خدایا تو رهایم نکن !
01 دی 1395
خدایا تو رهایم نکن ! تو را غریب دیدم و غریبانه غریبت شدم ! تو را بخشنده پنداشتم و گناهکار شدم !
تو را وفادار دیدم و هر جا که رفتم بازگشتم ! تو را گرم دیدم و سردترین لحظه ها به سراغت آمدم ! تو مرا چه دیدی که وفادار ماندی ؟؟! نه آن قدر پاکم که کمکم کنی و نه آن قدر بدم که رهایم کنی میان این دو گم شدم و هم خود را و هم تو را آزار میدهم شاید نتوانستم آنی باشم که تو خواستی اما هرگز دوست ندارم آنی باشم که تو رهایم کنی
گاهی حجم دنیای درونم از وجودت تهی میشود،آنوقت من می مانم و تنهایی و ترسهایم ، دردها , امیدهایم یک آرزوی دور از دسترس ، تنها نور وجود توست که دلم را آرام نگاه میدارد ، آنقدر بی تو تنها هستم که بی تو یعنی “هیچ” یعنی “پوچ” ! پس نورت را هرروز به دلم بتابان و دستم را رها نکن.