میلادنورمبارک
25 اردیبهشت 1396
گریه طفل بگوش آمد و شد غوغایی
عمه زینب به خودش گفت عجب زهرایی
عشق باباست عجب نیست شود بابایی!
گفت عباس که به به چه شب زیبایی
گفته بودند که او جلوه زهرا دارد
واقعاً بوسه به دستش بزنم جادارد
در اصالت به نبی رفته به مولارفته
صورتش هاله نور است به بابا رفته
در شهامت به خود زینب کبری رفته
همه تأیید نمودند به زهرا رفته
آنقدر بر سر دستان عمو زیبا بود
عمه می گفت فقط"بترکد چشم حسود”
چه شبی بود شه علقمه زهرا را دید
دور گهواره او ام ابیها را دید
دیده واکرد رقیه رخ سقا را دید
لب خندان علی اکبر لیلا را دید
ماه و خورشید و ستاره همه زیبا بودند
همه شان منتظر خواندن لالا بودند