مرد دهاتی در مسجد!
نقل شده روزی سید هاشم امام جماعت مسجد فرمودند:
روزی پدرم می خواست نماز جماعت بخواند، من هم جزء جماعت بودم.
ناگاه مردی دهاتی وارد شد. از صفوف عبور کرد.
تا صف اول و پشت سر پدرم قرار گرفت.
مؤمنین از این که یک نفر دهاتی در صف اول ایستاده ، ناراحت شدند.
او اعتنائی نکرد، سپس در رکعت دوم نماز در حالت قنوت قصد فرادی کرد و نمازش را به تنهائی به اتمام رساند، همان جا نشست و مشغول نان خوردن شد.
چون نماز تمام شد، مردم از هر طرف به او حمله و اعتراض می کردند. او جواب نمی داد.
پدرم فرمود: چه خبر است ؟
گفتند: مردی دهاتی و جاهل به مسأله آمد صف اول ، و پشت سر شما اقتدا کرد.
آن گاه وسط نماز، قصد فرادی کرده و نشسته ناگه غذا خورد!!
پدرم گفت:چرا چنین کردی؟
در جواب گفت : سبب آن را آهسته به خودت بگویم ، یا در این جمع بگویم؟
پدرم گفت :در حضور جمع بگو!
گفت : من وارد مسجد شدم به امید اینکه از فیض نماز جماعت با شما بهره مند شوم.
چون اقتداء کردم ، دیدم شما در وسط حمد از نماز بیرون رفتید،و در این حال واقع شدید که من پیر شده ام و از آمدن به مسجد عاجز شده ام.
الاغی لازم دارم، پس به میدان الاغ فروشان رفتید، و خری را انتخاب کردید.
دو رکعت دوم در خیال تدارک خوراک و تعیین جای او بودید!!
من عاجز شدم و دیدم بیش از این سزاوار نیست با شما باشم ، لذا نماز خود را به تنهایی تمام کردم. این را بگفت و رفت ..
پدرم بر سر خود زد و ناله کرد و گفت:
این مرد بزرگی است او را بیاورید!من با او کار دارم .
مردم رفتند که او را بیاورند، ناپدید شده بود و دیگر دیده نشد…
حکایتها و پندهای عارفانه