فرصت ندادن به وسوسه شيطان
11 مهر 1397
روزی يكی از بازرگانان متدين در صحن مقدس امام حسين عليه السلام در كربلا؛ جمعی نشسته بود و گفتگو می كرد.
در اين وقت يك نفر آمد و در وسط صحن به آنها گفت: فلان تاجر از دنيا رفت. بازرگان مذكور تا اين سخن را شنيد، به حاضران گفت: آقايان گواه باشيد كه اين تاجر، فلان مبلغ از من طلبكار است.
يكی از حاضران گفت: چه موجب شد كه اين سخن را در اين وقت بگويی؟
بازرگان گفت: من مبلغی را از اين تاجر فوت شده، قرض گرفتم، و هيچ گونه سندی به او نداده ام، و هيچ كس جز خودش اطلاع نداشت، ترسيدم شيطان با وسوسه خود مرا گول بزند، و اين مبلغ را به بهانه اينكه كسی اطلاع ندارد به ورثه او ندهم،
شما را گواه گرفتم، تا برای شيطان هيچ گونه فرصت و راه طمع به سوی من باقی نماند و توطئه شيطان را جلوتر نابود نمايم.
حکایتهای شنیدنی، محمد محمدیاشتهاردی