موعظه عابد
عابد زاهدى در ميان بنى اسرئيل 180 سال به پرستش خداوند يكتا مشغول بود و لحظه اى او را معصيت نكرد. خبر عبادت آن عابد به ملائكه رسيد.
يكى ازفرشتگان از خداوند سبحان اجازه خواست تا اين عابد را زيارت كند.
خداوند اجازه داد. ملك از آسمان فرود آمد. شش روز در مقابل عابد ايستاد و عابد با او سخنى نگفت و توجه ننمود.
پس ملك به عابد گفت : مرا مى شناسى ؟
عابد پاسخ داد: معرفت پروردگارم مرا از شناخت تو باز داشت .
ملك : آيا نمى خواهى بدانى من كيستم ؟ من فرشته اى هستم كه مشتاق ديدار تو بودم . پس به خدمت تو آمدم و تقاضا دارم مرا موعظه كنى .
عابد گفت : ترا به ده چيز توصيه مى كنم . پس خوب توجه كن تا آنها را بفهمى .
هم عالم باش و هم جاهل ، هم مبغض و هم محب ، هم راغب و هم زاهد، هم سخى و هم بخيل ، هم شجاع و هم عاجز.
ملك : چگونه ممكن است هم عالم باشم هم جاهل ، هم سخى باشم و هم بخيل ؟
عابد پاسخ داد: عالم به خدا باش و به غير او جاهل .
دوستان خدا را دوست ، و دشمنان او را دشمن بدار
نسبت به دنيا زاهد باش ، و نسبت به آخرت راغب .
نسبت به دنيا و ما فيها سخى باش و نسبت به دين خود بخيل .
در طاعت خدا شجاع باش و از معصيت او عاجز(اثنى عشريه / ص 232.)