گفت جبهه چطور بود؟
گفت: راستی جبهه چطور بود؟
گفتم : تا منظورت چه باشد..
گفت: مثل حالا رقابت بود؟
گفتم : آری..
گفت : در چی؟
گفتم :در خواندن نماز شب..
گفت: حسادت بود؟
گفتم: آری.
گفت: در چی؟
گفتم: در توفیق شهادت..
گفت: جرزنی بود؟
گفتم: آری.
گفت: برا چی؟
گفتم: برای شرکت در عملیات..
گفت: بخور بخور بود؟
گفتم: آری .
گفت: چی میخوردید؟
گفتم: تیر و ترکش..
گفت: پنهان کاری بود ؟
گفتم: آری
گفت: در چی ؟
گفتم: نصف شب واکس زدن کفش بچه ها..
گفت: دعوا سر پست هم بود؟
ماجرای درخواست حضرت زهرا(س) از شهید ابراهیم هادی برای خواندن روضه
شب بود. ابراهیم در جمع بچه های یکی از گردان ها شروع به مداحی کرد.صدای ابراهیم به خاطر خستگی و طولانی شدن مجالس گرفته بود!
بعد از تمام شدن مراسم، یکی دو نفر از رفقا با ابراهیم شوخی کردند و صدایش را تقلید کردند. بعد هم چیزهایی گفتند که او خیلی ناراحت شد.
آن شب قبل از خواب ابراهیم خیلی عصبانی بود و گفت: من مهم نیستم، این ها مجلس حضرت را شوخی گرفتند. برای همین دیگر مداحی نمی کنم!
هر چه می گفتم: حرف بچه ها را به دل نگیر، آقا ابراهیم تو کار خودت را بکن، امافایده ای نداشت.
آخر شب برگشتیم مقر، دوباره قسم خورد که: دیگر مداحی نمی کنم!
قبل از اذان صبح احساس کردم کسی دستم را تکان می دهد چهره ی نورانی ابراهیم بالای سرم بود. من را صدا زد و گفت: پاشو الان موقع اذانه.
بعد از نماز و تسبیحات، ابراهیم شروع به خواندن دعا کرد. بعد هم مداحی حضرت زهرا علیها سلام!!
اشعار زیبای ابراهیم اشک چشمان همه ی بچه ها را جاری کرد. من هم که دیشب قسم خوردن ابراهیم را دیده بودم از همه بیش تر تعجب کردم! ولی چیزی نگفتم.
بعد از خوردن صبحانه به همراه بچه ها به سمت سومار برگشتیم. بین راه دائم در فکر کار های عجیب او بودم. ابراهیم نگاه معنی داری به من کرد و گفت: می خواهی بپرسی با اینکه قسم خوردم، چرا روضه خواندم؟! گفتم: خب آره، شما دیشب قسم خوردی که… پرید تو حرفم و گفت: چیزی که می گویم تا زنده ام جایی نقل نکن.
بعد کمی مکث کرد و ادامه داد: دیشب خواب به چشمم نمی آمد، نیمه های شب کمی خوابم برد. یکدفعه دیدم وجود مقدس حضرت صدیقه ی طاهره علیها سلام تشریف آوردند و گفتند: نگو نمی خوانم، ما تو را دوست داریم. هرکه گفت بخوان تو هم بخوان. دیگر گریه امان صحبت کردن به او نمی داد. ابراهیم بعد از آن به مداحی کردن ادامه داد.
کتاب سلام بر ابراهیم – ص۱۹۰
سالگرد شهادت مردی که افسانه شکست ناپذیری #اسرائیل را دود کرد..
جمله ای از رزمنده همدانی شهید علی چیت سازیان که بغض به گلوی امام خامنه ای نشاند ‼️
چه زیباست "گـم شدن"
اهــل دلـی میگفت:
چه زیباست “گـم شدن”
اوایل معنای حرف او را نمیفهمیدم!
بعدها از دیدن شهــدای گمنـــام آنان که شبِ عملیـات پلاکهای خود را میآویختند تا بینشان بمانند ؛ فهمیدم گم شدن یعنی چه…!
خود خود خود پیدا شدن…
درست مانند بانویی که خواست بی نشان باشد، اما نشانه ی بهشت خدا خود اوست
هرچه
گم نام تر
به تر
سالروز شهادت ابراهیم هادی گرامی باد
شهیدی که با یک اذان معجزه کرد
در یکی از عملیاتها کارگره خورده بود، نزديك اذان صبح بود و بايد كاری میكرديم، اما نمیدانستيم چه كاری بهتره.
يكدفعه ابراهيم از سنگر خارج شد! به سمت تپه عراقیها حركت كرد و بعد روی تخته سنگی به سمت قبله ايستاد! با صداي بلند شروع به گفتن اذان صبح كرد! ما هر چه داد میزديم كه ابراهيم بيا عقب، الان عراقیها تو رو ميزنن، فايده نداشت. تقريباً تا آخر اذان را گفت.
با تعجب ديديم كه صدای تيراندازی عراقیها قطع شده! ولی همان موقع يک گلوله شليک شد و به ابراهيم اصابت كرد ما هم آورديمش عقب! امدادگر زخم گردن ابراهيم را بست ناگهان متوجه شدیم تعدادی از سمت عراقیها با پارچه های سفید دستانشان را بالا گرفته و به سمت ما میآمدند، اول فکر کردیم حقه باشد اما بعد دیدیم همه آنها به همراه فرماندهشان خودشان را تسلیم کردند، فرماندهشان را بازجویی کردیم او با گریه میگفت به ما گفتهبودند شما مسلمان نیستید اما وقتی یکی از شما اذان گفت فهمیدیم شما اهل نماز و شهادت به پیامبرید وقتی موذن نام امیرالمومنین (ع) را برد با خود گفتم ما داریم با برادرانمان میجنگیم، من و کسانی که با من هم عقیده بودند تصمیم گرفتیم تسلیم بشیم، بقیه هم برگشتند عقب.
وقتی فهمیدند ابراهیم زنده است همه به دیدارش رفتند ابراهیم حتی کسی را که شلیک کرده بود بخشید بعد از آن فرمانده عراقی به ما کمک های زیادی کرد و بعد ها در یکی از عملیات ها متوجه شدیم عده ای از عراقیها علیه صدام میجنگند که یکی از آنها همان فرماندهای بود که خود را با معجزه اذان ابراهیم تسلیم کرده بود.
کتاب سلام بر ابراهیم، ص۱۳۵
شهیدی که همیشه ذکرش یابن الزهرابود
شهیدی بود که همیشه ذکرش این بود، نمی دونم شعر خودش بود یا غیر…
یابن الزهرا
یا بیا یک نگاهی به من کن
یا به دستت مرا در کفن کن.
از بس این شهید به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه)
علاقه داشت به دوست روحانی خود وصیت می کند.
اگر من شهید شدم دوست دارم در مجلس ختم من تو سخنرانی کنی…
روحانی می گوید: ما از جبهه برگشتیم وقتی آمدیم دیدیم عکس شهید را زده اند.
پیش پدر و مادرش آمدم گفتم: این شهید چنین وصیتی کرده است
آیا من می توانم در مجلس ختم او سخنرانی کنم؟ و آنان اجازه دادند…
در مجلس سخنرانی کردم بعد گفتم ذکر شهید این بوده است:
یا بن الزهرا
یا بیا یک نگاهی به من کن
یا به دستت مرا در کفن کن
وقتی این جمله را گفتم ،یک نفر بلند شد و شروع کرد فریاد زدن.وقتی آرام شد
گفت: من غسال هستم
دیشب آخرهای شب به من گفتند یکی از شهدا فردا باید تشییع شود.
جرعه ای از مقام شهید
همیشه آیهي وَ جَعَلْنا را زمزمه میکرد
گفتم:
آقاابراهیم این آیه برای محافظت در مقابل دشمنه
اینجا که دشمن نیست!
نگاه معنا داری کرد گفت:
دشمنی بزرگتراز شیطان هم وجود داره؟
مدیرنمونه یعنی...
وقتی شهید ابراهیم هادی در فتنه 88 بازهم به مانند سالیان دفاع مقدس به کمک دوستانش آمد
وقتی شهید ابراهیم هادی در فتنه 88 بازهم به مانند سالیان دفاع مقدس به کمک دوستانش آمد
یادغواصان کربلای 4 گرامی باد
سرزمین شلمچه زمانی شاهد شب های قدر بودشبهایی که در ان فرزندان اخرالزمانی سیدالشهدا در لابه لای خورشیدی ها و سیم خاردارها به معراج می رفتند
یادغواصان غیور و سلحشوراسلام گرامی باد
جرعه ای از کلام شهید
سردار شهید حاج محمد ابراهیم همت فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول ا…
تاریخ شهادت: ۱۳۶۲/۱۲/۱۷ - طلائیه
«به گفته امام تا ظهور امام مهدی (عج) با یک دستمان سلاح و با یک دستمان قرآن باید بگیریم و طبق دستورات ولایت امروز در جامعه انقلاب اسلامی ما دو روند بیشتر نداریم: امامت و امت، امامت و حزب الله والسلام.
خط سومی نداریم. در این روند و در این قانون و در این چارچوب، باید اطاعت محض از دستورات ولایت سمبل فکری و عقیدتی و انسجام روحی و معنوی برای یک مؤمن و یک انسان حزبالله باشد و خواهد بود.»
جرعه ای از کلام شهید
شهیددکترعبدالحمیددیالمه :
درمنطق اسلام، مهم این است که اگر روزی بین اعتقادم وامکاناتم مخیّرشدم، آیاحاضرم ازاین امکانات به خاطر اعتقادم بگذرم؟
جرعه ای از کلام شهید
شهیدسیدمرتضی آوینی :
عجیب از عالم ظاهر که ما را در جستوجوی شهدا به قبرستانها میکشاند.
اگر قبرستان جایی است که مردگان را در آن به خاک سپردهاند، ما قبرستان نشینان عالم عادات به غلط مزار شهدا را قبرستان میخوانیم، چرا که گوشهایمان نجوای ارواح جاویدان را نمیشنود.
کتاب نسیم حیات ص۱۴۶
جرعه ای از کلام شهید
شهید سید مرتضی آوینی:
هنر ناله عشق است نه زبان عقل؛
عقل را که بدین مقامات بار نمی دهند.
عقل خاکسترنشین است و اهل مقامات نیست:
خواهی که زلف یارکشی ترک هوش کن
بر هوشمند سلسله ننهاد دست عشق
کتاب فردایی دیگر / ص 142
دختری که دوست داشت مانند شهیدمطهری به شهادت برسد
شهیده نسرین افضل سحرگاه 26 بهمن سال 1338 در شیراز متولد شد. وی در دوران تحصیل به عنوان یکی از دانشآموزان پر شعور و باشعور بر بسیاری از نابسامانیها در رژیم طاغوت، خردمندانه اعتراض کرد تا جایی که مورد تعقیب نیروهای امنیتی قرار گرفت.
این شهیده پس از پایان تحصیل در دوره دبیرستان با روحی سرشار از پیوستگی به درگاه احدیت با حضور مؤثر در کمیته امداد سپاه و جهاد سازندگی با خدمت به محرومان روستایی، بیشترین قرب به پروردگار را برای خود کسب کرد.
در نخستین روزهای بهار سال 1361 که عطر گلهای محمدی، بوی خوش شهیدان را همراه داشت، با یکی از جوانان مجاهد مؤمن که در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به خدمتی خالصانه مشغول بود، پیمان ازدواج بست و زندگی شیرین و مشترک خود را آغاز کرد.
در نخستین سالهای انقلاب که مهاباد در آرامش بسر نمیبرد، نسرین در نهضت سوادآموزی آن شهر، فروغ خواندن و نوشتن را بر دل و دیده سواد آموزان افشاند، در زمان انتخابات نیز به عنوان ناظر بر سر صندوقهای رأی حاضر شد؛ وی همچنین در کمیته امداد و بنیاد جنگزدگان آن زمان به فعالیت پرداخت. افضل به عنوان مربی امور تربیتی در مدارس، آگاهی و توان دانشآموزان را در زمینههای فرهنگی و مذهبی افزود و آن گاه که از فعالیتهای اجتماعیاش به سمت خانه باز میگشت، با ذوق و ظرافتی ستودنی، خانه ساده و بیپیرایه را به بهشتی روحبخش تبدیل میکرد.
نسرین فاضله بانویی که پیوسته جملهای از دعای امیر مؤمنان حضرت علی (ع) «الهی قلبی محجوب و نفسی معیوب»، بر ذهن و زبانش جاری بود و با توسل جستن به نیایش و ستایش، گلشن جانش را عطرآگین میکرد، زنی بود که با شیدایی و مشتاقی محافل و مجالس ذکر و ثنای خداوندی را برگزار و دیگران را نیز برای شرکت در آن تشویق و ترغیب میکرد.
در آخرین شب فروزندگیاش در آن لحظاتی که در تب میسوخت از همسرش خواست که او را به مجلس دعای توسل برساند هر چند که همسر نسرین به خاطر مریضی سعی داشت او را وادار به استراحت کند اما او وجودی خستگی ناپذیر داشت و مریضی را نمیشناخت.
چگونه آنجا که ذکر حق است او نباشد، چگونه آنجا که دست به دامان ائمه معصومین پیوند میخورد و مدد مییابد او حاضر نباشد، آنجا که آرزوها جامه عمل میپوشد و پیوند غیب و شهود، تحقق مییابد و پردهها میدرد و رازهای نادیدنی با چشم دنیا دیده میشود، او غائب باشد.
همسرش را راضی میکرد و در مجلس انس به خدا حضور مییافت و به گواه دوستانش آن شب مانند همیشه او به شدت منقلب بود؛ کسی چه میداند شاید در همان حال ملائک تهنیت و سلام به او را گفتند و پیام وصال و لقا را آوردند.
دعا پایان مییابد همگی برای مراجعت به خانه سوار اتومبیل میشوند و نسرینِ انقلاب پیش میآید، یکی از خواهران را از جای بلند میکند و میگوید که اینجا جای من است و خود مینشیند.
اتومبیل حرکت میکند و نسرین آغاز حرکت خویش را در عالم ملکوت میبیند، دست پلید آمریکا از آستین عوامل گروهکها بیرون آمده و دیگر بار گلی از باغ انقلاب اسلامی را پرپر میکند و عطر نسترن انقلاب دوباره تمام فضای مهاباد را که نه، ایران را و نه تمام جهان را میگیرد و افضل ما، نه، افضلِ زینب به آرزوی دیرین خود میرسد.
میدانید آرزوی او چه بود، شهادت مانند شهید مطهری و درست به همان صورت به وصال حق رسید.
سلام برشهدا
آنقدر دولا دولا دویدند
تا ما راست راست راه برویم
یاد شهدا را زنده نگه بداریم
سالروزشهادت حرانقلاب
شهیدشاهرخ ضرغام
دوازده ساله بود که طعم تلخ یتیمی را چشید و از آن پس با سختی روزگار را سپری کرد؛ کم کم به سمت چاقوکشی و کاباره و دعوا و کتک کاری روی آورد
مادر پیرش هم کاری جز دعا برای عاقبت به خیری اش نمی توانست بکند. اشک می ریخت و اینگونه برای فرزندش دعا می کرد: خدایا پسرم را ببخش، عاقبت به خیرش کن؛ او را از سربازان امام زمان (عج) قرار بده. تااینکه شاهرخ در همان سنین جوانی با نَفَس گرم امام و مبارزان انقلابی آشنا شد. همین هم او را متحول و به یک جوانمرد تبدیل کرد.
شاهرخ واقعا متحول شده بود؛ می گفت: «گذشته من، گذشته دردناکی است؛ ولی حرّ هم کسی بود که توانست گذشته اش را جبران کند … من، حرّ نهضت امامم و باید مانند حرّ، جزو اولین کسانی باشم که در رکاب امام، به شهادت میرسم.»
از این جبهه به آن جبهه می رفت و شور می آفرید. آنقدر دلاورانه میجنگید که دشمن برای سرش جایزه تعیین کرد. از 17 آذر 1359 دیگر کسی شاهرخ ضرغام را ندید؛ حتی پیکرش هم پیدا نشد.
*شادی روح شهدای اسلام صلوات*