من همراه آنم كه توانا است
ذوالقرنين با لشگر فراوانى از بيابان عبور مى كرد مردى را ديد مشغول نماز است و به عظمت ذوالقرنين توجهى نكرد. ذوالقرنين از بزرگى روح او تعجب كرد.
پس از تمام شدن نمازش به او گفت: چگونه با ديدن بزرگى دستگاه من نترسيدى و به حال تو تغيير پيدا نشد.
عرضه داشت: با كسى مشغول مناجات بودم كه قدرت و لشگرش بينهايت است، ترسيدم از او منصرف شوم و به تو متوجه گردم از عنايتش محروم گردم و ديگر دعايم را اجابت ننمايد.
ذوالقرنين فرمود: اگر همراه من بيايى تمام خواسته هايت را اجابت مى كنم پير مرد گفت: من حاضرم همه جا با تو باشم به شرط آن كه چهار چيز براى من ضمانت كنى:
اول: سلامتى كه دارم هيچ وقت مريض نشوم.
دوم: نعمتى كه دارم هميشه باشد زوال نداشته باشد.
سوم: قدرتى كه دارم پيرى در او ديده نشود.
چهارم: حياتى كه دارم مرگ نداشته باشد.
ذوالقرنين گفت: كدام مخلوق بر اينها توانا است؟
مرد گفت: پس من از كسى كه تمام امور در تحت قدرت او است دست بر نمى دارم تا به شخصی که مثل خودم عاجز و محتاج است تكيه نمايم.
من همراه آنم كه توانا است يعنى پيروى خدا مى روم.
آمالى شيخ صدوق؛ص213