هر مردهای گرامی نیست!
- خواجۀ رئیس! اگر این دژ را به تو بسپارم، چه خواهی کرد؟
بوعلی با آهنگی جدی پاسخ داد:
- کتابخانه، امیر!
شمسالدوله خندۀ بلندی کرد و پرسید:
- در این بیابان دور افتاده چه کسی به کتابخوانی و همدمی تو میآید؟
- تشنگان و جویندگان حکمت و معرفت، از هر کجا و هر قوم… و اگر هم کسی نیاید، من همین تنهایی و سکوت را آرزو میکنم.
- که در این سکوت و تنهایی چه کنی؟
- با آزادی و آسودگی کتاب بخوانم و کتاب بنویسم، و به کام دل روزگار بگذارم، چه هیچ کامیابی در جهان برابر این نعمت نیست.
- چه نعمتی خواجه؟
- نعمت پرداختن به علم که اکنون از آن محرومم.
- پس بدینسان، علم تو در زندگی به کار خودت نخواهد آمد! چه میگویی خواجه؟
- علم، کسب و کار و کالای بازرگانی نیست امیر، علم را باید به خاطر خود علم آموخت… یافتن حقیقت و دستیابی به گوشهای از رازهای آفرینش، همان بهرۀ علم است که با هیچ بهره و لذتی برابر نیست… آنچه من از زندگی میجویم، همان است که میراث اندیشه و معرفت گذشتگان را به آیندگان بسپارم.
- پس بدینسان آیندگان حق تو را بهتر و بیشتر خواهند شناخت.
- چنین است، خسرو شاه. چون کسی با مردگان، حسادت و دشمنی نمیورزد.
شمسالدوله آهی کشید و پرسید:
- میخواهی بگویی که مردگان خوشبختتر و گرامیتر از زندگانند؟
- همۀ مردگان را نمیگویم. هر مردهای هم گرامی نیست.
سیری نو در روش زندگی و شیوه کار شیخالرئیس ابوعلی سینا
صفحات ١٨٩ و ١٩٠.