مرغ تسبیح گوی و من خاموش!
13 آبان 1396
شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی(قدس سره):
یاد دارم که شبی در کاروانی همه شب رفته بودم و سحر در کنار بیشه ای خفته
شوریده ای که دران سفر همراه ما بود نعره ای برآورد و راه بیابان گرفت و یک نفس آرام نیافت.
چون روز شد گفتمش آن چه حالت بود؟
گفت بلبلان را دیدم که بنالش در آمده بودند از درخت و کبکان از کوه و غوکان در آب و بهایم از بیشه.
اندیشه کردم که مروّت نباشد همه در تسبیح و من به غفلت خفته!!!
دوش مرغی به صبح مینالید
عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش
یکی از دوستان مخلص را
مگر آواز من رسید به گوش
گفت باور نداشتم که ترا
بانگ مرغی چنین کند مدهوش
گفتم این شرط آدمیت نیست
مرغ تسبیح گوی و من خاموش
گلستان، باب دوم در اخلاق درویشان