قول حسنعلی نخودکی و برخورد رضا شاه
بربالین دوست بیماری عیادت رفته بودیم.
پیرمرد شیک وکراوات زده ای هم آنجاحضور داشت.
چند دقیقه بعداز ورودما اذان مغرب گفتند.
آقای پیرکراواتی، باشنیدن اذان، درب کیف چرم گرانقیمتش را بازکرد و سجاده اش را درآورد و زودتر از سایرین مشغول خواندن نمازشد!
برای من جالب بود که یک پیرمردشیک و صورت تراشیده کراواتی اینطور مقید به نماز اول وقت باشد.
بعد ازاینکه همه نمازشان راخواندندمن از او دلیل نمازخواندن اول وقتش را پرسیدم؟
و اوهم قضیه نماز و مرحوم شیخ و رضاشاه را برایم تعریف کرد…
درجوانی مدتی از طرف رضاشاه مسئول اجرای طرح تونل کندوان درجاده چالوس بودم.
ازطرفی پسرم مبتلا به سرطان خون شده بود و دکترهای فرنگ هم جوابش کرده بودند و خلاصه هرلحظه منتظر مرگ بچه ام بودم!
روزی خانمم گفت که برای شفای بچه، مشهد برویم و دست به دامن امام رضا(ع) بشویم…
آنموقع من این حرفها را قبول نداشتم اما چون مادربچه خیلی مضطرب و دل شکسته بود قبول کردم…
رسیدیم مشهد و بچه را بغل کردم و رفتیم وارد صحن حرم که شدیم خانمم خیلی آه و ناله وگریه میکرد…
گفت برویم داخل که من امتناع کردم گفتم همینجا خوبه!
بچه را گرفت وگریه کنان داخل ضریح آقارفت.
پیرمردی توجه ام را به خودش جلب کرد، که رو زمین نشسته بود وسفره کوچکی که مقداری انجیر ونبات خرد شده درآن دیده میشد مقابلش پهن بود و مردم صف ایستاده بودند و هرکسی مشکلش را به پیرمرد میگفت و او چند انجیر یا مقداری نبات درون دستش میگذاشت و طرف خوشحال و خندان تشکر میکرد و میرفت!
به خود گفتم ما عجب مردم احمق و ساده ای داریم پیرمرد چطور همه را دل خوش كرده آنهم با انجیر و تکه ای نبات!
S.b:
حواسم از خانم و پسرم پرت شده بود و تماشاگر این صحنه بودم که پيرمرد نگاهی به من انداخت و پرسید: حاضری باهم شرطی بگذاریم؟
گفتم:چه شرطی و برای چی؟
شیخ گفت: قول بده در ازاء سلامتی و شفای پسرت یک سال نمازهای یومیه را سروقت اذان بخوانی!
متعجب شدم که او قضيه مرا از کجا میدانست!؟
كمی فکرکردم دیدم اگر راست بگوید ارزشش را دارد…
خلاصه گفتم : باشه قبوله و بااینکه تا آنزمان نماز نخوانده بودم و اصلا قبول نداشتم گفتم : باشه!
همینکه گفتم قبوله آقا، دیدم سروصدای مردم بلند شد و در ازدحام جمعیت یکدفعه دیدم پسرم از لابلای جمعیت بیرون دوید و مردم هم بدنبالش چون شفاء گرفته وخوب شده بود!
من هم از آن موقع طبق قول و قرارم با مرحوم “حسنعلی نخودکی” نمازم را دقیق و سروقت میخوانم!
اما روزی محل اجرای تونل کندوان مشغول کار بودیم که گفتند رضاشاه جهت بازدید درراهه و ترس واضطراب عجیبی همه جارا گرفت چرا که شوخی نبود رضاشاه خیلی جدی وقاطع برخورد میکرد!
درحال تماشای حرکت کاروان شاه بودیم که اذان ظهرشد، مردد بودم بروم نمازم را بخوانم یا صبرکنم بعداز بازدیدشاه نمازم را بخوانم.
چون به خودم قول داده بودم و به آن پایبند بودم اول وضو گرفتم و ایستادم به نماز…
رکعت سوم نمازم سایه رضاشاه را کنارم دیدم و خیلی ترسیده بودم!
اگر عصبانی میشد یا عمل منو توهین تلقی میکرد کارم تمام بود…
نمازم که تمام شد بلندشدم دیدم درست پشت سرم ایستاده، لذا عذرخواهی کردم و گفتم : قربان درخدمتگذاری حاضرم
شرمنده ام اگر وقت شما تلف شد و…
رضاشاه هم پرسید : مهندس همیشه نماز اول وقت میخوانی!؟
گفتم : قربان از وقتی پسرم شفا گرفت نماز میخوانم چون درحرم امام رضا(ع)شرط کردم.
رضاشاه نگاهی به همراهانش کرد و با چوب تعلیمی محکم به یکی زد و گفت :
مردیکه پدرسوخته، کسی که بچه مریضشو امام رضا شفابده، ونماز اول وقت بخوانه دزد و عوضی نمیشه!
اونیکه دزده تو پدرسوخته هستی نه این مرد!
بعدها متوجه شدم، آن شخص زیرآب منو زده بود و رضاشاه آمده بود همانجا کارم را یکسره کند؛ اما نمازخواندن من، نظرش را عوض کرده بود و جانم را خریده بود!
از آن تاریخ دیگر هرجا که باشم اول وقت نمازم را میخوانم و به روح مرحوم"حسنعلی نخودکی” فاتحه و درود میفرستم…
خاطره مهندس گرایلی سازنده تونل کندوان