روغن فروش
26 بهمن 1397
فردی از راه فـروش روغـن ثروتی کلان اندوخته بود و به خاطر طمعی کـه داشت همیشه به غلام خود میگفت وقت خرید روغن ، هر دو انگشت سبـابه را به دور پیمانه بگذارد تا روغـن بیشتـری برداشتـه شـود و برعکس در وقت فـروخـتن ، آن دوانگشت را درون پیمانه بگذارد تا روغن کمتری داده شود
هر چه غلام او را از این کار بر حذر می داشت مـرد توجـه نمیکـرد تا ایـن کـه روزی هـزار خیک روغن خرید و برای فروش آنها را بار کشتی کرد تا در شهر دیگری بفروشد
وقتی کشتی به میـان دریا رسیـد ، دریا طوفانی شـد . ناخـدا فـرمان داد تمـام بارهـا را به دریا بریزند تا کشتی سبک شـود و مسـافران از خطر غرق شدن برهند.
آن مـرد از ترس جـان ، خیـک ها را یکی یکی بـه دریـا مـی انـداخـت . در ایــن حـال غــلام گـفـت ارباب انگشت انگشت نَبَر تا خیک خیک نریزی