داستان حضرت سليمان و مور در قرآن
«سليمان با لشكريانش آمدند تا به وادى نَمْل (يك بيابان وسيع كه سرشار از مورچگان بود) رسيدند، يك مورچه ماده گفت: اى جماعت مورچگان! شما در مسكنهاى خود و خانه هاى خود برويد! براى آنكه سليمان و لشكريانش شما را پايمال مىكنند! و آنان شعور ندارند.»
ملاحظه مى شود كه اوّلًا:
از اين آيه استفاده ميشود كه: مورچه اى به سخن آمد و اين مطلب را گفت، پس مورچگان سخن دارند، تفهيم و تفهّم دارند.
دوّم اينكه: مورچه سليمان را شناخت و دانست كه اين لشكر عظيم، لشكر اوست، و البتّه معلوم است كه شناخت چنين امرى براى مور ضعيف بسيار مهمّ است.
سوّم اينكه: ميدانست لشكر سليمان مورچگان را لگدمال ميكنند و با اسبان خود آنها را لِه مى نمايند، و علاوه ميدانست كه سليمان و لشكريان نمى دانند:
حال يا اصولًا نمى دانند كه شما مورچگان ماليده مى شويد! و يا ميدانند ولى آنرا ظلم نمى پندارند و نسبت به آن دقّتى را كه در حركت و سير خود بايد، به عمل نمىآورند؛ و معلوم است كه فهميدن اين معانى باطنيّه و اخبار از افعال سليمان و جُنود، آنهم بر وجه ستم و يا غير ستم كه هنوز واقع نشده است، بسيار مهمّ است.
چهارم آنكه: اين مور به سليمان نسبت عدم شعور ميدهد و سليمان با آن حشمت و جلال و با آن سيطره و قدرت را بواسطه حَطْم مورچگان، به بى شعورى و نافهمى مستند ميكند.
سليمان نيز از آن مورچه در برابر اين نسبتها مؤاخذه اى ننمود و اين گفتار او را خلاف صواب ندانست، بلكه از گفتار مور تبسّمى كرد و به خنده در آمد و از خداى خود خواست كه او را توفيق دهد تا سپاس نعمتهائى را كه به او و به والدينش داده است به جاى آرد، و اعمال صالحه خدا پسندانه انجام دهد، و به رحمت خود او را در زمره بندگان صالح خود قرار دهد.
معاد شناسی ج9 ص 49؛ محمد حسین حسینی طهرانی