شهیداصغروصالی
29 آبان 1396
همسر شهید درباره يکي از مأموريت هاي شناسايي در کردستان مي گويد:
«… در راه به خانه اي رسيديم. برايمان شام آوردند؛ همه خسته و مانده شروع کرديم به خوردن. نان و ماست و دوغ با سبزي کوهي. يک مرغ هم بود. شهيد وصالي جز نان و ماست هيچ چيز نخورد؛ آن هم به مقدار کم. هر چه بچه ها اصرار کردند، غذا نخورد. رفت بيرون و گفت گشتي مي زنم و بر مي گردم.
بعدها از شهيد وصالي پرسيدم که چرا آن شب شام نخورديد؟
گفت: «کاش نمي دانستم آن خانواده فقط همان مرغ را داشتند! کاش نمي دانستم آن خانواده از گروهک ها و منافقان به واسطه مذهبي بودن شان چه ضربه ها که تحمل نکردند! ياد ژاندارم ها افتادم که همه چيز روستائيان را غارت کردند و …»