چوپان و وزارت
27 بهمن 1397
چوپانى به مقام وزارت رسید. هـر روز بامـداد بر می خـاسـت و كلیـد بـر می داشـت و درب خـانه پیشیـن خـود را باز مى كرد و ساعتى را در خانه خـود مى گذراند سپس از آنجـا بیـرون مىآمد و به نزد امیر میرفت.
بـه شـاه خبـر دادنـد كـه وزیــر هـر روز صبـح بـه خـلوتى میـرود و هیـچ كس از كار او آگاه نیست برای امیـر سـوال شـد تا بدانـد كـه در آن خانـه چه خبر است.
روزى بـدون خبـر به دنبال وزیـر وارد همان خانه شد . وزیر را دیـد كه پـوستین چـوپـانى بر تـن كـرده و عصـاى چوپانان بـه دست گـرفته و آواز چوپانى مى خواند. امیر گفت وزیـر ایـن چیست كه مى بینم؟
وزیـر گفت هـر روز بـه اینجـا مى آیـم تـا ابتـداى خودم را فرامـوش نكنم و به غلط نیفتم ، كه هر كه روزگار ضعف به یاد آرد ، در وقت توانگرى، به غرور نغلتد.