گرفتاری در برزخ
01 مهر 1397
«شهید ثانی» رضوان اللّه تعالی علیه در یک رؤیای صادقه، یکی از بزرگان را دید و احوالش را پرسید. او گفت: «از وقتی که از دنیا رفته ام، تاکنون یکسال است، به علّت کاری که کرده ام، گرفتار هستم.»
شهید ثانی، ماجرا را پرسید.
او ادامه داد: «روزی در راهی عبور می کردم که فردی یک بار کاه وارد شهر کرد. من بدون اینکه به او اطلاع دهم و اجازه بگیرم، یک پر کاه از بارش برای تمیز کردن دندانهایم برداشتم و نزد خود گفتم که یک ذرّه کاه دیگر رضایت گرفتن نمی خواهد. امّا به خاطر همین پر کاه یک سال است که در گرفتاری هستم.»
داستانهایی ازحق الناس، علی میرخلف زاده