درخواست ازبهلول برای قضاوت
هارون الرشیـد درخواسـت نمــود کسـی را بــرای قضـاوت در بغـداد انتخاب نمایید. اطرافیان او همه با هم گفتند عـادل تر از بهلول سـراغ نداریم او را انتخاب نمایید
خلیفه دستور داد بهلول را نزد او بیاورند. بعد از دیــدار با بهلول به او پیشنهاد قاضی شــدن در بغداد را داد . بهلول گفــت من شایسته این مقام نیستم و صلاحیـت انجــام چنین کاری را نـدارم
هارون الرشید گفــت تمـام بزرگان بغـداد تو را انتخاب کرده اند چگونه اســت که تو قبول نمی کنی ! بهلول جــواب داد من از اوضـاع و احـوال خودم بیشتــر اطلاع دارم و این سخن یا راسـت است یا دروغ
اگر راســت اســت که مـن به ایــن دلیل که گفتم شایسته مقام نیستــم و اگر هم دروغ باشد که شخص دروغگو صلاحیت قضاوت کردن ندارد ! هارون اصـرار کرد و بهلول درخـواســت کرد یک روز به او مهلت دهند تا فکر کند
فــردای آن روز بهلول بر چــوبی نشســـت و در خیابان ها فریـاد میـزد اسبم رم کرده بروید کنار تا زیـر سمــش گرفتــار نشــده اید . مــردم گفتند بهلول دیوانه شده است
خبــر دیوانگی بهلول به خلیفه رسیــد . هارون الرشید گفــت او دیوانه نشــده اســت او بخاطر حفظ دینش از دســت ما فرار کـرده تا در حقوق مردم دخالتی نداشته باشد.