آرام بخواهیم نه دریای آرام
امام رضا علیه السلام:
ايمان چهار ركن است :
توكل بر خدا ، رضا به قضاى خدا ، تسليم به امرخدا ، واگذاشتن كار به خدا
تحف العقول ، ص 469
حکایت
عارفی؛ به مسجدی رفت كه دو ركعت نماز بخواند.
در آن مسجد كودكان درس میخواندند و وقت نان خوردن كودكان بود.
دو كودك نزدیك عارف نشسته بودند.
یكی پسر ثروتمندی بود و دیگری
پسر فقیری.
در زنبیل پسر ثروتمند پاره ای حلوا بود و در زنبیل پسر فقیر نان خشك.
پسر فقیر از او حلوا میخواست.
آن كودك همی گفت: اگر خواهی كه پاره ای حلوا به تو دهم، سگ من باش و چون سگان بانگ كن.
آن بیچاره بانگ سگ كرد و پسر ثروتمند پاره ای حلوا بدو میداد.
باز دیگر باره بانگ میكرد و پاره ای دیگر می گرفت.
همچنین بانگ میكرد و حلوا میگرفت.
عارف در آنان مینگریست و میگریست. كسی از او پرسید:
ای شیخ تو را چه رسیده است، كه گریان شده ای؟
عارف گفت:
نگاه كنید ،كه طمعكاری به مردم چه رساند؟
اگر آن كودك بدان نان تهی قناعت میكرد و طمع از حلوای او بر میداشت،
سگ همچون خویشتنی نمیشد…
بی حجابی زن ازبی غیرتی مرداست
امام علی (علیه السلام) می فرمایند:
«خداوند لعنت کند کسی را که غیرت ندارد. »
و نیز فرمودند:
«کسی که غیرت ندارد قلبش واژگون است. »
امام صادق(علیه السلام)می فرمایند:
«زنی که خود را زینت و خوشبو نماید و از خانه اش خارج شود و باعث توجه افراد نامحرم شود و شوهرش به این کار راضی باشد، هر قدمی که این زن برمی دارد، برای شوهرش در جهنم خانه ای بنا می شود.»
کافی،ج۵ ص ۵۳۶
وسائل،ج ۱۴ ص ۱۷
دو چیز است که ثواب آن و دو چیز هم که عقوبت آن سریع به انسان میرسد !
پیامبر خدا(صل الله علیه وآله) فرمودند:
دو چیز است که ثواب آن زود به انسان می رسد. دوچیز هم هست که عقوبت آن سریع به انسان می رسد.
آن دوچیز که ثواب آن زود می رسد:
اول صِلَةُ الرَّحِم است.
دوم اِعانَةُ المَظلوم، بیچاره ای مظلوم شده،
شما به او کمک می کنید.خداوند سریع به او ثواب میدهد.
و دو چیز هم هست که عقوبت آن سریع و به عجله و زود به انسان میرسد، یعنی به آخرت نمی کشد.
اول: قَطعُ الرَّحِم، با خواهرت قهر کنی، به دیدنش نروی و … در همین دنیا سی سال از عمرت کم میشود.
بترسید از قطع رحم!
دوم: الظُّلم، به کسی ظلم بکنید.
بررسی گناهان کبیره در مواعظ و کلام آیت الله مجتهدی تهرانی ،ص۱۶۳ و ۱۶
یکی ازآثارصدقه
حضرت عیسی بن مریم علیه السلام با جمعی در جائی نشسته بود.
مردی هیزم شکن از آن راه با خوشحالی و خوردن نان می گذشت، حضرت عیسی علیه السلام به اطرافیان خود فرمود: شما تعجب ندارید از این که این مرد بیش از یک ساعت زنده نیستولی آخر همان روز آن مرد را دیدند که با بسته ای هیزم می آید تعجب کردند و از حضرت علت نمردن او را پرسیدند. او بعد از احوالپرسی از مرد هیزم شکن، فرمود: هیزمت را باز کن، وقتی که باز کرد مار سیاهی را در لای هیزم او دید، حضرت علیه السلام فرمود: این مار باید این مرد را بکشد ولی تو چه کردی که از این خطر عظیم نجات یافتی؟
گفت: نان می خوردم فقیری از مقابل من گذشت، قدری به او دادم و او درباره من دعا کرد.
حضرت علیه السلام فرمود: در اثر همان دستگیری از مستمند خداوند این بلای ناگهانی را از تو برداشت و پنجاه سال دیگر زنده خواهی بود
تفسیر نمونه، ج 3، ص 223
مسجد بهلول
مسجدی می ساختند. بهلول سر رسید و پرسید: چه می کنید؟
گفتند: مسجد می سازیم.
بهلول گفت: برای چه؟
آنان پاسخ دادند: برای رضای خدا.
بهلول، پنهانی سنگی تهیه کرد که بر روی آن نوشته شده بود: مسجد بهلول. او سنگ را شبانه بر سر در مسجد نصب کرد.
سازندگان مسجد، روز بعد آمدند و دیدند بالای در مسجد نوشته شده: مسجد بهلول، ناراحت شدند. آنان بهلول را پیدا کردند و به باد کتک گرفتند، که چرا زحمات دیگران را به نام خودت تمام کرده ای!
بهلول گفت: مگر شما نگفتید که مسجد را برای خدا ساخته اید، اگر مردم هم اشتباه کنند و گمان کنند که من مسجد را ساخته ام، خدا که اشتباه نمی کند!
داستان های معنوی، ص 228