پهلوانی یعنی....
پوریای ولی؛ در شهرها میگشت و با قهرمان هر دیاری کشتی میگرفت و چنین زندگی میگذرانید. او به اصفهان رفت ،تا با ناموری از آن دیار مبارزه کند.
زمان مبارزه دو قهرمان معین شد و به اطلاع عموم مردم رسید.
روزی قبل از کارزار، پوریا از کوچه ای میگذشت. پیرزنی حلوای نذری به او تعارف نمود.
پوریا پرسید: برای چه نذر کرده ای؟ پیرزن گفت: فرزندم با پهلوان پهلوانان کشتی میگیرد، اداره زندگی من و خانواده خودش با اوست، نذر کرده ام پیروز شود، تا جیره ما قطع نگردد.
این سخن پوریا را تکان داد، او متحیر مانده بود چه کند؟ آیا آنطور که میخواهد کشتی بگیرد و پیروز از میدان درآید و امید این پیرزن را قطع نماید یا فرمایش مولای متقیان علی علیه السلام که فرمود:
شجاع ترین مردم کسی است که،بر نفس خود چیره شود، عملی سازد.
به هر حال وقت مبارزه فرا رسید، دو قهرمان در مقابل هم قرار گرفتند. پوریا حرکتی چند انجام داد، متوجه شد حریفش قدرت چندانی ندارد، ولی بر نفس خود چیره گشت و شجاعانه بر وسوسه ها فائق آمد و با حرکاتی نمایشی خود را به زمین زد و پهلوان اصفهانی بر سینه وی نشست، وی در آن حال به حضور حق عرضه داشت: خدایا برای تو بود، بپذیر!
منبع : غضنفری، علی؛ اخلاق در قرآن و سنت حاوی یکصد مبحث اخلاقی، ج 1، ص: 480