قضاوت نکنیم...
24 فروردین 1396
گویند مردی کشک ساب در کنار کاخ شاه عباس درحال کار بود که شیخ بهایی می خواست وارد کاخ شود ولی سربازان اجازه ورود به او ندادند و گفتند که شاه عباس دستور داده است که به شما اجازه ورود ندهیم.
در همین حین کشک ساب به شیخ گفت : اگر من شاه عباس بودم اجازه میدادم.
که تمام دانشمندان به راحتی در کاخ رفت و آمدکنند .
شیخ با قدرتی که داشت مرد را به رویا برد.
در رویا مرد بر مسند قدرت نشسته بود و در حال دیدن
رقص و آواز خوانی دلقکان و مطربان دربار بود که ناگهان نگهبانی آمد
و گفت که شیخ بهایی اجازه دخول می خواهد.
همان مرد که در خیال خود شاه شده بود گفت به او بگویدشاه در حال استراحت است و فردا اگر حوصله داشته باشد
شما را به حضور می پذیرد و در همین حال و احوال،
شیخ بهایی به شانه ی مرد کشک ساب زد و گفت:
ای مرد کشک ساب، کشکت را بساب…!