حکایت
28 آبان 1396
چوپانی ماری را از میان بوته های
آتش گرفته نجات داد و در خورجین
گذاشته و به راه افتاد .
چند قدمی که گذشت مار از خورجین بیرون آمده و گفت :
به گردنت بزنم یا به لبت؟
چوپان گفت: آیا سزای خوبی این است؟
مار گفت: سزای خوبی بدی است …
و قرار شد تا از کسی سوال بکنند، به روباهی رسیدند و از او پرسیدند .
روباه گفت :من تا صورت واقعه را نبینم نمی توانم حکم کنم!!!
برگشته و مار را درون بوته های آتش انداختند مار به استمداد برآمد.
روباه گفت :بمان تا رسم خوبی از جهان برافکنده نشود…